پاسخ : خاطرات کاربران در سمپادیا دات کام
یادش بخیر...
پارسال اولای مهر یا آبان بود؛ به خاطر یه بحثِ مزخرف درموردِ مدرسه مون ؛ عضو شدم اینجا!
چون از گوگل سرچ زدمُ مستقیم همون تاپیک اومد؛ راستشُ بخواین اصن فک نمی کردم فضای سمپادیا می تونه بزرگ تر از این انجمنُ تاپیک باشه!
تمومِ تاپیک های انجمن سمپاد رو می خوندم؛ تقریباً اسمِ اکثر کاربرای مطرحُ و فعالِ ِ اون موقع رو یاد گرفته بودم.
همه ی اینا یه هفته بود؛ بعد از این بحثُ اینا؛ فک کنم یه دو ماهی نیومدم سایت.
وقتی َم که اومدم؛ دوباره به خاطرِ این بود که مُحَرم بود؛ دوس داشتم در این مورد با یکی بحث کنم.
تو اعتقادی یه دو تا ازین تاپیک ها بود!
هیچی. از بحث های تو سمپادیا خوشم اومد؛ مشغول شدم به همون بحث ـایِ رایجِ اون موقع! مث اکثر کاربرای جدید؛ انجمن خاطراتُ هم خیلی دوس داشتم.
بعد جالبیش این بود که هرکی دیس می داد؛ من دوس نداشتم دیگه اون تاپیکی که توش بهم دیس داده شده رو باز کنم.
می ترسیدم نتونم جوابِ اون فردُ تو بحث بدم!
با حرف بزن مشکل داشتم؛ نمی دونستم توش باید چی گفت! چند بار سعی کردم پُست بدم توش؛ دادم هم! هنوزم وقتی میخونمشون؛ خنده ام می گیره از خودم
خلاصه من زیاد موتادِ سایت نبودم! چن وقتی یه بار پُست می دادم ؛ و حوصله ی دنبال کردن تاپیکی که توش پست داده بودم رو هم نداشتم!
جو سایت رو خیلی دوس داشتم؛ کاربرا خیلی بهم نزدیک بودن؛ ولی همیشه بین خودمُ اونا؛ مرزی حس می کردم؛ همش بهشون حسرت می خوردم که فلان قد ستاره دارنُ اینا.
یادم نمیاد؛ دقیقن کی بود که امضا رو برداشتن، جاش بانگ گذاشتن؛ ولی اون موقع رو هم خیلی دوس داشتم.
گذشتُ رسید به اون ورِ عیدِ 90!
که من شروع کردم که موتاد شم.
. فکر می کردم همش باید پست بدم! هر وقت میومدم سایتُ پست نمی دادم؛ انگار وقتمُ هدر داده بودم
مریمم فعالیتش اوج گرفت
. رسید به خرداد؛ موقعِ اوجِ اعتیادِ ما؛ و به نظر من لذت بخش ترین لحظاتِ مجازیِ عمرم!
این دفعه همه ی بحثا رو سعی می کردم دنبال کنم، می تونستم حرف بزن بدم؛ چرتُ پرت هم زیاد نمی گفتم؛ لایک هم زیاد می گرفتم.
خلاقیتُ سمپادیا استریتُ خیلی دوس داشتم اون موقع!
یه هفته به امتحان فیزیک ترم؛ نت تمون قط شد! بدترین حسِ ممکن رو داشتم! خیلی بد بود! چون همزمان با من 4 تا از دوستام هم تو سایت فعالیت می کردن، همش از اتفاقات سایت میگفتنُ من همش اعصابم خورد بود! [به علاوه اینکه یه حس رقابتی بود بین منُ مریم.
.]
رفتم یه ایرانسل گرفتم نت داشته باشم.
ازون جا بود که با ورژن موبایل سایت اُخت پیدا کردم؛ و ای کاش هیچ وقت چنین کاری نمیکردم!
خیل دوس داشتم این ورژن موبایلُ؛ ولی حس لذت ـم از سمپادیا رو به تدریج به «عادت و اعتیاد» تبدیل کرد!
خلاصه؛ فعالیتم تو اعتقادی زیاد شد؛ یه تاپیک مدیرگزینی بودُ اینا؛ رفتم درخواست دادم با شهامت.
. ولی همش می گفتم مگه آدم قطعه که تورُ مدیر کنن.
. که کردن.
با مدیر شدنم؛ سعی کردم اون چیزی رو که همیشه از این انجمن میخواستم؛ درست کنم؛ تا حدودی موفق بودم؛ ولی رسیدم به برهه ی «تنفر و خستگی» از سمپادیا!
ولی خودمُ واسه اون اعتیادم می کشوندم جلو.
بهم پیشنهاد شد که مدیر گفتُ شنود شم؛ فکر می کردم لایقش نیستم؛ ولی قبول کردم تا یک مدت کوتاهی مدیرش باشم.
این دوران؛ بدترین دوران فعالیتم تو سایت بود! بدم می اومد از سایت چون! مریم شد همکارم؛ حس خوبی بود؛ همین باعث شد بمونم یه مدت !
زیاد دیگه جزئیاتُ نمی گم؛ یه مدتی دیدم که مفید نیستم دیگه واسه سایت! از مدیریت گفت شنود استعفا دادم. بعدشم از اعتقادی ؛ و بعد درخواستِ بن.
الانم راضیم از اینکار؛ چون اعتیادی به سایت ندارم؛ و کابرای هم دوره من؛ اکثرشون رفتن یا خاموش ـن (
) . این بی اعتیادی بهترین چیزی بود که می خواستم!
چرتُ پرت زیادگفتم؛ کلِ پستمم روند فعالیتم بود!
ولی می خوام بگم سمپادیا؛ برای من مجالی بود برای عوض شدن؛ برای اینکه بیشتر «فکر» کنم. برای اینکه با افراد بیشتری آشنا شمُ طرزفکراشونُ بخونم!
الان ؛ وقتی پستای قبلم رو می خونم از این که انقد سطح فکرم پایین بود؛ خودم خجالت می کشم.
. سمپادیا اعتماد بنفسم رو بالا برد؛ بهم فهموند که خیلی بیشت راز اون چیزی که فکرشُ می کردم؛ هستم !
وقتی میخواستن سایتُ ببندن، برای اولین بار توی عمرم حسرت اینُ خوردم که چرا زودتر وارد سمپاد نشدم؛ که اینجا عضو شم ، که وقتی میخوان سایتُ ببندن بهش هیچ علاقه ای نداشته باشم؟! فهمیدم بیش از حد به سایت وابسته و بهش مدیونم.
من سمپادیا رو هیچ وقت «یک سایتِ خالی» ندیدم ؛ به خودم اجازه ندادم توش دروغ بگم یا خودم نباشم !
همین دیگه . این بود سرگذشتِ «مهم ترین اتفاقِ زندگیم»
!
فعلن البته !