یه بار دوم راهنمایی بودیم، سر یه قضیه ای که الان یادم نمیاد چی بود خیلی از دست 3gger عصبانی شدم ،وحشتناک! ( اون موقع دوست صمیمی بودیم! اینطوری نبود که فقط یکی از همکلاسی هام باشه!
الانم هستیما! این جمله معنیش این نیست اون موقع بودیم الان نیستیم! یعنی الان هستیم ، اون موقع هم بودیم! ) کلاس اضافه ریاضی گذاشته بودن تو مدرسه ، من اسم ننوشته بودم ولی 3gger اسم نوشته بود. اون روز ساعت 1 تا 3 3gger رفته بود کلاس. من تو مدرسه مونده بودم ، طرفا 2 بود ساعت ، من خــــــــــــیلی عصبانی بودم! حاضر بودم هر کاری بکنم که حالشو بگیرم.
زمستون بود ، شادی کاپشنش تو کلاس بود ، سفید
چشمک میزد!
دو تا نارنگی هم زیر یکی از نیمکت ها پیدا کردم!
با آرامش کاپشن رو برداشتم ، پهن کردم رو نیمکت ، یه نارنگی ها رو پوستشو کندم، تیکه تیکه جدا کردم ، گرفتم تو دستم ، دستمو گرفتم بالای کاپشن و نارنگی رو له کردم!!! تمام آبش ریخت رو کاپشن! تیکه های بعدی نارنگی به همین ترتیب له شدن و کاپشن به گند کشیده شد!! بعد دیدم خب این بیرونشه ، زیپش رو باز کردم، با لایه درونی هم دقیقا همین کارو کردم! نارنگی ها رو گرفته بودم میچکوندم تو آستیناش! بعد هم دستامو با همون کاپشن پاک کردم!!
خیلی گنده کاری بود!! لکه لکه نارنجی! آب نارنگی میچکید ازش! کاپشنو همونجا گذاشتمو از کلاس زدم بیرون
بعد 3gger کلاسش تموم شد، اومده بود تو کلاس ، کاپشن رو برداشته بود ،دیگه واکنشش رومن ندیدم، فقط تو حیاط دیدم کاپشن رو گرفته دستش دیگه بعدشو یادم نیست ، ولی خیلی ریلکس بودیم ، شادی دعوا راه ننداخت ، که عین بچه ها بخواد جیغ بزنه، منم صاف گفتم خدافظو رفتم....
روابط ما خیلی باحال بود تو راهنمایی ، وحشی بودیم