گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند های دوران كودكی

اول این که من 4 ، 5 سالم بود نحیف بودم
بعدشم یخچالمون با کلاس بود سفت بود درش ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

به نقل از مهسا.ق :
هی بابا شما می رفتید باز و بسته می کردید :o
آقا ما از اون جایی که از بچکی در مورد یه چی کنجکاو می شدم تا تهش می رفتم ^-^
بعد یه بار 4،5 سالگی این کشوهاشو در آوردم رفتم توش ;D
بعد از اون که کشف کردم کلی ذوق کردم
ولی اینو اون موقع نمی دونستم که یخچال از تو در نداره ;)
یعنی از تو باز نمی شه
دیگه این قد جیغ زدم تا یکی بیاد ;D
چه بچه ی کنجکاوی!!!!!!!!!!!!! ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه مدت کنجکاو شده بودم ک منگنه چه جوری میزنه!!!!!!!
یه شب منگنه رو برداشتم زدم به دستم!!!!!!!!!! ;D
شروع کرد خون بچکه!!!!!!! ;D
اینقدر ترسیده بودم ک حد نداشت!!!!سوزن منگنه کامل رفته بود تو دستم!!!! :))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بابام یه روز اومد خونه 1 کیلو نارنگی داد دستم (مامانم خواب بود)نشستم همشونو پوست گرفتم بعدا تنبه شدم مجبورم کردن همشو خودم بخورم تا سه روز روزی 5تا نارنگی خوردم.
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

گند که زیاد داشتم :-"

یه بار با لاک قرمز برداشتم روی روتختی مامان بابامو یه تعدادی خال خال قرمز زدم 8-^بعد رو جعبه ی دستمال کاغذی 8-^

یه بار با داداشم پشتی های خونه رو گذاشته بودیم مث الاکلنگ :-"

بعد اون اونورش نشست من اینور :-"بعد من جو گیر شدم سرعتو بردم بالا این پرت شد بالا با مخ اومد زمین :)) ;D

خیلی کوچولو بود 8-^بعد بیهوش شد X_X

آقا اصن یه وضی بود :-"مامانم اومده بود میزدش بهش شک وارد شه به هوش بیاد بعد من گریم گرفته بود میگفتم اون دیگه مرده نزنش!تقصیر من بود :(( :-"

بعد داداشم به آغوش گرم خانواده بازگشت :دی

یه بارم تو آشپزخونه که سنگ بود انداختمش باز بیهوش شد :)) :-"اوندفه هم من گریه میکردم میگفتم نزنش مرده گناه داره :-" :))

کلا داداشم شانس آورده زندس الان ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

داداشم کمتر از یک ماهش بود ... منم پنجم ابتدایی ... یه جا داشتیم مردمک تو نور زیاد تنگ میشه و تو تاریکی گشاد ...

سر ظهر میبردمش جلو نور شدید آفتاب ... بدبخت چشاشو میبست من به زور بازشون میکردم ... بعد یهو مردمکش تنگ میشد منم ذوق مرگ میشدم دوباره تست میکردم! :دی
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

دوستم میگه بچه بوده میزنه سر داداششو داغون میکنه.
بعد از اون جایی که شاره ی پلیسو بلد بوده،زنگ میزنه پلیس میگه آقای پلیس من زدم سر داداشمو شیکسم لطفا بیاین منو دستگیر کنین!
بعد اینام اول که میخندن،بعد پیگیری میکننو یه دوسه ساعت بعد زنگ میزنن به خونشون قضیه رو به مامانش میگن، مامانشم هیچی نمیدونسته،اولش که از این کار دخترش غش میکنه،بعد میره پیداش میکنه کلی دعواش میکنه!!!!!!!!!!!!!! =)) =)) =))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یادمه تو سال دوم دبستانم یه بار گفتم دوستم نسترن تصادف کرده و مرده...
با اینکه فقط دو سه نفر اینو می دونستن پس فرداش معلم سال اولم کشیدم کنار بهم گفت نسترن مرده؟؟؟
منم برا اینکه خیط نشم گفتم بله تو سفر تابستون...
قضیه تموم شد...یک هفته بعد جلسه ی اعضای انجمن بود مامانم هم عضو بود رفته بود...
تو جلسه اول تسلیت گفتن بعدش هم یه فاتحه برا نسترن و خانوادش خوندن...تازه فیلم عذاداریو مرگو قبرش هم گذاشتن...یه قسمت هم داشتن به نام سخنی با بازماندگان...
خلاصه مامانم که اومده حیرون جویای قضیه می شه می گم نه بابا مامان جون من چاخان کردم...
حالا مامانم: X-( 8-| =))
منم: :(( :( ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

خو گند هس...ولي به ضرر خودم.
وقتي بچه بودم يه بار رفته بوديم عروسي يا عقد يكي(من همين حالاشم نميدونم ايني كه دارم ميرم عروسيه عقده..اصلا مال كي هس؟! ديه چه برسه به اون موقع!)اون موقع هام رو سر عروس داماد كلي سكه ميريختن بچه هام بدو....كه سكه جمع كنن.حالا من اون دفعه عملا
زمينو جارو كردم اينقدر كه من سكه جمع كردم هيچكس جمع نكرد ;;) ;;) :> :> بعدش كه تموم شد و اينا گفتم خو حالا كه همه سكه ها جمع شد...خو حال سكه به جمع كردنشه ديه...نه گذاشتم نه برداشتم هرچي سكه جمع كرده بودمو ريختم وسط!!! :-\ :-\ 8-} تازه با چه فكري!!
اينا سكه هاي منه كس ديگه اي حق نداره جمعشون كنه ديگه!!خودم بايد جمع كنم!!!هيچي ديه...ملت هجوم توردن وسط و به ما جز اندكي بيش نرسيد.... :-?? :-?? :(( :((
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من دوم دبستان بودم که یه بار معلمو دیوونه کرده بودم. X-(
معلمم رفت داداشمم که تو همون مدرسه بود صدا زد و گفت بیاد ببینه که کلاسه شلوغ میکنم.
داداشم که اومد یکی از بچه ها جلو معلم خودشیرینی کرد و به من تیکه انداخت.
منم بلندشم رفتم محکم زدم تو گوش پسره (جلو معلم، داداشم و بچه ها) :-L
خلاصه معلمه نتونست منو ساکت نگه داره ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

دردوران طفولیت مادرم شب کار بود روزا میومد خونه یه 4 5 ساعتی می خوابید خوب منم نمی دونستم چی کار کنم بعد از تنهایی می ترسیدم میرفتم دست می کردم تو چش مامانم تا بیدارش کنم. (الهی بمیرم واسش)
کلا تا وقتی که بزرگ شدم نگذاشتم مامانم دو ساعت خواب راحت داشته باشه.
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار بچه بودیم! من و پسر خاله و دختر خاله! (ما 3 تایی از بچگی با هم بودیم چون بقیه بچه ها از ما بزرگتر بودن ما با هم بازی میکردیم به ما 3 تا هم تو فامیل میگفتن 3 تفنگدار(من کوچیکترینشون بودم ;D) داستان داره به ما میگفتن 3 تفنگدارا به دوتا خواهر من یه پسر خالم دوتا دختر خاله ی دیگمم میگفتن گروه مرگ [-( ) حالا! وایستید گندرو بگم :-"

ما سه نفر با اینا همیشه مشکل داشتیم همیشه هم دعوا میکردیم! ولی خوب کوچیک بودیم و تعداد هم کم بود! اینا زیاد بودن :-"
حالا ما یه بار یه کاری کردیم کارستون! <:-P


یه بار مسافرت رفته بودیم شمال قرار بود ما با بابا مامانا برگردیم اینا چون بزرگ بودن قرار شد با اتوبوس بیان تهران!( از 16 تا 23 بودن اینا ما 3تا من 5 بقیم 7 ، 9 بودیم) صبح که قرار بود بریم بقیه رفتن سوار شدن ما در اتاقای اینارو قفل کردیم در ویلا هم بزرگترا حواسشون نبود قفل کردیم! آخرشم سیم تلفنو قطع کردیم! ;D
آقا ما رفتیم تهران ! فردا شد اینا نیومدن! زنگ زدا به همسایه ویلا ببینه چه خبره اونم اومد گفت در ویلا قفله شما قفل نکردید که !؟ بزرگترا گفتن نه اونا(این گروه مرگ) قرار بود قفل کنن! حتما تو جاده تصادف کردن! آقا 2 روز تو جاده ها و جنگل دنبالشون کردن! آخر دیدیم خطریه(یعنی دختر خالم 9 سالش بود بزرگترم بود گفت) گفقتیم بهشون! ;D
اونقدر ما دعوا کردن! :-"
ولی چسبید! :))
الان هر از گاهی بهشون میگیم! X-( میشن!!!
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

مجددا اين يكي هم گند نيس اما باحاله و اين دفعه به ضرر بقيه B-)
وضعيت سرويسا دبستان رو كه ميدونين؟ ماشاا...فكر ميكنن بچه ها كيسه ان همرو رو هم سوار ميكنن ميبرن مدرسه خالي ميكنن دوباره برگشت پرش ميكنن ميبرن خونه هاشون. :-\ :-\
حالا در اين وضعيت سال اول دبستان كه بودم زنگ خونه خورده بود و من اومدم كيفم روگذاشتم صندوق عقب و اومدم بشينم. كلاس بالايي ها نشسته بودن گفتم بريد كنار منم ميخوام بشينم.
هر چي گفتم هيچكس كنار نرفت.منم گفتم: اگه نريد كنار پياده ميرم خونه ها...
گفتن : برو 8-|
-ميرما :-L
- خب برو 8-|
- باشه.
(اون موقع من نفر دوم پياده ميشدم و درنتيجه از راه هايي كه سرويسه ميرفت ميدونستم چه جوري برم خونه دلمم ميخواست يه بار امتحان كنم ;D)
رفتم كيفمو برداشتم يه كم راهم رفتم كه بدونن دارم ميرم بلكه بذارن سوار شم. رفتم و دوباره برگشتم و ديدم بله...گويا يه ذره هم ككشون نگزيده كه مثلا الان اين بچس و تنهايي داره ميره خطرناكه :-w.
ديدم بخوام برگردم ضايعس و ضايع ميشيم و هم چنين به شدت دلم ميخواس اينا تنبيهشن و ميدونستم فقط راننده سرويسم ميتونه اينكارو بكنه.هيچي ديگه ديدم راهو كه بلدم كيفمم كه دستمه پس بريم ديه...
و خيلي شيك راه افتادم سمت خونمون...حالا سرويسه كه از تو خيابون نميرفت كه.از توي كوچه ميرفت (برا اينكه نفر قبل منو پياده كنه)و بعد از همون كوچه هام ميرفت سمت خونه ما.
حالا فكر كنين ساعت از 12ظهر گذشته و يه بچه 7ساله داره تو كوچه ها خلوت تنهايي واسه خودش ميره.... :| :|(فكرشو ميكنم معجزس كه من الان دارم اينارو مينويسم)
ديه..خوش وخرم رفتيم رسيديم خونمون و همزمان سرويسم هم اومد سر كوچه وايساد...
منم رفتم خونه زنگو زدم و رفتم بالا...
و فرداي ان روز دوستان ارجمند سال بالايي به شدت پذيراي ما گرديده ديگر كسي جرئت ننمود به ما اجازه ي سوارشدن ندهد.... ;;) ;;) :>
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من ساله اول ابتدایی که بودم،معلممون گفت یه برگ گل بردارین چمدونم یکم از رنگشو بزنین به دفترتون بد بیارینشو اینا...
بعد منم اومدم خونه،همونروزم یه عالمه گل زعفرون بابام خریده بود مامانم گذاشته بودش تو یه سینی تو آشپزخونه.
منم رفتم تو آشپزخونه دیدم که اِ...گلم که اینجا هستو....دست به کار شدم خلاصه.
سه چار مشت از اون گلا برداشتم گذاشتمش رو سینک،گرفتم فشارشون دادم حالا آب نگیر کی بگیر!
خلاصه دیه....تمام درو دیوار آشپزخونه رو پر کردم....آخرشم رنگو به دفترم نزدم!
------------------------------
یه بار دیگم خواهرم از طرف مهدشون بشون گفته بودن برین عکس و تصویر از جاهایی که میتونین پیدا کنین ببرینشون بیارینشون.(منظور روزنامه و اینا....)
خواهر منم از مهد که اومده بوده،رفته بوده سر وقت کمد و آلبومو در آورده هرچی عکس مکس داشتیم برداشته ازوسط سه چار بار با قیچی تیکشون کرده مامانم اومده دیده اِ.....چرا اینجا پر از خورده کاغذه و اینا.....بد شصتش خبردار شده که آره.....
واسه همینه ما از یه برهه زمانی عکسی نداریم!!!
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من یه بار 7 سالم که بود, رفته بودیم یه جایی که کنار ساختمونش یه پارکینگ موتور بود..
من بیرون داشتم بازی میکردم, خسته شدم اومدم تکیه بدم به یه جایی استراحت کنم, تکیه دادم به یکی از این موتور ها..
این موتور ها رو هم که مثل دومینو چیده بودن کنار هم.. اون موتوری که من بهش تکیه داده بودم افتاد و بعد در پی اون تعداد زیادی موتور همین طوری افتادن..
منم خیلی خونسرد وایساده بودم اونجا و از افتادن موتور ها با اون نظم خاص لذت میبردم.. :>
دیگه بابام مجبور شد کلی خسارت بده و اینا! :> :))
ولی خیلی خوب بود! :)
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار مهمون داشتیم میخواستم مثلا چایی دم کنم و اینا :-[
بعد به تعداد مهمونا(هر نفر یه قاشق چایی خوری)چای خشک ریختم تو قوری
مامانم اومد چایی بریزه دید چقد سیاه شده! :-\
بهم گفت چی کار کردی؟
من:خب برا هر کس یه قاشق گذاشتم دیگه :>
مامانم :o :x ;;)
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

تابستونِ... #-o 5 سال پیش اینطورا بود
دختر داییم چند سال ازمن بزرگتره...بعد این یه دوستی داشت که اون میگفت من با مایکل جکسون دوستم و هرهفته میبینمش انگار خودشم باور داشت :))
دختر داییم به من و دخترخاله م گفت بیا اینو سرکار بذاریم...ما هم که حوصلمون سررفته بود گفتیم خوب ما باید چیکار کنیم؟ 8-^ بعد برنامه رو گفت ..آهنگ گذاشتیم صداشو بلند کردیم،ازین آهنگا که تو عروسیا میذارن ;;) دخترداییم زنگ زد به اون دوستش گفت داییم (دایی دخترداییم ;D) داره با خواهر پوریا پورسرخ ازدواج میکنه و الان عروسیه و... :))(پوریا پورسرخ خواهر داره اصن؟ :-") اونم که ساده لوح باور کرده بود بعد گوشی رو دادیم به دختر خالم مثلا عروس بود با دختره حرف زد که به خیال خودمون بیشتر باورش بشه داستانو =)) :-"
فهمیدیم پسر داییم اونجا وایساده بود داشت حرفامونو گوش میداد...بعدشم رفت به همه گفت ما هم که به کل لو رفتیمووو :-" ولی کسی به ما کاری نداشت فقط یه مقداری دخترداییمو دعوا کردن :-" ;D
فرداش مامان دختره زنگ زد به زن داییم عروسی برادرشو تبریک گفت X_X :-??
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

کلاس اول دبستان بودم یروز از مدرسه با مامانم اومدیم خونه ومامیم وقتی کیفمو نگاه کرد دید بخوانیمم نیست.1روز بهم مهلت داد که پیداش کنم ازتو مدرسه .اما نتونستم پیداش کنم مدرسرو زیرو رو کردم.وقتی رسیدیم خونه مامانم کیفمو نگا کرد و دید که کتابم نیست دیگه مهلت نداد حرف بزنم ومیخاست منو از وسط نصف کنه واقعا داشت اینکارو میکرد که مادر بزرگم فهمید-چون مادربزرگم اینا طبقه پایین ما بودند-و اومدو مامانمو دعوا کرد وگرنه من الان اینجا نبودم. ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من یکبار رفته بودم خونه ی دوست مامانم که باهاش هم رودر وایسی داشت منم رفتم با دخترش بازی کنم یهو نمی دونم چی شده داشتم دختر مردمو خفه می گکردم :-?? #:-S
 
Back
بالا