- شروع کننده موضوع
- #1
atiyeh
کاربر فعال
- ارسالها
- 44
- امتیاز
- 12
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان تهران
- دانشگاه
- تهران
- رشته دانشگاه
- زیست شناسی جانوری
با هر قدمی که بر می داشتی تکه ای از وجودم را خرد می کردی. محکم گام برمی داشتی و به هیچ چیز فکر نمی کردی. لحظه ای هم پشت سرت را نگاه نکردی و برگ های زرد و خشکی را که روزی به امید تو سبز بودند را ندیدی. صدای خرد شدنشان را زیر پاهایت نشنیدی. صدای ناله هایشان راکه تو را می خواندند نشنیدی. نشنیدی و رفتی. رفتی و فراموش کردی که من روزی به شوق رسیدن به تو قد کشیده بودم، سبز شده بودم. من شاخه هایم را به سوی تو دراز کرده بودم. به خاطر تو جوانه زده بودم. حالا که نیستی دیگر نیازی به سبز بودن ندارم. برف های زمستانی روی شانه هایم نشسته اند. توانی برای تکاندن آن ها ندارم. سرما وجودم را خشک کرده است. بدون خورشید دلیلی برای گرم بودن ندارم…