گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند های دوران كودكی

یک بار توی مهدکودک من یک اسباب بازی می خواستم. بعد یک پسره بهم نمی داد. اسمشم یادمه. پیام بود. بعد من چند بار بهش گفتم بعد این هی نمی داد. منم عصبی شدم یک سیلی بهش زدم. :-" ولی خیلی محکم بود. در این حد که خودم از صداش تعجب کردم. :-" اینم شروع کرد به گر یه کردن و اینا. بعد معلممون اومد فکر کرد یکی دیگه بهش زده. بعد اونو هی دعوا میکرد.:-"اونم چیزی نمی گفت که من نبودم. اون یکی هم که داشت هم چنان گریه میکرد.:-":| منم دیدم اوضاع مساعده. نشستم همونجا یک قیافه ی مظلوم به خودم گرفتم و به ادامه ی بازی مشغول شدم.:-"
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

وقتی بچه بودم وقت ناهار بود مامانم ظرف ماست رو داد که بببرم سر سفره که یهو پام گیر می کنه به صندلی و ماست ها می ریزه روی زمین من هم روی ماست ها می خوابم که مامانم نفهمه
از طرفی هر چی مامانم می گه بیا ناهار می گم میل ندارم تا اینکه روی همون ماست ها خواب می رم و بابام که شب بلندم می کنه ماست ها رو می بینه و .....
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یکی از گندایی ک زدم خیلی هیجان انگیزه
وقتی هنوز تو خونه قبلیمون بودیم و من حدودا 5 ساله بودم تو انباری خونمون ی میز بود ک روش رخت خاب و تشک و پتو و این صحبتا بود زیر میزم ی سری خرده ریز بود ولی در حدی بود ک من زیر میز جا میشدم از بچگی هم مستقل بودم همیشه خودم با خودم بازی میکردم.ی روز رفته بودم زیر میز داشتم واسه خودم بازی میکردم ک همون زیر میز خاب میرم این ملافه و پتو های بالی میزم ب حالتی قرار گرفته بودن ک زیر میز اصلا دیده نمیشد.خلاصه خانونده 3 ساعت داشتن دنبال من میگشتن منم اون زیر تخت خابیده بودم.مامانم فک میکرد از خونه رفتم بیرون و دزدیدنم!!طفلی چقد گریه کرد!!
------------------------------
گند بعدیم مربوطه به مخ و مخچه ی داداش کوچیکم
اون اولا وقتی ک 1 سال و خردی داشت یروز تیریپ خاهر مهربان برداشتم بلندش کردم ک با هم تی وی ببینیم نشستم رو مبل ک یهو ی صدای گرومپی اومد یکم ک دقت کردم ب این نتیجه رسیدم سرش خورده بود تو دسته مبل گفتم فدا سرم تی وی مهم تره
------------------------
ی بار دیگه رو مبل خابیده بودم داداشم تازه دندون دراورده بود پرید رو کمر من و گاز گرفت اونم خیلی محکم جوری ک خون شد تازه از روی لباس.منم خیلی حرفه ای پرتش کرد از روی کمرم پایین ک کلش خورد ب میز و پای چشمش ی بادمجون سبز شد.تا ی مدت همش میخندیدم بهش
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

يه بار با خالمينا رفته بوديم مسافرت راه دور.خونه ی اقوامی که اصلا نمی شناختمشون، پسرخالم يه هفت هشت سالش بود،منم يه ده سال.
حوصله ی ما دوتا حسابی سر رفته بود،رفتيم تو ماشين،گفتيم اينجا هواپيماست (!) و اومديم راش بندازيم که پرواز کنيم.
نمی دونيد هرچی دکمه بود تو ماشين، همه رو يکی يه بار يا فشار داديم يا تاب...
بعد از ظهر می خواستيم برگرديم و من و علی(پسرخالم) به اين خاطر خيلی خوشحال بوديم.
ولی بابام هرچی اومد ماشينو روشن کنه،نشد که نشد.
من و عليم که فهميده بوديم ما يه گندی زديم، خودمونو شديد زده بوديم به کوچه علی چپ! :-"
بعد که تعميرکار آوردن، به بابامينا گفته بود که يکی دکمه باطری ماشينو (اسمشو بلد نيستم) تاب داده، برق ماشين تموم شده.
بعد خاله و مامان و شوهر خاله و بابا و داداشم ريختم روسر ما که آره ، شما صبح رفتيد تو ماشين،کدومتون اونو تاب داده؟
من تاب داده بودم ولی ديدم اوضاع خيلی خيطه گفتم علی. >)
ديگه بدبخت هرچی اومد از خودش دفاع کنه، ^#^
کسی باور نکرد، تا برسيم خونه همه داشتن نصيحتش می کردن،خيلی دلم براش سوخت... ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

فکـرکنـم حـدودا 1 سـالم بـوده::

قـرار بـوده مهـمون بیـاد

همـین کهـمهمـونـا اومـدن و مـامی خـانمم سفـره رو چیـد

مـن رفتـم نشستـم وسـط سفـره و کـلن همـه ی غـذاهارو قـاطی کـردم

هیچ چـیزی دیگـه قـابـل خـوردن نبـود

مـن:: X_X

مـامـانم وقتـی دیـد:: :-ss

بابام:: ~X(

مهمـونا:: [-(
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

حدودا6سالم بودعاشق آشپزي شده بودم مامانم اونروزخيلي کارداشت بايد ميرفت جايي منم پيله مامان شدم که يادبده پلودرست کنم هيچي مامانم بهم گفت منم گفتم حالاتئوري رويادگرفتم بايدعملي شم يادبگيرم هيچي مامانم که رفت پاشدم توي ي کاسه چيني فرض کنيدچيني امتحان کردم ديگه هيچي 1ساعت روي گازبودبعديدفعه ديدم يک صداي انفجاراومد رفتم ديدم چه گندي زدم مامانمم همون موقع رسيدولي چيزي نگفت ميدونست ازهمون بچگي نرمال نيستم!
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

ی بار مهمون داشتیم مامانم داشت برنج درست میکرد ابجیم اومد کمک کنه نمک اضافه کرد درش شل بود کل نمکا ریخت.هیچی دیگه تنها کاری ک تونست بکنه فرار بود.
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من که تازه به سن تکلیف(!) رسیده بودم جولوی پسرداییم روسری می پوشیدم بعد می رفتم رو پاش میشِستم! ;D
داداشم هم بهم می خندید و من واقعاً نمی فهمیدم کجاش خنده داره؟؟؟ :-? ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه بودم فکرکنم 5،6سالم که بودیه تارزانی بودم واسه خودم!
یه کمدچوبی بزرگ داشتم تو آتاقم تفریح سالم دوران کودکیم این بودکه ازش آویزون شم ;D
بعدیک باراومدم ازش برم بالا دقیقا روسقفش بشینم نمی دونم چی شد همراه کمدسقوط آزادکردم :oزیرآواردفن شدم :-ss
بعدهیچی دیگه صدام درنمی یومد که ازکسی کمک بخوام ;Dخودم دست به کارشدم که خودمو ازپرس شدگی نجات بدم:-ss
بعد20دقیقه نیم ساعت مامانم دیدخفه خون گرفتم صدام درنمی یاد اومداتاقم منومشغول مبارزه باکمداتاق دید :o
بعد به سختی منو کشیدبیرون #:-S
هیچی دیگه احساس فرزنددوستی بهش دست دادهمچین منوبغل کردکه انگارآزآوارزلزله ی بم در اومده باشم :))
+
بعد دراون ایام طفولیت بازهم مشغول آویزون شدن بودم بعدیه چراغ خواب داشتم خیلی خوشگل و گرون بود موقع پایین اومدن ازهمون کمده پام گیرمی کنه به میز وچراغ خوابه نابودمی شه!
چون اون موقع من دست به چسبم خوب بوده این تیکه هارویه جوری به هم می چسبونم که آثارش اصلامعلوم نبوده مامانم هم تایه مدتی نفهمیدتااین که یه روز امد میزو تمیزکنه یه ذره که چراغ خواب روتکون دادچراغ خوابه کاملاپودرشد :(
قیافه من :-"
مامانم X-(
کمد =))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من 6 تا موبایل خراب کردم...یه ابمیوه گیری...تلویریون...3 تا کامپیوتر رو داغون کردم...یه بار اشپز خونه رو اتیش زدم...فک کنم تموم شد...حالا یه دست به افتخار خودم =D>
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

مامانم هنر خونده بچه که بودم همیشه دوست داشتم مثل مامانم رو بوم با رنگ روغن نقاشی کنم اما هیچ وقت نمیذاشت! :(بجاش من یکبار که مامانم خونه نبود تمام لاکهامو جمع کردم بردم رو یخچالمون اثر هنری خلق کردم! :-[
مامانم وقتی اثرمو دید: :-\~X( :-w
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه که بودم با دختر خاله ام ساعت بابا بزرکمو برداشتیم رفتیم بالای پشت بوم انداختیمش توی زمین خاکی بغلی . X_X بعد بابا بزرگم هی دنبال ساعتش میگشت ما هم که بچه بودیم نمیفهمیدیم از الکی بهش گفتیم باد ساعتو برده زمین بغلی اون بنده خدا هم رفت ساعتو برداشت و اصلا به روی ما نیاورد.
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من بچه بودم یبار هر وقت قهر میکردم میرفتم یجایی قایم میشدم یبار رفته بودم تو کمد دیواری قایم شده بودم همون جا هم خابم گرفته بود تا شب مامانم اینا دنبال من میگشتن بیچاره ها :-[
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

;Dبله دیگه

من بچه بودم داشتم با بابام میرفتم بیرون بعداین همسایمون مارومیبینه میشینه حرف زدن

قیافه ی من :-\ X_X ~X(

هیچی دیگه کلی اعصابم خردشددرکمال عصبانیت برگشتم گفتم اااااااااااااااااااااااااااه چقدحرف میزنی بروکنارجوجه مورچه(حالامورچه چیه که جوجه

داشته باشه)

قیافه من: ;D

قیافه بابام: :-?? :-" :-s X_X

قیافه ی همسایه: #-o :-<
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

اصلا منو گند؟؟عمرا!!!!
بعله میگفتم منو خواهرمو دختر خالم رویه یه مبل 3نفره نشسته بودیم که از پشت به جایی تکه نداده بود
خلاصه من با پام میز جلوی مبل فشار میدادم بعد مبل عقب میرفت ما خر کیف میشدیم...
که یهو شیشه ی روی میز از روش افتادو شـــــــــکست!!!!
منم گفتم دخترخالم که حدودا4سالش بو اینو شکسته
اون بیچاره هم چیزی نگفت!!!! >)
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

اولش فکر کردم که دوران کودکی گند نزدم . ولی بعدش که یه ذره فکر کردم دیدم چقدر گندول بودم .
اولیش :
یه روز خواهرام مدرسه بودن . مامانمو مادربزرگم تو اتاق کناری . از شانس خوب . مامان چرخ خیاطی رو گذاشته بود وسط اتاق . منم فرصت را غنمیت شمرده و به دنبال کاغذ گشتم . هر جا رو بگی گشتم ولی کاغذ ندیدم . بالاخره مجبور شدم برای این که یه چیزی رو بدوزم .ناخن اشارم رو کردم زیر چرغ و هی بدوز . همین که سوزن رفت تو گوشتم(فکر کنم از اونبر در اومد) دادم به هوا خاست :(( . مادرم اومد و دید چه فاجعه ای به بار اوردم . با هزار زحمت سوزن رو از ناخنم در آورد . ولی شانس اوردم رو استخوانی عصبی . ... نرفت . وگر نه الآن ناخن نداشتم . (عالم بچگی بودو خریت ) ;))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار بچه که بودم خو بچه بودم دیگه!! ;D ;D ;D ;D
رفته بودیم سفارت برزیل بعد که رفتیم تو و اینا یکی بود ایرانی بود مارو راهنمایی میکرد بعد یه سگه دستش بود میگفت که سگ سفیره و اینا ... :-" :-" :-" :-"
بعد این اقاهه سرگرم حرف زدن با بابام بود این سگرو هم کنار پاش بود بعد هی میومد طرف من...
منم که کرم خالص هی دمشو زیر پام میزاشتم فشار میدادم... >) >) >) >) >)
یه چند بار که این کارو کردم اون سگه هم بیچاره صداش در اومده بود میخواست منو گاز بگیره (دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم موفق شدو منم گریم دراومد ولی شاید الکی بود گریم)...
اون اقاهه که داشت اونطرف تر با بابام حرف میزد صحبت میکرد وقتی گریه منو شنید اومد یه چیزی خارجی به سگه گفت و بردش...
بعدم از من کلی عذر خواهی کردو برا اینکه گریم بند بیاد برد بهم قهوه برزیلی داد :-" :-" :-" :-" :-"
بعد که بابامو دیدم ازش پرسیدم به سگه چی گفت؟؟؟(اون موقع تمام دغدغم همین بود) ;D ;D ;D ;D ;D
گفتش بهش گفته توله سگ... :)) :)) :)) :)) :)) :)) :P :P :P :P :P
هیچ موقه یادم نمیره
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

5-6 سالم بوده که یه شب مامانم امتحان داشته و سخت مشغول درس خوندن...
یه لحظه میره و برمیگرده میبینه کتابش نیست..حالا امتحان مهمی هم بوده..
هرچی میگرده پیدا نمی کنه!من هم مثکه اظهار بی اطلاعی می کردم...به مدت 1 ساعت از رو تختم بلند نشدم...
بعله!
مامانم میبینه من از جایم تکون نمی خورم...کاشف به عمل میاد زیر تشک تخت قایمش کرده بودم که مامانم درس نخونه با من بازی کنه... :-"
همچین بچه ای بودیم ما... ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

دوستان خواب درسته نه خاب ;D
چندتا پسته هي دارين تكرار ميكنين ;D

من 8 سالم كه بود داداشم يك سالش بود.بعد بهار و اينا بود بخاري هنوز بود ولي خاموش بود.
(بهار رو كه ميدونين هي سرد و گرم ميشه)بعد بچه دستش رو ميذاشت به اين بخاري و مي ايستاد
بعد چند روز بعدش هوا سرد شد بخاري رو روشن كرديم.
اين بچه اومد وايسه دوباره،به تجربه قبلي شم فكر ميكرد بخاري سرده.
بعد من نشسته بودم بغل دستش، خيلي خونسرد گفتم دست نزن داغه!
بعد دو سه بار خب مسلما بچه توجه نكرد دستشو گذاشت و وايساد...
جيغش رف هوا ;D (اينقدر هم داغ نبود ديگه :-")
منم گفتم به من چه ميخواستي گوش كني >)
همچين خواهر و برادري هستيم ما ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من بچه که بودم قالیه خونه ی مامان بزرگمو سوزوندم ;Dولی چون من بچه ی خیلی آرومی بودم و هیچ وقت کار بدی نمیکردم همه فکر میکردن یا کار خواهرمه یا پسر خالم. >)اونا میگفتن کار ما نبوده ولی چون دروغ زیاد میگفتن کسی باور نمیکرد.من چون خیلی دلم صاف بود عذاب وجدان گرفتم و گفتم که من بودم.ولی چون مامان بزرگم ارادت خاصی به من داره گفت چون راست گفتی اشکال نداره فدای سرت.اصلا بهتر که سوخت قسمت بوده جدید ترشو بخرم.
من: ;D
خواهرم: ~X(
 
Back
بالا