خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

امروز یه سوتی دادم شییییک
رفتم برده ی بروژکتور رو بیارم بایین. از بچه ها برسیدم بکشم بایین؟ همه ی بسرای کلاس یکصدا با هم گفتن بکش بایین بکش و کلی خندیدن بیشعورا. دیگه سرخ و سفید شدم اومدم نشستم سر جام
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز زنگ ورزش با دوستان رفتیم کنار دریا بعد سوار تاب شده بودیم دوستم داشت هولم میداد یهو جلو همه بلند گفت پاتو ببر بالا یه مردم جلوم بود یکی نیست به دوست ما بگه این چه مدل حرف زدنه.....
 
پاسخ : سوتی‌ها

اجیم:مامان ینی زن و شوهر تا وقتی اسماشون تو شناسنامه ی هم دیگست بچه دارمیشن
وقتی طلاق میگیرن دیگه نه؟! :-?خیلی جالبه!قدیما که شناسنامه نداشتن بچه چجوری به وجود می اومد؟
مامانم:تو چرا امروز درس نمیخونی؟ :-Lبرو بخوانیمتو بیار ازت املا بگیرم :-L
:)) :)) :))
ینی سوالاش تو حلقم :-"منم که 2-3 ساعتی رفتم گم و گور شدم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

مرواریدی در قفس! ;D


از کوچه همان برون تراود که در اوست. :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند وقت پیش سر سال مامانبزرگم ، سر مزار بودیم ، بعد منو پسر خالمم داشتیم متفکرانه صحبت می کردیم و اشاره کنم که پسر خالمم یا رئیس یه شعبس یا رئیس یه بخشی از یه بانکه ، خلاصه آقا داشتیم حرف میزدیم یه آن نگاه کردم دیدم یک سری نیازمند دور قبر جمع شدن و دارن تند تند میوه ها و شیرینی ها و اینا رو جمع میکنن ، برگشتم به پسر خالم گفتم ببین چقد متمدن ، اص کاری به هم ندارن ، هرکدوم دارن یه قسمتی رو جمع میکنن ، قانعن به سهم خودشون ...

برگشت گف چی میگی باو اینا همشون با همن ، من خودم دیدم یه بار ، همه چیزو جمع میکنن میبرن یه اتاقی اون پایین هست جدا میکنن گونی گونی پر میکنن میبرن

منم خدایی کفم برید ، دمشون گرم جداً ، کنترلمو از دست دادم گفتم خدایی سیستم بانکداری کشورو باید داد دست اینا نه دست یه مشت یابو ... :|

***​

عصری مامانمون ما رو مجبور کرد بریم باش خونه خالم ، بعد رفتیم مجلس کاملاً زنانه - دخترانه بود خلاصه منم به عنوان عضو افتخاری حضور پیدا کردم ، بعد یکی از دختر خاله هامم حاملس ، بیچاره داشت از شوهرش تعریف میکرد ، منم گفتم امیرحسین (شوهرش) همچی چیزیم نیس که اینقد پز میدی ، اصن حموم میره این بچه ؟؟ ، بیچاره خواس دفاع کنه خیلی جدی برگشت گفت ، آره بابا تا قبل حاملگی من 2 روزی یه بار بعد از اون روزی دو بارم میره :| منو میگین وسط اون جمع فقط داشتم لبای خودمو میخوردم که نخندم ، واقعاً خیلی سخت بود

بعد تازه بعدش شروع کردن صحبت از عمل سزارین ، خالم پرسید ، راستی کی بود موقع سزارین از کمر ب پایینشو بیهوش کردن :-" بعد گف صبر کن الان یادم میاد ، طاهره خانم ... نه دختر طاهره خانم ، نه آهان یادم اومد ، شوهر دختر طاهره خانم بود :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو کوچه مون یه پسره افتاده بود دنبالم......بد جوریم گیر داده بود! منم که اصلن بی اعصاب _اون روزم کیفم خیلی سنگین بود_ خلاصه منو جو گرفته بود خواستم کیفمو بزنم تو سرش یهو انقد که این سنگین بود از دستم ول شد افتاد 4متر اونور تر ........!!!!!! =))
پسره دیگه پوکیده بوداا....!!!!
من واقعن محشرم چون دست از پشتکار برنداشتم و زدم تو گوشش(ولی این یکی دیگه جواب داد ;D) بعدش رفتم کیفمو با مخلفات بیرون ریخته ش جمع کردم رفتم خونمون ;D
دیگه یادم نمیاد اونموقع پسره داشت چیکار میکرد :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

نقل ِ قول از مامانم ( ;D ) :
سرِ کلاس ِ معارف بودیم و استادمونم یه آقای روحانی بود. بچه‌ها خواستن به جایِ درس بحث ِ آزاد داشته باشن.
یه روز موضوع ِ بحث "ازدواج و انتخابِ همسر مناسب" شد! بعد که خیلی بحث داغ و حساس شده بود [ همین الانم که داشته تعریف می‌کرد گفت "وقتی داغ شده بود و به جاهای ِ گرم رسید"، که من اشاره کردم و هر دو ریسه رفتیم :)) ]، یکی از آقایون گفت: «خلاصه استاد هر چی بگین ازدواج پیش‌بینی نشده‌ست، مثل ِ هندونه‌یِ سر بسته می‌مونه!»
منم که تهِ کلاس خوابم برده بود و با این هیاهو تازه چرت‌م پاره شده بود، تا اسم ِ هندونه‌یِ سر بسته اومد، داد زدم: «خوب ببرُ و ببَر!»
دیگه بعدش همه کلاس ترکیدن :)))
تا آخر ِ ترمم استاد تا ما رو می‌دید خنده‌ش می‌گرفت!
 
پاسخ : سوتی‌ها

فشار برنامه‌هایی که نوشته بودیم امروز زیاد بود :-"

معلم کامپیوترمون نشسته کنارمون . ازم پرسید ساعت چنده؟ منم خیلی جدی نگاه کردم به ساعتم گفتم 2 هزار تومن ;;) ( ساعت 2 منظور :)) )
 
پاسخ : سوتی‌ها

ساراسرماخورده بود نفس میکشید صدای سوت میومد!!!بعد کنارش شهرزادنشسته بود...

شهرزاد:ساراسوت نزن

سارا:من نفس نمیکشم!

شهرزاد: :-?

سارا: ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی ازدوستان رفته بودن عیادت داییشون بعد همون موقع یکی از این دستگاها که ضربان قلب رو نشون میده وصل بوده به بدن بیمار.وقتی در میارنش خب این خطه راست میشه .بعد دوست منم نمیدونه از بدنش جداش کردن فک میکنه داییش مرده از هوش میره. =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اصولا توی مدرسه ما کلاس پیچونی یه امر حتمی توی هر کلاسه
حالادوستم رفته بود دفتر غیبتارو ببره کلاسا
.
.
رفته بود توکلاس آقای خاوری خب شمامیرید تو در نمی زنید؟
این اومدنه بیرونم در زده بود =))
یه جو آبرو جلو آقای خاوری داشتیم اونم رفت.
 
پاسخ : سوتی‌ها


دوباره یکی از دوستام داشت قسمت مادر حسنک رو میخوند سر ادبیات
خب ،جمله اول هست: پس از بردار کردن امیر حسنک وزیر...

این دختر با اعتماد به نفس میخونه : پس از باردار کردن امیر حسنک وزیر...

:-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم میخواس بره زبان سرا بعد مامانش روبه رو دانشگاه آزاد پیادش میکنه(همون کنار دریا میشه)تا بقیه راه رو خودش بره دوست ماهم امتحان داشته هیچی نخونده بوده همینطور تو راه میخونده بعد یهو یه بلندی میاد جلو پاش میافته با اعتماد به نفس بلند میشه دوباره شروع میکنه به خوندن دوباره پاش میره پشت پاش میافته بازم با اعتماد به نفس بلند میشه و شروع میکنه به خوندن چند قدم جلئتر چند تا پسر بهش میگن مگه گناوه هم درس خون داره همین که دهنشو باز میکنه بگه نه پس داره دوباره جلو اونا پخش زمین میشه........اینم دوسته که ما داریم...
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند روز پیش دختره تو پارک نشسته بود با تلفونش ور میرفت.منم که اصلا تو این حسا نبودم،همینجوری داشتم قدم میزدم.دیدیم موبایلشو گرفته در گوشش داره میگه :عزیزم من اینجام پس چرا نمیای عزیزممم... .که دیدم یهو گوشیش زنگ خورد.بیچاره انقدر هول شد گوشیش خورد زمین باتریش در اومد.من نمیدونم تو که BFنداری چه اصراریه؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز زنگ صبحگاه من و دوستام آخر صف بودیم و داشتیم حرف می زدیم ؛ معاونمون یه نگاه بهمون کرد و خیلی عصبانی و جدی گفت : جلوی صف ؛ چقد حرف می زنین. :/ بسـّــه. :/

ما رو میگی :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دبیرامون میخواست بگه یه بنده خدایی بابای چهار تا شهیده
میگه طرف فرزند چهار تا شهیده


چهار تا بابا داشتن ایشون :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی های دوست خوبم:محمدرضا با نام کاربری:
ذوب / جوب
آقا اجازه ؟ تلفظ هاي داخل كتاب زبان انگليسي هستن؟
لبخند مي زند / با چشمش لبخند ميزنه
لال بود / دهنش لال بود
 
پاسخ : سوتی‌ها

من همیشه سر کلاس ادبیات دوست دارم متنا و شعرا رو از رو بخونم ، برای همینم از همون ابتداییم هروقت معلم می گفت کی می خواد از رو بخونه من داوطلب می شدم . یه بارم سر همین موضوع بدترین سوتی ِ مدرسه یی ــمُ دادم !
سوم راهنمایی - خیلی با احساس و جوگیر شده داشتم از روی شعر می خوندم ، یه بیتش این بود : چون که حب الوطن زِ ایمان است / ما یقینا ز اهل ایمانیم بعدش من خوندم : چون که حب الوطن زایِمان است X_X بدیش این بود که نمی دونستم آب شم برم تو موزاییکا یا خودمم همراه کلاس ِ رو هوا رفته بخندم =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دارم فیلم نیگا میکنم
بابام : علی پاشو یه زنگ به عمت بزن بگو تا یه ساعت دیگه اونجاییم
من :باش ..
یه پنج دق دیه
بابام : پاشو دیگه بچه
من : باشه صبر کن ببینم چی میشه
..
یه پنج دق بعد
بابام : اهای با تو ام
من:اینقد گا نخور بزار فیلممو ببینم

بابام: :o
من: :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

یک روز رفته بودم حموم غسل بکنم . بعدش سرگرم شامپو و صابون زدن شدم . یادم رفت غسل کنم . بعدش از حموم اومدم بیرون و خودمو خشک کردم . بعد از 2 ساعت فهمیدم غسل نکرمم . مجبور شدم دوباره برم حمومو غسل کنم :))
 
Back
بالا