خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

هنرنمایی ای دیگر از فاطمه جان 8-} :
فاطمه به دوستم گفت خیلی میمونی
دوستمم به فاطمه گفت خیلی گوریلی...اورانگوتان :P
فاطمه:والاااااااا
:| :| :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

- آقا من یه کتاب لازم دارم، فوری‌ه. می‌تونین همین الآن برام بفرستین‌ش؟
+ اسمِ کتاب رو بگید، اگه داشته باشیم حتماً.
- خیلی سبز-عربی2.
+ 2؟ یعنی دوّم دبستان؟
- آقا دبستان جدیداً عربی کار می‌کنن؟ :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

با بچه ها رفته بودیم مجلس ختم مامانبزرگ دوستم...
اومدنی خواستم به مامانش بگم تسلیت میگم،بعد یهو گفتم:خدا تسلیت کنه...
من: X_X
مامانش(با حالت اندوه): :-?? :|
دوستام(که سعی میکردن بروز ندن): =)) =)) =))
و بازم من(با حالت شرمندگی): :-[
هیچی دیگه،کلا سرمو انداختم پایین اومدم بیرون...
حالا خوب شد مامانش تو حال خودش نبود و زیاد نفهمید چه سوتی ای دادم :D :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

به نقل از sHaGaYeGh :
امروز تو کلاس زیست اسمامون رو نوشته بودیم داده بودیم به استاد اسم غزاله رو خوند تمر الله ! بچه ها نشنیدن فقط منو خود غزاله شنیدیم مردیم از بی صدا خندیدن ! :)) غزاله می گفت یه بار هم تو ثبت احوال بهم گفتن عز الله ! :))
در پی این پست...
اسم خواهر منم غزاله میباشد...
ی بار رفته بودیم بیمارستان جواب آزمایش بگیریم...بعد مسئول آز ی آقای نسبتا جوون بود...یهو شنیدم ی صدا بلند میگه ghozaleh خاکپور!!!!
ینی منفجر شدم اون لحظه عا!!!
تا دو ماه همه اونجوری صداش میکردیم :))
البت ی بلایی سر اون بنده خدا آورد ک تا عمر داره از هرچی غزاله و آهوعه فرار میکنه!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

رفته بودیم سینما،خانم ص،از دوستای فامیلی مون هم کنار من نشسته بود،بعد از فیلم،چندتا از بازیگرا و کارگردانشم بودن،بعد چند نفر اومدن برای نقد فیلم،از بین تماشاچی(ببینده،مخاطب...) بودن.
یه آقایی آقای ج رفتن اونجا.
واکنش من:مامان این پسره یه جوری دست و صداش می لرزه،مثل این دخترایی که دارن شب خواستگاریشون چایی می برن.
خواهرم:مثل خودت که میخوای برا بابا چایی ببری کل سینی چایی میشه.
من:سیاهه نارگیله :))
خانم ص:وااا،پسرم کجاش می لرزه،مدلش اینه .
من: :D
خواهرم: :-" :-"
______________________
بعد از اون یه خانم دیگه رفتن.
خانمه:فک کنم توی فیلمتون،از بوی پیراهن یوسف الهام گرفتین.
کارگردان:نه،اصلا این توی ذهن ما نبود...
حضار: :)) و واقعا صدای خنده اومد
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتیم منابع یه مقاله رو می خوندیم یکیش این:
کلیات شهریار، سعدی، 1386
مکالمه مون:
من: اوا ببین از کلیات شهریار هم استفاده کرده
دوستم: نویسنده اش کیه؟
من: سعدی (به جای این که بهش بخندم خودم سوتی دادم!)
دوستم: آهان
بعد از سی ثانیه هر دو
:)) :)) :))
نگو اون سعدی منظورش نشر سعدی بوده!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز حجم درسیمون زیاد بود و فرصت نکرده بودیم همه چیز رو کامل بخونیم .زنگ اول هم معلم شیمی پدرمون رو در اورده بود کلا همه ارور میدادن . زنگ سوم دوستم از من خواست ازش زیست بپرسم تا ببینه چیا یادش مونده .
من : وزن مغز در انسان بالغ چقدره؟
دوستم : اااااا ... ۶۵ میلی گرم ؟ :D
من :o :o :o :-\ :-\ :-\ چنددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستم : اهان یادم اومد..۶۵ گرم :D
من : وات ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :o
دوستم : ۱۵ کیلوگرم ؟ :-?

من : ۱.۵ کیلوگرم :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

- ای وای فائزه گونه‌هات لُپ انداخته!
+ چی‌چی انداخته؟ :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

حواسم نبود این [
Screenshot_2015_10_18_14_13_19.png
] استیکرُ واسه دبیر شیمی‎مون فرستادم X_X
خیلی هم باهاش رودربایستی داشتم تازه :-< 8-|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ديروز ساعت ٨شب همكاره مامانم زنگ زد خونمون

من: بله بفرماييد؟

همكارمامان؟صبح تون بخير مامان هستن؟

من پاى تلفن :)) =))

همكارمامانم !ببخشيد هول شدم :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بازهم همون دوستی که اشاره کرده بودم داشت درس جواب میداد. :‌)) زبان‌فارسی البته.
- توی گوزنامه‌ها[nb]منظور روزنامه‌ بوده. :))[/nb]...
[ترکیدنِ بچّه‌ها]
- اه ساکت شید انقدر هولم نکنید،بذارید جواب بدم دیگه. پشت‌دهنی می‌خوریدا!
[ترکیدنِ دوبرابر]
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داداشم کلاس چهارمه بعد معلم مهارت هاشون (عجب درسی :)) ) اومده بهشون یه چیزایی راجع به بلال حبشی گفته بعد گفته که به عنوان مشق برین خلاصه حرفای منو بنویسین
بعد حالا داداشم اومده پیشم میگه "معلم مهارت هامون گفته راجع به غلام عُزی (یا یه چیزی تو همین مایه ها :)) خودشم اسپلش رو نمیدونست چی میگه!!!) تحقیق کنین!"
من : :o کی؟؟؟!!!
داداشم : غلام عُزی
من : یا خدا!
بعد رفتم سه ساعت کل اصحاب پیامبر رو نگاه کردم تو نت یک نفر با این اسم نیست بعد بهش گفتم بیا بگو چی گفته راجع بهش شاید از رو داستانش بشه یه چیزی دستگیرم بشه...
اومده میگه : آره وقتی مسلمون شده انداختنش تو قابلمه ( =)) :-" ) بعد رو در قابلمه سنگ گذاشتن که در نره!!! :-" بعد میخواستن بپزنش که یکی میاد نجاتش میده! (حالا همچین اینارم حماسی تعریف میکرد ادم یاد زورو می افتاد :)) )
من باز کلی گشتم گشتم، خدایا مگر پیدا میشه همچین فردی! بعد در نهایت بعد کلی چرخ زدن من تو نت اومده میگه اااااااااا :D اسمش غلام امیه است!
من :| :| :| بلال حبشی رو میگی؟!
داداشم : اررررره! همونه!
بعد رفتم کل زندگی بنده خدارو خوندم هیچ جاش قابلمه پیدا نکردم فقط نوشته بود که میخواستن شکنجش کنن رو پشتش سنگ میزاشتن و زیر افتاب سوزان میسوخته
بعد باز به داداشم میگم : اینکه هیچ جا قابلمه نداره!!! فقط رو پشتش سنگ گذاشتن و ...
داداشم : اررررره! همونه! اما خب مگر میسوخته نباید تو قابلمه بسوزه؟!



خدایا خودت ظهور کن!!! :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوتی یکی از عزیزان فامیل:

بالاخره پزشکی زدی یا دندون?!
پزشکی!
:| خوبه ایشالا تخصص برو دندون حتما :-?? :-?? من بیام دندونام درسست کن!!

"""چه دندون خرابیه که تا اونموقع دووم میاره""" :-?
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوتی یکی از دوستان
آقا ما رفتیم کتاب در یک نگاه زیست بگیریم
این دوستمون خونده بود کتاب نگاه دریک زیست
گف بیا ببین این کتاب دریک چجوریه؟؟؟؟؟؟
تازه تفسیرم میکرد میگف دریک اسم سکه های زمان هخامنشیانه حتما نویسندش تاریخ دوس داره
یعنی مردم از خنده
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اِهم ...
جلویِ یک جمع از انسان های متشخص گفتم فاجعه ی مُنا !! :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سر کلاس فیزیک بودیم، یکی از بچه‌هامون که برنز ریاضی داره داشت می‌خندید و :
معلم : فلانی به چی داری می‌خندی؟
من(با قصد تخریب اون بچه‌ هه) : آقا این رفته باشگاه و برنز داره، یه سری چیزارو می‌فهمه که بقیه نمی‌فهمن!
[سکوت]
[بازم سکوت]
من : باشه یه مدال داریا حالا!
معلم : باشه هم نزن حالا ! :‌))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ما یه فامیلی داریم یکم خیلی باحاله.....من داشتم میگفت ای ...چن سال دیگه ماه رمضون میوفته تو عید....چه بد.....تازه بعد ترش محرم میوفته توی تابستون....وای وای......بعد این فامیلمون گفت :ولی واقعا دقت کردین تاحالا عاشورا تاسوعا نیوفتاده تو ماه رمضون؟؟؟؟ :-? :-? :-?



آی هو ناتینگ تو سی!!!!!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه روحانی ای هم بود اومد شعر بخونه
«چون به عزا خانه اش پا نهی آهسته نه
فرش ملائک بود، بال عزای حسین :>»
 
Back
بالا