گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند های دوران كودكی

خونه بابابزرگم يه فرغون بود من و پسرخاله ام توش آشِ گل ميپختيم و اصرار هم داشتيم همه بخورن ازش :))

طرز تهيه آشِ گل :D : خاك باغچه + آب + برگ هاى كف حياط
خوب هم بزنيد تا جا بيوفته :))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

وقتی 4سالم بوده،رفته بودیم خونه ی خاله ی مامانم
بعد شوهرخاله ی مامانم بهم 2000تومن عیدی داده بود
منم برگشتم به مامانم گفتم:مامان اینو بنداز صندوق صدقات!!! :)) :))


یکی از شوهرخاله هام اسمش اسماعیله.بهش میگیم اسمال آقا
وقتی بچه بودم بهش میگفتم اسهال آقا!!! =))
خواهرم بچه که بود بهش میگفه اسکا داگ!!(اسکا داگ و اسمال آقا خیلی به هم شبیه هستن؟؟!!)


اینم یه خاطره ی گندکاری مال دوستمه:وقتی فاطمه 5سالش بوده،مامانش بهش گفته دنبه خیلی خوشمزه س( :-& :-& :-& )اینم وقتی رفته روستای مامان بزرگش،یه گوسفند دیده...با دستش خیلی محکم دنبه ی گوسفنده رو چسبیده بوده و دنبه شو کرده بوده توی دهنش!!! =))
آخه اینم دوسته من دارم؟؟؟!!! :-& فکرشو بکنین دنبه ی گوسفند رو همینطوری کرده توی دهنش X_X
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه بودیم با دختر خالم که همسنمه بازی میکردیم .
مامانم رفته بود تو حیاط اب به گلا بده ماهم گفتیم بیا تا مامانم نیومده براش خونه رو تمیز کنیم :D
خلاصه اولین مرحله رفتیم سراغ تمیز کردن تی وی .عاقا دیدیم زیادی خاک گرفته به خی خالمون گفتیم یه پارچ آب بیاره .ماهم این پارچ آبو خالی کردیم رو تی وی . :-"
بعدشم زود خشکش کردیم اما اون تعمیرکار دهن لق گفته بود اب رفته توش ما رو لو داد :-<
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار من و پسر عمو هام که تقریبا همسنیم خونه مامان بزرگم بودیم

بعد بابا بزرگم خدا بیامرز رفته بود بیرون خرید از راه اومد یه شونه تخم مرغ

دستش بود تخم مرغا رو داد دست ما گفت ببرین بدین مامان بزرگ

مام خییییلی مؤدبانه گفتیم چشم! خودش رفت سر کار

ما هم شروع کردیم به بمباران رو دیوار حیاط مامان بزرگم :D :D

همه تخم مرغارو زدیم به دیوار بعدشم "الفراااااار"

حالا بماند که بابا بزرگم دوهفته بعد رفت تهران واسه همه نوه ها سوغاتی اوورد

برا منو پسر عمو های مبارکم هیییییییچ چیز نیوورد :|
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

اقا یه روز مامانم خیلی تو خونه کار داشتن و رفته بودن تو حیاط روفرشی و ایناهارو بشورن منم رفتم رو تریپ محبت و کمک و اینا
گفتم برم گوشتا رو چرخ کنم وقتی مامانم بیان تو خوشال شن
خلاصه 2/3 گوشتا رو که چرخ کرده بودم دیدم مامانم دارن منو صدا میکنن رفتم بیرون
مامانم :صدا چی میاد ؟
من :چرخ گوشت :D
مامانم :گوشتا رو شستی؟
من :نه :-s
مامانم : X-(
من : =(( :(


هیچی دیگه تا حالا مامانم اونجوری دعوام نکرده بود
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

دوم دبستان بودم و شجره نامه (که خیلی خیلی برای پدربزرگم مهم بود.) رو پیدا کردم.اسم خودم توش نبود و در نتیجه با مداد و خط داغون اضافش کردم :D بعد دیدم اسم پسر پسر عموی بابام و خواهرش هم نیست،اونا رو هم اضافه کردم :D بابابزرگم خیلی عصبانی شد. منم دیگه شجره نامه رو ندیدم
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

گندی که مربوط به دختر خالمه نسبت ب من
.
.
.
ایشون در 3روزگی ب بنده پلو دادن
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من بچه ی کمی تا اندازه ای شیطونی بودم و عشق تحرک و بپر بپر و... دقیقا شب عید بود که مامانم اینا پتو متو هارو جمع کرده بودن زده بودن تو کیفاشون منم احساس کردم که باید خیلی حال بده رو این بپرم و پریدم متاسفانه کیف پتو جا خالی داد و من با دست اومدم پایین :D هیچی دیگه سر سفره ی هفت سین با لباس خواب بودم چون نمی تونستم دستم رو تکون بدم و دستم هم بسته بود
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه که بودم اون موقع ها که گوشیا همه آنتن داشتن وصفحه شون آبی بود مثن!!!!!میرفتم یواشکی زنگ گوشی مامانمو عض میکردم یه چیز مسخره میذاشتم......یا مثن خودم صدا ضبط میکردم توش مسخره بازی درمیوردم وچرت وپرت میگفتم بعد میذاشتم زنگ گوشی.....مامانم بار ها آبروش به خاطر اینکارا رفته بیچاره......البته هنوزم اینکارو میکنم....آهنگ لیتو رو الان میذارم زنگ گوشیش.....قشنگ هنگ میکنه!!!!!!
امیدوارم منو ببخشه!!!!!مامان آی لاو یو
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

وقتی سه سالم بود مامانم کلاس آرایشگری می رفت منم یه چند باری باهاش رفته بودم آرایشگاه ولی از اونجایی که من خیلی شرور تشریف داشتم دیگه بعد از دو جلسه منو نبرد 8-}
یه روز خونه بودم مامانم هم خواب بود.منم که شرور،رفتم سراغ وسایل آرایشگریش و قیچی مخصوص ابرو رو ور داشتم ....
فک کنم بتونید بقیه رو حدس بزنید:
قرچ،قرچ،قرچ
بعله..
ابروم رو بریدم :D :D :D
و الانم که هر کی منو مبینه میگه چرا ابروهات باهم فرق میکنه؟؟؟
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

به نقل از Ariana :
یک بار در سن 5-6 سالگی مثل همه بچه دخترای عاشق لباس عروس بودم و عروسی یکی از فامیلامون رفتم زیر دامنش ببینم چه خبره ! خبر خاصی نبود! =P~
[/

اتفاقا منم خیلی دلم میخواست اینو بدونم اما وقتی یه خانومی پامو گرفت کشید اورد بیرون و عروس هم بهم چشم غره رفت دیگه تصمیم گرفتم از این کارا نکنم....حالا چیز خاصی هم نبود....ولی دیگه توقع این همه بداخلاقی هم نداشتم
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

هيچ وقت يادم نميره اون آدامس گنده اي رو كه نا محسوس چسبوندم تو كله ي پسر عموم =))
مجبور شدن سرشو بتراشن :P
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

6-7 سالم بود >)
می خواستم بدونم وقتی که یه برگ دستمال کاغذی برای مدت طولانی رو بخاری بزارم چ بلایی سرش میاد :-$!(از همون اول دنبال فرضیه های علمی بودم! :-")
از اونجا که یه برگ دستمال کاغذی خیلی سبکه گرمای بخاری اجازه نمی داد رو بخاری بمونه!منم دیگه اجبارا روش جارو دستی پلاستیکی گذاشتم!
خب دیگه!
بعد از نیم ساعت:
مادرم:یه بویی نمیاد؟؟! :-w
من؟نه :-" :-" :-"
مادرم:چرا ، بوی سوختن میاد! :-ss
من:نه بابا از بیرونه! [-o<
هیچی دیگه مادرم اومد دید:کل جارودستی ذوب شده بود رو بخاری عین ادامس کش اومده بود!تا چند دیقه دیگه دیرتر میرسیدیم همه جا اتیش گرفته بود!
چون نفس کار(ازمایش یه پدیده علمی!!!)بد نبود هیچی بهم نگفتن! :D :D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

این گند مامانمه:

ما پارسال واسه یه امتحانمون وقت کم داشتیم بخونیم با بچه ها قرار گذاشتیم نریم مدرسه...دیگه اون روز که تو خونه بودم مامان و بابام سرکار بودن و خواهرمم مدرسه بود... (من از قبل به مامانم گفته بودم که مدرسه نمیرم) مامانم یه بار دیده نوشته "مدرسه" callingجواب میده
-الو
-سلام ببخشید دخترتون امروز مدرسه نیومدن...
حالا چی!!!!مامانم تو فکر خواهر کوچیکترم بوده که مدرسه رفته بود چون به نظرش اصولا قرار نبوده که من به مدرسه برم.
-چی؟؟؟؟خانوم منظورتون چیه؟ من امروز خودم رسوندمش!یعنی الان تو مدرسه نیست؟
-ولی ما هر چی میگردیم تو مدرسه پیداش نیس!
هیچی دیگه مامانم قطع میکنه بره دنبال خواهر کوچیکم ببینه که کجا رفته !!!!...بعد میره مدرسه خواهرم میره تو دفتر مدرسه با گریه!!!!که ای داد دخترم گم شده!
مدیر مدرسه ی خواهرم در اون لحظه :-??
خواهرمم تازه میارن نشون مامانم میدن!!!

خب خلاصه سرتونو درد نیارم مامانم زنگ میزنه مدرسه من و میگه قراره مدرسه نیاد و داره درس میخونه و گم هم نشده... ^#^

تا چند روز تو مدرسه معاون و مدیر چپ چپ نگام میکردن.. :-<
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه دفعه بچه بودم با داداشم که دوسال ازم کوچیکتره دعوام شد، بعد با یه چوب( فکرکنم دسته جاره بود) زدم توسرش، چون کاملا کچل کرده بود کله اش اندازه یه فندق بالا اومد و خون میومد. ولی بازم راضی نشدم، عصرش روی مبل خوابیده بود رفتم هلش دادم از رو مبل افتاد پایین کله اش هورد به میز، ولی چون زیاد از تخت و اینا میفتاد پایین کسی نفهمید من بودم. هنوز اعتراف نکردم به خانواده که من بودم اون بلا رو سرش آوردم :D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

گند !
آدم سر بزیری بودم از همون اول :D خلاف سنگینم این بوده که بدون اطلاع خانواده رفتم چند ساعتی خونه ی دوستم .
یا اینکه یک بار 9 شب یواشکی در سن 9 سالگی رفتم توی خیابون فوتبال بازی کنم که به سزای اعمالم رسیدم :))
اما یک خلاف خیلی خیلی بزرگ داشتم اونم این که میخواستم بدونم میتونم یه دونه آب نباتو بدون اینکه مغازه دار بفهمه از مغازه بیارم بیرون که آوردم ولی خوب باز هم به سزای اعمال سخیفم رسیدم ( همیشه به خودم میگفتم چطوریاس که مغازه دار اینقدر بیخیال میره اونور و چیزی از جاش تکون نمیخوره!) و همانا پدر محترم درس بزرگی داد... :D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من اصولا بچه ی آرومی بودم :)) =)) :))
در سن سه سالگی همراه با خانواده رفته بودیم فرش فروشی اونجا اینجانب که بار اولم بوده میرفتم فرش فروشی با ذوق و شوق این ور اون ور با این فرشایی که میرن میان(اسمشو نمیدونم همینایی که آویزونن :D :D)بازی میکردم تا اینکه میرم پشت یکیشون بعد یه نفر انگار اینو تا آخر میفرسته سمت دیوار و خوب از شانس قشنگ من اونجا انبار فرش ها بوده :D :Dو بنده سه متــــر پرتــــ میشم پایین البته از اونجایی که شانس در زندگی به من رو میاره اون سه متر رو روی فرش هایی که به ترتیب چینده بودن از بالا تا پایین پرت میشم و اتفاق خاصی برام نمیوفته :D :D :D

B-) B-) B-) B-) B-) B-) B-) B-) B-) B-) B-) B-)

یه بار دیگه در سنین حدود 5-6سالگی مادر اینجانب که آرایشگاه داشتن طبقه ی پایین خونمون چون من بچه ی آرومی بودم :D :D :Dدر منو بسته بودن و رفته بودن پایین آرایشگاه منم که عصبی بودم که مامانم من رو تو خونه زندانی کردن یه جورایی و من نمیتونم برم پایین از اون در خونمون زده بودم بیرون و به خونه ی عموم که در نزدیکی ما بود(ته کوچمون)رفتم و حدود دو سه ساعت با دختر عموی عزیز تر از جان بازی کردم که تلفن خونه به صدا دراومد زن عمو جان جواب دادن و بعدش وقتی به سمت ما اومدن گفتن:
ریحانه تو به مامانت نگفتی میای اینجا؟؟؟
منم با خوشحالی تمام :D :Dو با ذوق گفتم:
نــــــــــه
گفتنک
سریع آماده شو باید بری خونه.
و اوشون هم همراهم اومدن وقتی رسیدم تو کوچه دیدم همه ی خانوما یه جا جمع شدن دستم رو از دست زن عموجان بیرون کشیدم و دویدم ببینم چه خبره که دیدم مادر عزیز نشستن گریه میکنن بقیه هم دلداریشون میدن من که ترسیده بودم گفتم:
چی شده؟؟
بقیشو هم حدس بزنید :D :D :D :D
و در آخر کاشف به عمل اومد مادر جان فکر میکردن منو دزدیدن
من :| :|
دزد :| :| :|
در خونه ی بسته :| :| :|
چه جوری آخه؟؟؟
بعد حرف منم منطقی بود البته میگفتم:
میخواستید درم رو قفل نکنید که بهتون بگم کجا میرم. :D :D :D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

این خاطره خوبی نیست X_X
دقیقن یادمه دوم ابتدایی بودم . بعد خواهر من 5 سال از من کوچیکتره . یعنی 3 سالش بود . دوستم تو مدرسه یادم داد چجوری چایی درست کنم . بعد اون روز ظهری بودم مامان بابامم سر کار بودن منو طناز تنها بودیم . میخواستم صبحونه اماده کنم اومدم چایی درست کردم وسایلو سر سفره داشتم می چیدم . بعد فلاسک چاییو بدون اینکه دکمه لاکشو بزنم گذاشته بودم سر سفره . تو اشپزخونه ک بودم یهو صدا جیغ اجیم اومد زد زیر گریه 8-|
این اومده بود برا خودش چایی بریزه ریخته بود رو زانوش اندازه یه نعلبکی (؟) سر زانوش سوخت . هیچی دیگه منم هول کردم خ ترسیدم خمیر دندون اوردم زدم روش . از مامانمم میترسیدم X_X زنگ زدم بابام بش گفتم اومد بردش بیمارستان X_X #عذاب وجدان
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یبار یک قتشق رو انداختم تو چرخ گوشت،یبارم یک سینی پر ظرف و لیوان شیشه ای رو کلاشکوندم:-"
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

به نقل از عشق سیاه دلقک مرده :
باز به تو پلو دادن من به خواهرم هنوز از بیمارستان نرسیده جیگر خام دادم خورد.
فرداشم به زور یه نون خامه ای بهش دادم مجبورش کردم کامل هم بخوره
=)) :))
در راستای این پست ...
منم یه عالم شیرینی نخودی رو چپوندم تو حلق پسر داییم{اون موقه 1ماهش بود!} :-"
+بالا رفتن از لوله ی گاز و رسیدن به پنجره،باز کردن پنجره،پایین رفتن از لوله ی گاز و ملحق شدن به پسرای کوچه برای فوتبال بازی کردن :-"
دستمم تو اون بازی شکوندن -_-
 
Back
بالا