گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
والا گند کاری که زیاد میکردم ، گلدونارو میشکستم ، در و دیواری خط خطی میکردم و همشم دایی م پشتم بود /m\
 
یه بار قرار بود آب جوش بیاریم بعد غافل شدیم، نمی دونم چی شد که رفتیم آشپزخونه دیدیم ای دل غافل :دی گاز روشن و بچه نیست:-" آب کتری کاملا بخار شده بود و کتری خالی داغ رو گاز بود:-" تا این جای کار اتفاق خاصی نیفتاده یکی نیست بگه خب عاقل! خاموشش کن برو پی کارت اصن! ولی خب تو اون دوران ما از ایمنی یه چیزایی شنیده بودیم فقط((: گازو خاموش کردیم، کتری رو گذاشتیم زمین (روی روفرشی:-") و چون داغ بود زیرشو سوزوند((: حالا واسه جمع کردن اون گندکاری رو اون قسمت آب ریختیم نسوزه((: آخر کار، یه کتری خالی داغ موند و روفرشی سوخته و بوی نم:-"
 
ااااخ یبار دختر خالم اذیتم میکرد :/ کلاس پنج بودم دیگه داشت خیلی اذیت میکرد یه سیلی محکم بهش زدم تو جمع :/
کاری کردن ب گوه خوردن بیفتم :-ss:-s
آخر سر رفتم گفتم دختر خاله جون ببخشید بغل و تمنا و شرمندگی :-w
 
بچه که بودم هر بار می رفتیم مهمونی ، امکان نداشت که من نوشابه یا شربت یا چیز هایی از این قبیل رو روی فرششون نریزم :D
 
یادمه رفته بودیم مهمونی خونه رفیق خانوادگی‌مون بعد پسر هجده نوزده ساله داشتن یادمه ناخوناش خیلی بلند بود برا گیتار نواختن ...خیلی ام نازک بودن منم زدم همشونو یدفعه شکستم گذاشتم کف دستش چند روز بعد اجرا داشتن.....
 
یادمه یه دورانی بود بابام برای یسری از کارای مدرسه اش ازین مهر ابیا که دکترا دارن بعد تَق میکوبنش رو برگه خریده بود...
منم کلا عشق میکردم با صداش=)
یه روز که تنها بودم همه ی در و دیوار خونه از دیوارای راهرو گرفته تا در کابینتارو رفتم مهر زدم
همینجوری راه میرفتم مهر میزدم
و خب کارم انگیزه ای شد برا رنگ کردن خونمون :-"
 
یادمه که توی اون دوران میرفتم کاراته و درحال برگشتن بودم که پسر همسایه مون همش مسخره ام میکرد فک کنم4سالم بود منم عصبانی شدم با پا زدم تو دماغش
دماغش شکست:))
 
عاقا فک کنم 5 سالم بود.

یه آرمیچر کوچولو پیدا کرده بودم و خیلی ذوقش رو داشتم.
هی خاموشش میکردم هی روشنش میکردم:D
بعدم دوتا باطری رو باهم بش وصل کردم و دیدم ک قدرتش بیشتر شد.
یهو همونطوری ک داشتم بازی میکردم چشمم افتاد به پریز برق:D>)
با خودم گفتم وقتی دو تا باطری باعث شد تا قدرتش زیاد بشه ، حتما با برق اصلی آرمیچرم پرواز میکنه8->
البته بگم ک قبلش رفتم برق کل خونمون رو قطع کردم و برای جلوگیری از خطرات احتمالی محافظ تلوزیونمون رو انتخاب کردم و بدو بدو اومدم سیمای آرمیچرم رو وصل کردم بهش!@-)
همینطور ک داشتم میرفتم برق رو وصل کنم با خودم خیال بافی میکردم ک اگه ایدم کار کنه اونوخ دوستام و خونوادم بهم افتخار میکنن;))8->
همین که برق رو وصل کردم از داخل خونه صدای انفجار اومد و وقتی اومدم داخل دیدم داره از آرمیچرم دود بلند میشه :((@-)
بعد از اون اتفاق محافظ تلوزیونمون رو جدا کردم و یطوری سر به نیستش کردم:)):-"

( بچه بودم بچهههه ) =))
 
پسر عموم پولیپ داشت تازه بینی‌اش رو عمل کرده بود، ولی خب چسبش رو برداشته بود؛ من رو یه صندلی مقابلش ایستاده بودم، نمی‌دونم چی با چی تو مغزم واکنش داد که دماغشو محکم گرفتم ://
نگم که چقدر دردش گرفت :))
 
جونم براتون بگه من یک عدد خرابکار حرفه ای بودم و هستم...
خاله‌م هر دفعه که از بیمارستان میومد،لباسای اتاق عملو همونجا تو حیاط میذاشت که نیاد داخل می‌گفت:آنه!دست نزن و این حرفا
یا کلا کیفشو هم نمیذاشت دست بزنم
منم یه روز با خودم فکر کردم که خب، حتما گوشیش هم آنه:) خاله‌م تازه از سرکار برگشته بود خواب بود...گوشیو بردم تو حیاط با پودر و مسواک و برس قالی شور افتادم به جون موبایل بدبخت...تازه خشکشم کردم با سشوار گذاشتم بالاسرش...

یبارم شمع روشن کرده بودم تو کمدم نشسته بودم اون تو داشتم ورد می‌خوندم برا خودم که مامانم صدام زد برا شام...منم رفتم پایین و خب،اگه بوی سوختنی نمی اومد کل کمدم آتیش می گرفتااا ولی فقط نصفش سوخت:)

یبارم تو خونه تنها بودم داشتم موهای این باربی آرایشیمو درست می کردم،چشمم افتاد به محافظ کامپیوتر و با خودم گغتم اگه این گیره رو بکنم تو پریز چی میشه و برق گرفت منو

یبار دیگه هم خونه پدرجونم بودیم، بهم گفتن نرو بالا پنجره شکسته زخم میشی...من رفتم بالا:)و پنجره تو خودش خورد شده بود نمی دونم چرا نیوفتاده بود پایین، منم گفتم یعنی اگه دست بزنم میریزه(خداییش این چه فکرایی بوده که به ذهنم میومده)و دستمو کشییییدم روش و به کف دستم کلش شیشه خورده چسبید و به فنا رفتم.

یبارم بلوز شلوارمو همینجور که تنم بود به هم دوختم، اونم تو مهمونی و با نخ سوزن اسباب بازی دختر میزبان

یبارم مامانم عصبانیم کرد منم لب تاپشو انداختم زمین یه عاللللمه لگدکوبش کردم و وقتی اومد سر وقتش و دید خرابه خودمو کاااااملا زدم به اون راه که چمیدونم...و بعد از 10-12 سال هنوز به هییییییییییییییییچکسی نگفتم هاها
اگه بخوام ادامه بدم تا پس فردا هنوز قصه دارم...ولی همینجا تمومش می کنم هاها
 
تا دلتون بخواد ولی الان خیلی یادم نمیاد...@-):-?
ولی خب رو فرش جوهر ریختم... اشتباهی اب و ریکا که خودم درست کرده بودم رو خوردم... دهنمم یکم لق بود حرف زیاد میزدم ( البته این برای خیلی قدیمه در حدی که خودم یادم نمیاد و خانواده میگن ).... دوران ابتدایی یه ناظم داشتیم که با من خوب بود و شدیدا با برف بازی مشکل داشت تا روزی که منو در حال جمع اوری برف های دور از چشم بقیه دید ؛ بعدش هنوز با برف بازی مخالف بود ولی دیگه تا مدت کوتاهی مورد عنایتش بودم :)) ;))
 
کلاس اول بودم برای نمدونم چکاری بهم چراغ مطالعه جایزه دادن.
اومدیم خونه مامان و بابام رفتن خواهرمو ازخونه مامان بزرگم بیارن منم با کلی ذوق و شوق چراغ مطالعه رو وصل کردم به برق.
اونم به پریز فشارقوی که علامت قرمز داشت!
حواسم نبود لامپ نداره،تعجب کردم که چرا روشن نشد!؟
چشمتون روز بد نبینه، دستمو بردم تو اون کاسه ش تا ببینم چرا روشن نشد که یدفه
یه شوک خیلی قوی بهم وارد شد همه بدنم منقبض شد حتی جیغ هم نتونستم بکشم.
افتادم رو زمین، فقط همینو یادمه.
چشم باز کردم تو بیمارستان بودم.
دو شب بر اثر برق گرفتگی افتادم بیمارستان :)) :| :-"
 
اخی ^_^
چیز میز که زیاد میریختم رو فرش :-" ولی قابل ذکر ترین موردش دوات مشکی بود;;)
بدین صورت که پدر گفت بگیر این شیشه دوات رو ببر آب جا کن و منم گفتم " نه خودتون بهتر میدونید چقدر اب میخواد " و خیلی با غرور (ناشی از فهم و عقلم بخاطر گفتن اون حرف که خب حقیقتا علتش ترس از این بود که تو راه از دستم بیوفته و بریزه :)) ) بلند شم و =) بله پام محکم خورد بهش و خیلی شیک به طول دو متر رو فرش کرمی دوات مشکی ریخت:))
.....
یبار بابام فلششو داد که فرمت کنم منم درایو E رو فرمت کردم =)
تنها مشکلش این بود که اطلاعات مدرسه بابام داخلش بود
.....
مورد بعدی رو با توجه به جمله" آدم هر چقدرم بزرگ بشه بازم برای پدرمادرش بچه میمونه " درنظر بگیرید تا گند کودکی محسوب شه چون مال چند ماه پیش بود : :))
خب کار داشتم با چرخ و غیره ، و کنار چرخ خیاطی پارچه سفید تمیز بود منم برداشتم برش زدم و ازشون استفاده کردم
بعدش مامانم اومد گفت کدوم پارچه ها رو برداشتی؟
منم به باقی مونده شون اشاره کردم =)
خب اوکیه ولی ظاهرا مال رو تختی و رو بالشتی داداشم بوده که میخواسته با خودش ببره :-"
 
بچه که بودم یه بار صبح مامانم میاد صدامون بزنه میبینه من تو تختم نیستم، خواهرم رو بیدار میکنه و کل خونه رو دنبالم میگردن خیلی اتفاقی زیر تخت رو نگاه میکنن و بله، غَلْط زده بودم از تخت افتادم پایین و با غَلْط بعدی رفته بودم زیر تخت و همونجا به بقیه خوابم ادامه دادم = ))

یه بار هم رفته بودیم خونه دخترعموم اینا داشتیم با باربی هاشون بازی میکردیم، طبق عادت سر یکی از باربی هارو جدا کردم که بتونم لباسش رو عوض کنم نگو ای دل غافل، این از اون مدلیا نبود، و خب باربی مورد علاقه دخترعموم شکست= ))

خونه قبلیمون که بودیم بابام برای عید یه عالمه ماهی خرید انقدری که تو تنگ جا نمیشدن ریختیمشون توی وان
منم هربار میرفتم دونه دونه با صافی چایی میگرفتمشون بعد مینداختمش رو زمین مینشستم به پل پل کردنشون نگاه میکردم ببینم چقدر دووم میاره، بعد که احساس میکردم داره میمیره دوباره با صافی برش میداشتم میگرفتمش رو اب منتظر میموندم خودش بپره توش =' )) یادم میاد قلبم تیر میکشه

یادمه وقتی برای اولین بار فندک دیدیم با ترس و لرز روشنش کردیم بعد من احساس غرور و شجاعت میکردم هی چیزای مختلف رو باهاش میسوزوندیم، یه گلدون بزرگ داشتیم که توش گل مصنوعی بود، بار اول که فندک گرفتیم روش چیزیش نشد اومدم به خواهرم نشونش بدم یهو اتیش گرفت، هیچی دیگه کل گله سوخت با بدبختی خاموشش کردیم، بعد از اون بابام یه کپسول آتش نشانی برای خونه خرید = ))
 
یادمه هیشکی دلش نمیخواست واسم لباس بخره
چون هر چی میخریدن فرداش روش سس قرمز میریختم :-"
بعد میومدم سس رو جمع کنم ، کل لباس قرمز میشد
 
من شبا که می خوابیدم تو رختخواب صبحش بیدار می شدم پنج متر اون طرف تر بودم :D :D :D :D
 
ریختن هر چیزی رو فرش :))

موبایل مادر رو در جوب انداخته و بعد خیلی شیک و مجلسی اوردم دادم بهش
زد شارژ و...

یادم اومد باز میام :))
 
ریختن هر چیزی رو فرش :))

موبایل مادر رو در جوب انداخته و بعد خیلی شیک و مجلسی اوردم دادم بهش
زد شارژ و...

یادم اومد باز میام :))
یاد پسر همسایه مون افتادم که داشت خرما میخورد و با گوشی کار میکرد وقتی گوشی کثیف شد رفت با صابون شستش بعد دیگه روشن نشد رفت سراغ مامانش که چرا روشن نمیشه:))
یا یبار از یکی شنیده بود که موی سر برای پای شکسته اردک خوبه اونم وقتی مامانش خواب بوده رفته قشنگ گند زده به موهای مامانش:))
خودم تجربه سوختن دوتا گوشیو دارم یکیشرو اینقد رمز پین شو اشتباه زدم قفل کرد و خاموش شد...اون یکی هم دوربین جلوش خیلی کثیف شده بود منم با سرسوهان ناخن و پارچه نرم کردمش زیر گلس گوشیو ولی انگار یکم پایینتر رفته بود و دیگه روشن نشد
صلواتی ختم کنید...:-"
 
تو خیابون سویشرتمو به یه بخشیدم درراه بازگشت از امادگی. :|

اونم با کمال میل گرفت و دوید رفت. منمبا یه حس غروری در حالی که سگ لرزه میزدم رسیدم خونه

پی نوشت: سویشرتم اونقدر نو بود که مارکش هنوز بهش وصل بود.
 
من یه دخترخاله دارم که فقط چندماه از من بزدگ تره
بچه که بودیم؛تو خاله بازی من آرایشگر بودم و موهاشو با قیچی واقعی بریدم:دی
 
Back
بالا