پاسخ : خاطرات سوتیها
داداشم کلاس چهارمه بعد معلم مهارت هاشون (عجب درسی

) اومده بهشون یه چیزایی راجع به بلال حبشی گفته بعد گفته که به عنوان مشق برین خلاصه حرفای منو بنویسین
بعد حالا داداشم اومده پیشم میگه "معلم مهارت هامون گفته راجع به غلام عُزی (یا یه چیزی تو همین مایه ها

خودشم اسپلش رو نمیدونست چی میگه!!!) تحقیق کنین!"
من :

کی؟؟؟!!!
داداشم : غلام عُزی
من : یا خدا!
بعد رفتم سه ساعت کل اصحاب پیامبر رو نگاه کردم تو نت یک نفر با این اسم نیست بعد بهش گفتم بیا بگو چی گفته راجع بهش شاید از رو داستانش بشه یه چیزی دستگیرم بشه...
اومده میگه : آره وقتی مسلمون شده انداختنش تو قابلمه (

) بعد رو در قابلمه سنگ گذاشتن که در نره!!!

بعد میخواستن بپزنش که یکی میاد نجاتش میده! (حالا همچین اینارم حماسی تعریف میکرد ادم یاد زورو می افتاد

)
من باز کلی گشتم گشتم، خدایا مگر پیدا میشه همچین فردی! بعد در نهایت بعد کلی چرخ زدن من تو نت اومده میگه اااااااااا

اسمش غلام امیه است!
من

بلال حبشی رو میگی؟!
داداشم :
اررررره! همونه!
بعد رفتم کل زندگی بنده خدارو خوندم هیچ جاش قابلمه پیدا نکردم فقط نوشته بود که میخواستن شکنجش کنن رو پشتش سنگ میزاشتن و
زیر افتاب سوزان میسوخته
بعد باز به داداشم میگم : اینکه هیچ جا قابلمه نداره!!! فقط رو پشتش سنگ گذاشتن و ...
داداشم :
اررررره! همونه! اما خب مگر میسوخته نباید تو قابلمه بسوزه؟!
خدایا خودت ظهور کن!!!
