خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز بنده قصد کرده برم خونه دوستم که تاحالا نرفتم !!!!! :x
حالا داداشم منو دم در خونه مورد نظر پیاده کرده و رفت. بنده هم با کمال اعتماد به نفس زنگ در خانه دوستم را زدم در بدون درنگ باز شد بنده هم با کمال خونسردی وارد حیاط خانه شدم و در رو هم پشت سرم بستم بعد می بینم یه خانومی سرشو اورده از در بیرون :شما؟؟؟؟؟؟؟؟
و من هم با نهایت گرمی و صمیمیت سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
بعد خانومه: با کی کارداشتین ؟
بنده با این حالت :o :o :o ببخشد منزل اقای فلانی؟؟؟
وای یعنی اب شدم
بالاخره از خونه اومدم بیرون زنگ زدم به دوستم که بیا دم در
خلاصه بعد از حدودا 8 تا تماس تلفنی از جانب من و دوستم فهمیدیم میلان رو من اشتباهی اومدم :D [SIZE=large]!!!![/SIZE]
[SIZE=large]جالبه دوستمم تو اون مدتی که دم در ایستاده بوده از دور هر دختری رو که می دیده [/SIZE] >:D<
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از به یاد ماندنی ترین سوتی هام کلاس اول دبیرستان، امتحانای ترم اول بود:
یه سه شنبه امتحان زیست داشتیم، سه شنبه ی بعد ادبیات
من نشستم واسه امتحان زیست ادبیاد خوندم، رفتم تو مدرسه دیدم همه درباره زیست حرف میزنن! :|
بعد از دچار شدن به یاسِ فلسفی عظیم، رفتم سر جلسه و 16.5 گرفتم
معلم زیست: چرا اینقدر کم؟ :-w
من: :o خیلی زیاد گرفتم که!!!

______________________________________

دوم دبیرستانم امتحان ادبیات با آمادگی کامل رفتم سر جلسه، 20دقیقه شد برگمو تحویل دادم :>
بعدا که کارنامه دادن، دیدم نمرم 14 شده!!! :|
به معلم گفتم من 20 میشدم! اشتباه کردید!!! ;;)
رفت برگمو آورد دیدم یه صفحه کلا سفیده X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

تازه اين برنامه ها اومده وقت اذان اذان ميگه ساعت 12 ايناست استاد داره درس اصن صداي نفسم به گوش نميرسه يهو گوشيم اذان داد همه خنديدن بعد استاد باجديت كمي مايل به خشونت ميپرسه كي بود اذان ميداد منم با پررويي:استاد مرحوم موذن زاده بودن خدا رفتگان شمارو هم بيامرزه.
استاد: :-w
من: :-"
بچه ها: =))
به نظرتون من اين درسو پاس ميكنم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

این کتابخونه ک میرم بعضی وقتها خیلی بزرگه فقط واسه دانشجوهای پزشکیو فوق کارشناسی ب بالاست :-""" خیلی سخت میگیرنو جوش یه جوریه همه بزرگن :-""" رئیسش دکتر رنجبره اسمش :-""""

امروز دوستم اومد کتابخونه پیشم داشتیم حرف میزدیم یهو گفتم : پیش عی یارو رنجبرم رفتی ؟

دوستم : :-\ :)) مهرناز :))

اطرافیان و کارکنان اون قسمت : :o



بنده دیگه سرمو بالا نمیارم چهارخونه چهارخونه اونجا رد میشم :-s :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوم ریاضیا تو ردیف ما اولا میشینا واسه امتحانا (نمیدونم چرا :-؟ ) بعد دیروز اشتباهی هم برگه مارو دادن هم برگه خودشونو،بعد این جفتشو جواب داده! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیگه مدرسه ام سوتی میده. :(
امتحان زیست یارو معلمه سوالای دوم دبیرستان طرح کرده به جای اول بعد خودشم رفته ترکیه :o
تو عرض 20 دقیقه برای 200 نفر 20 تا سوال طرح کردن ،تایپ کردن،کپی هم کردن!!! :o :o :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

منم یبار رفته بودم تهران برای امتحان پایه المپیاد...زود نوشتم برگه رو دادم همینکه مراقب دید برگه رو زودتر از همه دادم برگه هارو جمع کرد گفت خاک تو سرتون این شیرازیه از شما زود تر تموم کرد یعنی برین بمیرین ها.......واییییییییییی =)) =)) >) :)) :)) ;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم و خواهرم (10سالشه) داشتن از این فیلم کره ایا میدیدن. حالا این یه قسمت از دیالوگ امپراطور کشور و ندیمه شه:
ندیم: عالیجناب به قصر همسر جدیدتون نمیرین؟
عالیجنابه چیزی نمیگه!
ندیم: عالیجناب مادرتون گفتن که حتمن امشب باید به قصر همسرتون برین!!!
حالا ننه ش داره نصیحتش میکنه :D: پسرم تو حتمن باید یه وارث داشته باشی! باید همسرت برات یه بچه بیاره.....!
بعد خواهرم با یه حالت سردرگمی میپرسه:
مامان اگه بخواد زنش نی نی بیاره باید حتمن خود عالیجنابه هم باشه؟؟؟
مامانم: ام....چیزه.....نمیدونم!
خواهرم: مامان منو نپیچون معلومه میدونی بگو دیگه!!! عالیجناب باید چیکار کنه؟ کار سختیه؟؟؟ =))
مامانم: پرتقال میخوری؟! =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز رفتم کتابخونه میخواستم درس بخونم در زدم وارد شدم :P بعد دیدم همه منو نیگا میکنن یکی هم بهم میخنده گفتم حتما باید سلام بدم با صدای بلند به همه سلام دادم کل سالن داشت بهم میخندید :)) :))
شما علتشو میدونین واسه چی به من میخندیدن :-" :-"
(اهان من الان فهمیدم) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم تو اتاقه داداشم بعد اون داش میرف بیرون
داش عطر میزدو اینا یهو من گفتم:اه چه عطره گندی زدی :-"
برگشتم دیدم همون عطری ک من واسه تولدش خریدمو زده ;;)
دقیقا به این حالت " :-" " اتاقو ترک کردم :)) تا چن روزم جلو داداشم افتابی نشدم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز دوستم اس ام اس داد 2015 رو تبریک بگه مکالمه اس ام اسی من و دوستم :
دوستم :بیست پونزده ت مبارک
من : دیف 15 شدم دگ؟ :-" :-"
دوستم: نه معموله واقعا کنکوری هستی
من : اذیت نکن دگ چیو چند شدم :-"
دوستم :پارسالم فک کنم تبریک گفتما اگه یادت باشه
منم بالاخره 2زاریم افتاد که سال نو رو تبریک می گه :-" :D
من: عه اهان مرسی سال نو تو هم مبارک

:D :D :D :D =)) =)) =)) =)) =)) =))

پ.ن اونقدرام کنکوری نیستم ولی دگ!!



تا دو ساعت فقط داشتم می خندیدم :D :D :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از sadlove :
بعد مثلن من دستمو ازرو کلاویه بردارم پام رو پدال باشه همینجور صدا اون کلاویه میاد :د اما اگه پام رو کلاویه نباشه دستمو بردارم صداش هم قطع میشه :د

من دیگه صوبتی ندارم :)))) :-""""

تصور کنین یکی با پا پیانو بزنه :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم سر کلاس زیست راجب رشته های دانشگاهی صوبت میکردیم،بعد بحث رسید ب دامپزشکی...بعد یهو دوستم میگه:
دامپزشکی هم درآمدش خوبه...الان دیگه همه ی حیوونا یه دامپزشک دارن...دقیقا مثه ما ک هر کدوم یه پزشک خانواده داریم!!!!
بعد قیافه ی ما و معلممون شد اینجوری: ^#^ :| :)) =))

(ینی تشبیه ب این قشنگی دیده بودین?!!?حیوونا....دقیقا مثه ما!!!) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم فیزیک داریم خیلی شبیه دانسش اموزای مدرسس
یروز لباس سورمه ای پوشیده بودمث ما
ما تو سالن رو زمین ولو بودیم بعد این اومد بره تو کلاس من پاشدم رفتم پشتش میخاستم بزنم پسه کلش(فک کردم دوستمه!!)بعد یدفه نیم رخ برگشت
خدابهم رحم کرد نزدمش!! #:-S

زنگ بعدش بازم تو سالن بودیم ایندفه باصدای بلند داشتم میخوندم:::(بااااااااا صداااااتی بی صدااااااااااا. مث یه کوه......)
بعد ناظم اومد پشت سرم گفت:بسه بفرما خانوم
من ::عه چرا پازیت میدی وسطش؟
نشنید فک کنم
یبار دیگ برگشت گفت چیزی گفتید؟
من:: :-s :D نه
گفتم الان میرم خودتون بفرمایید :-/
ناظم :-w
واین داستان ادامه داشت !!
 
پاسخ : سوتی‌ها

امتحان ادبیات داشتیم بعد خواستیم ب یاد پارسال ک از هر5امتحان3تاشو لغو میکردیم،اینم لغو کنیم!!!
دبیر اومده تو کلاس:خوب آماده شید امتحان بگیرم!
ما:ن ما درسمون عقبه باید 3تا درس دیگه بدیدبرسیم ب منابع آزمونمون{2تا درسم جلوتر از منابع بودیم :)) }
حالا راضی شد امتحان نگیره داره درس میده حدودا ی ربع مونده ب زنگ دبیر رفت سر کیفش!
یکی از بچه ها:واااای ن خانم ما اشتباه کردیم5تا درس مونده ب منابعمون لطفا درس بدید [-o< {فکر کرده دبیر میخواد برگه امتحانیا رو بیاره واس امتحان}
دبیر ی کم نگاش کرده بعد ی دستمال کاغذی از تو کیفش برداشته!
کلاس: =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
من ب دوستم:تو چ جوری حساب کردی ک برگه های ما تو کیف 10در10خانم جاشده؟؟؟؟؟ :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه فیلمی رو با خونواده میخواستم ببینم ، بعد مادرم پرسید صحنه ای چیزی نداره ؟
من : نه سانسورش کردم :>
- اونوقت صحنه هارو ما نباید ببینیم دیگه ؟ :|
- ( اصلاح کردم :-") منظورم اینه سانسورش کردن !
- کیا ؟
- مخابرات دیگه .
- فیلم زبان اصلی رو هم مگه سانسور میکنه ؟ :|
- کلا هر چی گفتم رو فراموش کن :-" :D
 
پاسخ : سوتی‌ها

اقا این بچه ها چه کارا که بلد نیستن ؟!؟!؟ :o
یه پسر خاله دارم اول ابتدایی میخونه .میگم حسین چه پسر گلی شده لباساش چه خوشگله چه قد باادبه. برگشته بهم میگه چی میخوای زود بگو کار دارم .
میگم چه کاری؟ . میگه نمیگم .با هزار زور راضیش کردیم میگه هیچی بابا دوستم تو وایبر منتظره.
من: :o :-/ :o
حسین:به مامانم نگیا [-o<
اخه بچگی ما این کارا رو میکردیم :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوره سوم دبيرستان ما يه كلاس داشتيم اصن موقعيتش عملياتي نبود سه پنجره داش يه در بعد جيغ و خوندن تشويقو رقصو ايناهم تو دبيرستان عاديه ديگه بعد ما واسه اين در نفر ميذاشتيم از پنجره به لو ميرفتيم از پنجره مراقبت ميكرديم از در لو ميرفتيم ما يه روز داشتيم ميخونديم نگو از پنجره نيگا ميكنه بعد بچه بزن و برقص منم داد ميزدم به سلامتي فوت ناظم -به سلامتي چپ كردن ماشينش-....هيچي ديگه بعده يه ديقه منو به دفتر صدا زدن
ديگه بقيه قضيه با خودتون.. :))
ناظما تازگيا چه بد اخلاق شدن :-w
 
Back
بالا