پاسخ : گند هاي دوران كودكي
ما خونمون ۲ طبقس،پایین مامان بزرگم اینا بالا ما..بعدش یه بار من ۴ سالم بود میخاسیم بریم مهمونی
..مامانم چون من توی دستو پا بودم زود منو آماده میکنه میفرسته طبقه پایین که برم توی هیات دوچرخه سواری
...مامان بزرگم اینا هم زود تر رفته بودن مهمونی پایین هیشکی نبود...خلاصه اون دوران من به شتاب به سوراخ کردن،بریدن،جر دادن،شکستن،کندن و کارهایی از این قبیل علاقه داشتم
(۲ هفته پیشش هم نزدیک بود با یه از این یخ شکنها مونیتور pc رو سوراخ کنم..میخواسم ببینم کامپیوتر که اینقد پاسور داره توش چن دس ورق هست
B-))برا همین به شدت در این رابطه تهدید شده بودم..و مدت طولانیای بود که رنگ چیز تیزه فلزیو ندیده بودم
...من رفتم توی اتاق مامان بزرگم توی آینه خودمو ببینم که یه باره یه قیچی دیدم...فلزی ،نقرهای ، تیز و نور هم افتاده بود توش چشمک میزد
..من که دیگه روحم به پرواز در اومده بود و یار رو دیده بودم رفتم به سمتش
..گفتم چیو بچینم که کسی نفهمه...بده یه ۳۰ ثانیه فکریدن به ذهنم رسید: بابا کلی مو داری ???...بچینی یه کمیشو که کسی نمیفهمه که..خلاصه کلم هم فرفری بود مو کوتاهام هی آمد توی چشم..منم همشو از ته چیدم!
:)......اون روزا خودم فقط از این قیچی پلاستیکیها که بچهها دارن و کاغذم نمیبره داشتم...وقتی دیدم این چقدر قشنگ میبره اولین چیز دیگه ایو که دیدم باش چیدم! حالا حدس بزنین چی بود...پرده عمودیهای اتاق!!! همشو از دم در ارتفاع ۱ متری از کف اتاق چیدم ریختم زمین!! :-[
(جلوی اتاق از زمین تا سقف پنجره بود)
دیگه حسابی کیفم کوک شده بود راه افتادم توی خونه شروع کردم از کمد مامان بزرگم آستین همهٔ لباساشو بریدم..دیگه شروع کرده بودم به بریدن این ریش ریش سفیدای دم قالی که به خودش برسم که مامان سر میرسه..
اول پرده عمودیو میبینه..بعدش چشش به من میافته که با جدیت تمام در حال بریدن قالی بودم..بدم که سرمو میارم بالا میبینه که گندو کشیدم به کلم ...کلا خشکش میزنه هیچی نمیگه فقط بابامو صدا میزنه...بابام هم میاد تنها چیزی که میگه اینه که:" به نظرم این بچه بیش فعالی داره..آااااااهههههههههههه ببین چه گندی زده به زندگی...چن بار بگم دم دست این قیچیو شکلات نذارین؟پرنیان تو دیگه بزرگ شدی..یه کم منطقی باش..فکر کن ببین چقدر آدم برا درس کردن اینا زحمت کشیدن؟ فکر عصب مامانتو بکن..نمیگی اینقد حرص میخوره پس فردا پیر میشه هزار مدل بیماری عصبی میگیره؟میدونی چند درصد خانومای بالای ۶۰ سال توی ایران فلان بیماریو دارن؟ میدونی اثرات این بر تحصیل تو و روهیاتت در آینده چقدر میشه؟(و کلی حرفای بالای سیکل..منم توی فکر ۲ تا چیز بودم فقط: قیچی رو چطوری بذارم زیر قالی واسه دفعه بعدم و مهمونی شیرینی شکلاتی بخورم یا اگه یکیش توت فرنگی داشت اونو..کلا توی عالم خودم بودم..آخرشم به این نتیجه رسیدم که رولت میخورم!!که شنیدم بابام داش میگفت:) ...دارو چی بش بدیم خوبه؟اول میبریمش پیش روان پزشک...دکتر فلانی توی هیات علمی بود دیگه؟"
مامانم هم :
X-( :-\
بابام:
^-^
منم :
* اینا رو من یه ۲،۳ روز بد از سانحه و آتش بس برا مامانم تعریف کردم...اگه نه الان اصلا یادم نیست که توی فکر چی بودم و اینا..فقط اون تیک یه آستین و پردش یادمه