پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون
زیاده ، ولی انقد فوق العادس که نتونستم کوتاهش کنم !
عشق روی پیاده رو / مصطفی مستور
هل مِن مَحیص ؟ آیا گریزی هست ؟
- زندگی سختی داشتی ؟
- زندگی ؟ من زندگی نمی کردم . من فقط زنده بودم دائم دیالیز می شدم . علم پزشکی برای نجات من هیچ غلطی نتوانست بکند . من آن جا روزی هزار بار می مُردم و نمی مُردم . به این می گویند زندگی ؟ لعنت به این زندگی !
- پس بدبخت بودی ؟
- نه ، من بدبخت نبودم چون بدتر از من هم بود .
- خوشبخت بودی ؟
- خوشبختی چیست ؟
- نمی دانم . شاید دو تا کلیه ی سالم .
- ببریدش . بگذارید بخوابد . خوب بخوابد ...
- پایین چه طور بود ؟
- سخت بود آقا . خیلی سخت بود .
- تو چه کار می کردی ؟
- من منتظر بودم آقا .
- منتظر چی ؟
- منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد . آن پایین همه مایوس شده بودند، اما من منتظر بودم. آن قدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشم هام بی سو شد، اما کسی نیامد. ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم.
- هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟
- از دست هیچ کس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند. شاید کسی می توانست کلیات را درست کند، اما سامان دادن به جزئیات از عهده ی هیچ کس برنمی آمد. همه چیز به وضوح از دست رفته بود. هیچ کس نمی دانست چه باید بکند. آن جا مثل جهنم غیرقابل تحمل بود. بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم.
- خوب ؟
- بله. تنها کاری که می توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می شدند آن وقت کسی که همه انتظارش را می کشیدند می آمد و جزئیات را اصلاح می کرد. جزئیات به شکل تاسف آوری تباه شده بود. آدم ها همه در جزئیات تباه می شدند اماکسی به جزئیات اهمیت نمی داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به وجود آمده گریه ام گرفته بود. آن پایین دلم را به هم می زد. من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود، اما به نظر می رسید که تنها راه نجات است.
- ببریدش توی باغ.
زیاده ، ولی انقد فوق العادس که نتونستم کوتاهش کنم !
عشق روی پیاده رو / مصطفی مستور
هل مِن مَحیص ؟ آیا گریزی هست ؟
- زندگی سختی داشتی ؟
- زندگی ؟ من زندگی نمی کردم . من فقط زنده بودم دائم دیالیز می شدم . علم پزشکی برای نجات من هیچ غلطی نتوانست بکند . من آن جا روزی هزار بار می مُردم و نمی مُردم . به این می گویند زندگی ؟ لعنت به این زندگی !
- پس بدبخت بودی ؟
- نه ، من بدبخت نبودم چون بدتر از من هم بود .
- خوشبخت بودی ؟
- خوشبختی چیست ؟
- نمی دانم . شاید دو تا کلیه ی سالم .
- ببریدش . بگذارید بخوابد . خوب بخوابد ...
- پایین چه طور بود ؟
- سخت بود آقا . خیلی سخت بود .
- تو چه کار می کردی ؟
- من منتظر بودم آقا .
- منتظر چی ؟
- منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد . آن پایین همه مایوس شده بودند، اما من منتظر بودم. آن قدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشم هام بی سو شد، اما کسی نیامد. ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم.
- هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟
- از دست هیچ کس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند. شاید کسی می توانست کلیات را درست کند، اما سامان دادن به جزئیات از عهده ی هیچ کس برنمی آمد. همه چیز به وضوح از دست رفته بود. هیچ کس نمی دانست چه باید بکند. آن جا مثل جهنم غیرقابل تحمل بود. بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم.
- خوب ؟
- بله. تنها کاری که می توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می شدند آن وقت کسی که همه انتظارش را می کشیدند می آمد و جزئیات را اصلاح می کرد. جزئیات به شکل تاسف آوری تباه شده بود. آدم ها همه در جزئیات تباه می شدند اماکسی به جزئیات اهمیت نمی داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به وجود آمده گریه ام گرفته بود. آن پایین دلم را به هم می زد. من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود، اما به نظر می رسید که تنها راه نجات است.
- ببریدش توی باغ.
آخرین ویرایش: