پاسخ : خاطرات کاربران در سمپادیا دات کام
خب... مث اینکه امروز سه سال از "آخرین" عضویتم تو سایت گذشت...
یکی دو بار دیگه هم قبلش عضو شده بودم،ولی هم یوزرم رو یادم رفت هم پسوردمو(تقریبا یه سال گذشته بود خب،چه توقعی دارین؟!
)،کلا بیخیالشون شدم و این یکی رو یه جا نوشتم که یادم نره... B-)
چی شد که عضو شدم؟دفعه ی اول یکی از بچه های مدرسه مون گفت بیا اینجا عضو شو،جای باحالیه،چند بار اومدم حوصله م سر رفت دیگه نیومدم،دفعه ی دوم هم همینطور،یکی دیگه از بچه ها گفت بیا عضو شو و به همین ترتیب...
ولی دفعه ی آخر فکر کنم اواسط سال دوم دبیرستان بودم،بعد از مسابقه ی دانش آموزی شریف بود،داشتم تو نت راجع بهش سرچ میکردم که دوباره سمپادیا رو پیدا کردم،هر چی فکر کردم یوزر و پس قبلیم یادم نیومد،ناچارا دوباره عضو شدم و یه چند تانظر کوبنده راجع به کارایی که بچه ها تو این مسابقه هه کرده بودن گذاشتم...
اولین تاپیکی هم که زدم راجع به اون سروده هست که میگه "ما همه فِ رِ زِ الف و نون هِ فرزانه هستیم..." بود... آخه دیدم تاپیک واسه سرود "شمبلیله" ی حلی ها هست،برا ما نیست...
بعد اصن یکی دوتا تاپیکی که زده بودم وقتی میومدن ملت توش نظر میدادن کلی ذوق مرگ و اینا میشدم...
یا مثلا وقتی پست هام به صد تا رسید...
کلا بچه ی اسپمری نبودم از اون اول،
اولین ستاره ای که گرفتم که دیگه در پوست نمیگنجیدم...
از همون موقع تا همین الان هر ستاره ای گرفتم خودمو خاک خورده تصور میکردم...
از اون به بعد گاهی یه سر میزدم و بعضی نوشته ها رو میخوندم،جالب بودن،ولی حس شرکت کردن تو بحثا رو نداشتم،صرفا نظاره گر بودم... تولدم که شد یکی از بچه ها(mgh-nano) بهم تبریک گفت،پرسیدم منو از کجا میشناسه،گفت نمیشناسه،همینجوری تولد همه رو تبریک میگه...
دیدم کار جالبیه،از اون روز منم هر وقت آنلاین میشدم تولد اونایی که اون روز تولدشون بود رو تبریک میگفتم... واکنشای جالبی نشون می دادن بچه ها...اصن یکی از تفریحاتم شده بود بیام به ملت تولد تبریک بگم و برم...
سال سوم شد و درگیری با المپیاد و اینا که انجمن المپیاد شیمی رو پیدا کردم و اصل فعالیتم از اونجا شروع شد... با بچه ها(من و مهرافشان و آقای بهراد معدلی و ساراو معصومه و یکی دو نفر دیگه)اونجا نکته ی شیمی میگفتیم و بحث میکردیم و اینا... خوب بود... یه فعالیتای کوچیک دیگه هم تو قسمتای دیگه داشتم،ولی بیشتر تو همون المپیاد بودم... رسید به مرحله دو و رد شدنم و اینا... آخرین بار که رفتم تو تاپیکای المپیاد شیمی،رفتم که نتایجِ نهاییِ دوره ی بیست و یک رو اعلام کنم و تا دو سه روز پیش دیگه تو هیچکدوم از تاپیکاش نرفتم... (دو سه روز پیش هم پشیمون شدم که رفتم،خیلی دلم تنگ شد واسه اون روزام...
)
بالاخره سال کنکور شروع شد و برعکس همه که سال کنکور فعالیتشون کم میشه،برا ما تازه فعالیتمون شروع به توسعه و اینا کرد...
بیشتر واسه تاپیکای پشتیبانی کنکور و سینما و تلویزیون و بعضا اعتقادی و اینا میومدم... حتی خانواده ی سمپادیا ی اون دوره رو شرکت کردم و بالاخره با چند نفر دوست شدم...
قبلش خیلی با بقیه کاربرا کار نداشتم،سرم تو لاک خودم بود...
قشنگ یه ماه و نیم به کنکور مونده بود که دیدم اگه نت رو ول نکنم باید بیخیال دانشگاه بشم..
پسوردمو دادم به یکی از دوستام که عوضش کنه و تا کنکور بهم نده... ستاره هام همون موقع یه دست آبی شده بود و خیلی وسوسه انگیز بود بازم بیام،ولی دیگه کنکور و اینا دیگه...
شب قبل کنکور اومدم طلب حلالیت و التماس دعا از دوستان... از بعد از کنکور سیر صعودی فعالیت ما شدت گرفت... یه راهنمایی هایی به بچه های تازه کنکوری شده کردیم،با یه سری فعالیتای پراکنده تو قسمتای مختلف...
یه سری بحث و دیدن درگیریا و بعضی اوقات قاطی شدن با این درگیریا و اینا...
راستی شبی که میخواستن رتبه ها رو بدن اصلا یادم نمیره... همه بچه های کنکور داده اون شب بیدار و تو نت بودن،خب سمپادیا هم اومده بودن دیگه،هی استرس های ناگهانی،دلداری دادنامون به هم... در کل جالب بود،البته الان میگم جالب بود ها،اون موقع خیلی هم وحشتناک بود... #
کلا تابستون رو تو نت بودم،یه خانواده ی سمپادیایی گذاشته شد و باز کلی دوست جدید پیدا کردم...بانگ یکی از بچه ها دیدیم تعداد نظراش رسیده به ۴۰۰،گفتیم برسونیمش به ۱۰۰۰... دیگه این شده بود فعالیت روزانه ی ما،خیلی خوش میگذشت...تو بانگ هر کدوممون یه رکورد رو زدیم،آخریش رکورد ۲۰۰۰ تو بانگ خودم بود... تابستونم تموم شد و دانشگاه و اینا...
فعالیتم ذره ای کم نشد حتی...
تقریبا یه ماه پیش مدیر گفت و شنود شدم،یکی دوهفته پیش هم مدیر داخلی... البته دیروز از گفت و شنود رفتم کنار،خیلی کارش زیاد بود،نمی رسیدم خیلی وقت بذارم روش...
الان کمی حس فسیلیت میکنم توسایت،شاید حداکثر تا تابستون فعالیت کنم و بعدش برم از سایت... نمیدونم،ولی فعلا که حسابی به بچه های اینجا عادت کرده م،حتی اونایی که نمیشناسمشون،ولی همین که گاهی یه پستی ازشون می بینم،یا مثلا تذکری بهشون میدم(
) هم خودش خود به خود برا آدم وابستگی ایجاد می کنه...
خیلی چیزا از بچه های اینجا یاد گرفتم تو این مدت،طرز رفتارای مناسب تو شرایط مختلف،دیدن و برخورد با انواع شخصیت ها و طرز تفکر ها و دیدگاه هاو... چیزایی که تو دنیای واقعی و تو این مدت کم امکان نداشت به این مفصلی ببینم... با ناراحتی وغصه ی خیلی هاغصه خوردم بدون اینکه بشناسنم یا بشناسمشون،با خوشحالی خیلیا خوشحال شدم باز هم بدون اینکه بشناسنم یا بشناسمشون،از دست خیلی ها هم گاهی حرص خوردم،باز هم به همون شکل
... اینجا برا من و برای اغلب اعضاش یه وبسایت معمولی نبوده و نیس،حتی اونایی هم که از سایت رفته ن و دیگه نمیان هم اینجا رو فراموش نمیکنن،یه جورایی مث یه خانواده ی بزرگ شده... خوشحالم که سه ساله عضو این خانواده م،و امیدوارم همیشه این خانواده،بزرگ و قشنگ و متحد بمونه...
فعلا همین... :)