گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

وقتي 10 سالم بود ، به شب که رفتيم خونه عمم تو روستا ، 3 نفر هم سن بوديم و حوصلمون سر رفته بود ، گفتبم با هم قايم موشک بازي کنيم ، يکي از بچه ها که چشم گذاشت ، ما هم رفتيم بالاي پشت بوم ، مدتي گذشت و ديدم که داره مياد بالا ، ما هم واسه فرار ، وقتي ديديم ارتفاع مرز پشت بوم ها زياد نيست ، همين طور پشت بوم ها رو پيموديم و اون هم چون ما رو ديده بود به دنبالمون ميومد ، يه لحظه که حواسمون جمع شد ، ديديم رو پشت بوم 7 خونه اون ورتريم ;D
شانس اورديم کسي نديدمون ;D
 
پاسخ : ...

اينو نوشته بودم شايد اما ميگم باز
نويد (همون كه كل خاطره قبليام با اونه)اومده بود خونمون
5 سالمون بود
بعد از مامانم اجازه گرفتيم رفتيم تو كوچه بازي كنيم
نويد گفت لي لي دوس نداره
بعد باهم نشستيم لبه جوب آب
ماشينا رد ميشدن فوش ميداديم
يه حالي مياد
آخرش يه آقايي وايساد تحويلمون داد به خانواده
اخه بهش گفتيم گ... ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

من بچگيام كلا به ماشين سواري علاقهي خاصي داشتم
يه روز با داداشم توحياط بوديم كه من بهش گفتم من ميشينم تو ماشي تو هي هل بده من عقب جلو برم بعد من هل ميدم تو عقب جلو برو
همين جوري داشتيم بازي ميكرديم كه نوبت من شد
من كه جو گرفته بودم خواستم يه كم بيشتر قانقان(منظورم رانندگيه)كنم و ترمز نگرفتم
همين جوري باسرعت 220 كيلومتر بر ثانيه زدم به ديوار و چراغ ماشين خوشگلمونو شكستم ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یادمه یه بار تو خونه خیلی جو فوتبال منو گرفته بود
با توپ از اینور خونه به انور خونه میدویدم و با در و دیوار پاسکاری میکردم
توپو برداشتم و محکم به سمت بالا شوت کردم و لوسترو با متعلقات آش و لاش کردم
و... :-ss
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

.
 
پاسخ : ...

يه اشنايي داشتيم ما قديما باغ داشت تو مشهد بعد واسمون ميوه اينا مياورد
يه روز با سارا دختر همسايه تو حياط ما داشتيم خاله بازي ميكرديم
اين آقاهه در زد و مامانم رفت دمه در ديد يه جعبه توت فرنگي آورده
بعد گذاشت گوشه حياط جعبه رو بعدشم رفت
آقا ماهم بد بخت صندلي نداشتيم
سارا گفت بشينم گوشه جعبه به جاي صندلي
من تا نشستم زرت افتادم تو جعبه
صداشو در نياورديم
بعد چند ساعت مامانم اومد ديد توت فرنگيا وسطش يه گردي رفته تو له شده
گفت شما دس زدين؟
گفتيم نه
بعد بلندمون كرد
شلوارمو كه ديد فهميد
كتك خوردما
اما توت فرنگيام همش خودم خوردم
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

6 سالم بود که عاشق یکی از برنامه های تلویزیون بودم حالا نمیدونم چیبود!!
رفتم بالای میز تلویزیون و تلویزیون رو بقل کردم =)) بعد هم میز هم خود تلویزیون افتاد روم =)) =)) =)) =)) =))
خدابهم رحم کرد!!
فقط یکم پاهام درد گرفت
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه بار من بچه بودم بعد داشتیم بازی می کردیم تو بازیم من باید سیگار می کشیدم!! :-"
رفتم به کاغذو لوله کردم آتیشش زدم بعد دیگه کشیدم دیگه :-"
کلیم حال داد کل اتاقو دود ورداشته بود. ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

4 سالم بود میخواستم برای مامانم غذا بپزم که خوشحال بشه رفتم ظرف پیک نیک پلاستیکی هامونو برداشتم گذاشتم روی بخاری آب شد چسبید به بخاری ;D بعدم با کمال شجاعت تا اونجایی که کنده شدو با کارد کندم گذاشتم توی سینی بردم برای مامانم ;))
(میگن استعداد ذاتیه ها... :)))
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

فکر کنم 3-4 سال م بود, مامانم واسه عید قربان شیرینی پخته بود , شیرینی ریخته بود رو تیکه آهنی های گاز , مامانم گذاشته بود پایین که بشوره , من م چون قرمز بود و خیلی خوشگل بودن رفتن دو دستی چسبیدم به اون تیکه آهنی ها! :)) :)) (بی هوش شدم در جا) وقتی بیدار شدم تو ماشین بودم!
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

یه بار هم بابام خواهر بزرگ تر م رو بغل کرده و چرخونده , من م جو گیر شدم دویدم طرف بابام گفتم : من م بازی !من م بازی! همین طوری هی دویدم طرف خواهرم و بابام که پای خواهرم خورده به من و من هم پرس شدم به دیوار!!! :-\
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

حدود 1 سالم بود رو مبل وایساده بودم کنار بابام بعد از مبل رفتم بالا از اون ورش افتادم پایین!!! :)) بابام میگه یهو دیدم نیستی! :-" خیلی جالبه که سالم موندم B-)
نمیدونم حواسش کجا بوده [-(

یه بار قرار بود عمه و شوهر عمه ی مامانم بیان خونمون وا3 دید و بازدید عید! شب قبلش سر شام بابام ( کاملا شوخی کرده بود بیچاره ) به مامانم گفته بود شام که نمیمونن ؟ :-"
فرداش که اومدن خونمون بابام بهشون گفت شام بمونید و از این حرفا ، منم گفتم نه!! بابا مگه نگفتی شام نمونن؟! :-w بابام گفت نه بابا این چه حرفیه ؟ :-$ من کی گفتم ؟ :-s منم گفتم یادت رفت ؟سر شام گفتی ! خاله هم شاهده! مگه نه خاله؟ :)) بابام بیچاره اصلا سرخ شده بوده گویا :)) از من اصرار و از اون انکار :-"
خلاصه اونا هم گفته بودن حرف راست رو باید از بچه شنید و دیگه هم نیومدن خونه ما :دی
این گندی که زدم تاریخیه اصلا ;))
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي


9 سالم بود،با فندک دست خواهرم رو سوزوندم :دی
------------------------------------
پنج سالم بود کفش های پسر خاله م رو انداختم تو گونی نون خشک،اون گریه میکرد من لذت میبردم. :دی
------------------------------------
رفته بودیم شیراز،میخواستیم برگردیم.جلو اتوبوس خودمو زدم به دل درد،مجبور شدیم بمونیم.کلی آدم اومده بودن بدرقه :دی
----------------------------------
شیش سالم بود،پله های پشت بوم خونمون رو با سرسره اشتباه گرفتم،دو زانو نشستم روش بیست تا پله سر خوردم پایین.کبود شده بودم :دی
----------------------------------
چهار ساله بودم،سر سفره پارچ آب رو کپ کردم تو ظرف غذای خاله م.:))
---------------------------------
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

بچه بودم اتاقم با خواهرم کوچیکم یکی بود! بعد من ۴ سالم اینا بود اون ۳ سالش اینا!

دعوامون شده بود کتابای کدوممون بیشتره! بعد کتابا رو ریخته بودیم بیرون هر کدوم رو صفحه ی کتاب غلط غلوط اسم خودشو مینوشت!

جالبیش اینه هر کدوم کتاب اون یکی رو ور میداشتیم صفحه ی اول که اسمش بود رو میکندیم رو صفحه ی دوم مینوشتیم... به همین منوال تا کتاب تموم میشد! ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

5 سالم بود و آمادگی می خوندم . اون مدرسه ای که من توش آمادگی می خوندم ، آمادگیش مختلط بود ، ابتداییش فقط دخترانه . بعد یه دختری بود اون موقع دوم ابتدایی می خوند هی میومد لپ های من رو محکم می کشید . یه روز اینا ورزش داشتن و معلم ما هم نیومده بود . ما رو سپرده بودن به اینا که مثلاً شلوغی نکنیم . داشتیم قایم موشک بازی می کردیم و به طور اتفاقی من و این دختر ِ محترم یه جایی کنار ِ نرده ها قایم شدیم . بعد تو جریان بازی ایشون هی گرگ مون ( طرفی که چشم گذاشته ) رو دید می زد . منم قشنگ موهاش رو به نرده گره زدم . ;D بعد گرگ ِ که داشت میومد طرف مون ایشون بدو بدو خواستن برن سک سک بکنن که موهاش کنده شد . ;D یادم ِ برای اینکه ببخشه من رو کلی از تغذیه هام دادم بهش . :P

4 سالم بود . یه استخری رو خانوادگی قرق کرده بودیم هفته ای 2 روز می رفتیم اونجا . من اون موقع بلد نبودم شنا کردن رو از این کمکی ها می بستم به دستم ؛ بابام عادت داشت که از من و داداشم زودتر از آب بیاد بیرون و شامپو بیاره و کمکی های منم می برد با خودش . یه بار که بابام رفت شامپو بیاره و طبق معمول کمکی های من رو در آورد ، من به بابام گفتم می خوام بازم شنا کنم . گفت باشه فقط بری استخر کودکان ها . منم گفتم باشه . کنار ِ قسمت عمیق ایستاده بودم که یه لحظه به آب نگاه کردم به خودم گفتم بابا اینکه عمق نداره می پرم رو پاهام وایمیستم . همینجوری تلپی پریدم تو یهو دیدم اِ ، پام چرا نمی رسه ؟ هی داد می زدم بابا اون کمکی ها رو بیار . :P
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

چقــد همه شر بودن ! :-\ من بچگیم موجود موشی بودم کلن آخه ! ;D صدامم در نمی اومد !
+دبستان بودیم . یه بار تو سرویس خواستیم با هم دکتر بازی کنیم . تو کیف یکی از بچه هــا یه دماسنج بود . گفتیم اینُ میکنیم آینه ی دندون پزشکی ! ;D بعد یکی دیگه از بچه ها آینه رو کرد توی دهن من ، منم گازش زدم و خلاصه نصف مایع اون تو رو خوردم . بعد از منم دوستم دیــد من خوردم چیزیم نشده اونم خورد :-& خلاصــه هنوزم نمی دونم چطور زنده م ! ;;) ;D
+فک کنم مهد کودک بودم . اونموقه ها خونه ی عموم بغل ما بود . یه بار که مامانم نبود با دختر عموم که 3،4 سالی کوچیکتره ازم رفتیم سر لوازم آرایش مامانم . من دو سه تا ماتیک برداشتم و با هم مجکم مالیدم رو لبام . یکمــم کرم پودر و اینا مالیدیم که یهو مامانم اومد خونه .منم هول کردم ( مامانم رو لوازم آرایشش حساس بود ! :-ss) دویدم تو دسشویی ! یادمه مامانم فک میکرد من اسهال گرفتم نمیام بیرون ! بسکه هی هرچی میمالیدم پاک نمی شده صورتم ! :-"
+دبستان بودم اینجا فک کنم .فامیلی داشتیم بصورت افتضاحی عرزشی ( هنوزم هــس! :|) . قرار بود بابام منُ بذاره خونه اونا و خودشون برن یه جایی ! قبل رفتن کلی به من سپرد جوکـایی که تو خونه میگیمو یه وخ نگی به ایناها ! کلی قول گرفت ازم ! منم تا رفتم اونجا اُمُل بازی درآوردم نشستم تک تک جوکا رو تعریف کردم . روابط خانوادگی یکم کشک شدن ! :-"

ولی درکل من اصن شیطون نبودم ! الان خاطره قبلیا رو خوندم کفم برید ! :-\ ;D
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

نمی دونم چـرا بچــه بودم فکر می کردم هر تخم مرغی گرم شـه ازش جوجه در میـاد ؛
بعــد خب یه تخم مـرغ از یخچــال برداشــتم شــب بردمش زیر پــتو پیشش خوابیــدم می خواســتم جوجه شــه .
خب طبیعتا می تونین حدس بزنین فردا صبح رو ؛ تخم مرغ شکـسته ؛ تخت و لباس ِ تخم مرغــی ؛ بدون جوجه :-"
________________________________________________________________________________

به بارم با خواهرم می خواسـتیم هات چاکـلت درسـت کـنیم ؛
رفـتیم به شکلات گنده ـرو گذاشـتیم رو شـوفاژ ؛
خب قاعدتا هات چاکلت نـشد ولی مامانم یه سـاعت داشت شوفاژ رو تمیز می کرد :-"
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

منم بچه که بودم خیلی کم شیطنت میکردم و کلا بچه ی خوبی بودم!!!

ولی خب مثل هر بچه ای یه سری شیطنت های کوچولویی هم داشتم...

مثلا تو مهد کودکمون ظهرا واسه بچه ها یه ساعت قصه میگفتن تا خوابشون ببره همه هماز دم میخوابیدن جز من!!!

منم هر روز خودمو میزدم به خواب صبر میکردم معلمه با خیال راحت لمون کنه اونوقت پا میشدم همه بچه ها رو از خواب بیدار میکردم

میگفتم بچه ها پاشین بازی کنیم خاله الهه رقت!!!

به همشونم میسپردم نگین من بیدارتون کردم!!!

معلمه ی بدبختم دست از پا دراز تر برمیگشت میدید همه بیدارن!!!

خلاصه وضعی بود... تا یه هفته هر روز این کارو میکردم تا اینکه بالاخره معلمه فهمید کاره من بوده

با مامانم صحبت کرد ظهرا بیان منو ببرن... :)) =)) :))

خانومه آسی شده بود از دستم....
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

داداشم ۷-۸ سالش بوده! واس اولین بار میفرستنش تنهایی بیرون هندونه بخره!

اینم کلی حس مرد بودن بش دس داده! رفته به یارو گفته اقا یه هندونه ی خوب بده اونم یکی داده اورده خونه دیدن هندونهه سفیده!(ینی خیلی هندونه ی داغون بوده!)

بعد به حس مردونگی داداشم بر خورده!

رفته تا شب در مغازه ی یارو وایساده هر کی میومده هندونه بخره بش میگفته: نیگا! این هندونه هاش این طورین! برو یه جا دیگه!
;D :-"
 
پاسخ : گند هاي دوران كودكي

داداش منم یه بار بچه بوده داشته تو بالکن با ماشیناش بازی میکرده یه دفعه میبینه همسایه بغلی داره رو بند رخت
لباس پهن میکنه میبینه یکی از لباس ها شبیه لباسای بابای منه داداش منم مثله داداش افرودیت حس مردونگیش گل میکنه
از اون بالا داد میزنه سر خانومه که : لباسه بابای منو دزدیدی؟؟؟ الان حالیت میکنم!!! فکر کردی!!! بعدم پاشو میزاره اونوره نرده
میخواسته بپره پایین لباس بابامو پس بگیره که یه دفه خانومه همسایه جیغ میکشه مامانم میرسه داداشمو از نرده ها میگیره!!!
داداش منم تا یه هفته هر وقت مامانم حواسش نبوده دوباره سعی میکرده بپره پایین لباس بابامو پس بگیره!!! :))
 
Back
بالا