قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,974
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

می گویم « هیچی »
هیچی، مثل همیشه، یعنی باز بپرس. یعنی نزدیک تر شو. یعنی مهربان تر باش.



عروسک ساز - مریم صابری
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,651
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

۱. لیزا: اسم شلوغی کاغذهای انبار شده روی میزت رو گذاشتی «نظم بایگانی تاریخی.» دائم می‌گی که کتابخونه‌ی بدون خاک مثل کتابخونه های اتاق انتظاره. به نظر تو چون خود نون رو می‌خوریم خرده‌های نون هم کثیف نیستن. حتا همین چند وقت پیش با اطمینان ادعا می‌کردی که خرده‌های نون اشک‌های نون هستن که وقتی می‌بُریمش از شدت درد از چشم‌هاش سرازیر میشه. نتیجه اینکه تو دل مبل‌ها و تخت‌ها پر از غم و غصه است. لامپ‌های سوخته رو عوض نمی‌کنی به بهانه‌ی این‌که باید چند روزی برای مرگ روشنایی عزاداری کرد...

۲. ژیل: پونزده روزه که تو گوشم می‌خونن که فقط یک شوک لازمه... شما رو دیدم، ولی نشناختم. برام آلبوم عکس‌ها رو آوردید ولی من احساس می‌کردم دارم دفتر تلفن ورق می‌زنم. اومدیم این‌ جا. واسه‌ی من مثل اینه که رفتیم هتل. (با درد) دیگه هیچی برام آشنا نیست. صدا، رنگ، شکل، بو، همه چیز رو حس می‌کنم ولی هیچ‎کدوم برام مفهوم نداره. با هم همخونی نداره. جهان غنی و کاملی وجود داره که به‌نظرم منسجم و معقول می‌آد. اما من توش پرسه می‌زنم بدون این‌که بدونم چه نقشی توش دارم. همه چیز حجم داره، ماهیت داره، به جز من...

۳. ژیل: لیزا ما همدیگه رو دوست داریم. نباید از هم جدا شیم.
لیزا: درسته. همدیگه رو دوست داریم، ولی به طرز بدی دوست داریم. خداحافظ...

[خرده جنایت‌های زناشوهری/ اریک امانوئل اشمیت]
 

سیزیف

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
757
امتیاز
1,749
نام مرکز سمپاد
فـرزانگان
شهر
مشهد
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

1:بزرگ ترین نقض من این است که نقایص مادرزادم سال به سال بیش تر میشود.انگار دردرونم جوجه هایی بزرگ می شوند .جوجه ها مرغ می شوندوتخم می گذارند وتخم ها بدل به جوجه های دیگری می شوند که بعدها تخم می گذراند. آخر این هم شد زندگی؟ حیرانم که چطور با این همه نواقص کناربیایم .بله،کنار می آیم.اما درنهایت مسئله این نیست ،نه؟

2:«دنیا»:این کلمه همیشه مرا به فکرلاک پشت ها وفیل های می اندازد که خستگی ناپذیر صفحه ی گرد عظیمی رابرپشت گرفته اند. فیل ها ازنقش لاک پشت بی خبرند ولاک پشت نمی تواندببیند فیل ها چه می کنند، وهیچ کدام کمترین اطلاعی ندارند که دنیا بر پشتشان است .

3:آدم ها رامیتوان به دودسته تقسیم کرد : واقع گراهای میانمایه و خیالپردازهای میانمایه

4:به کیوسک تلفن کنار صندوق رفتم وبه نامزدم ،همان صاحب گوش قشنگ ،تلفن زدم .اما او نه درخانه ی خودش بود، نه درخانه ی من .شاید رفته بود غذا بخورد.
بعدخواستم به زن سابقم زنگ بزنم . بعد از زنگ دوم،فکر دیگری به سرم زد وقطع کردم.آخر حرفی نداشتم به او بگویم وازاین گذشته ، نمیخواستم نفهم جلوه کنم .
سرآخر کسی نماندکه به او تلفن کنم .آدم وسط شهر باشد،با یک میلیون نفرکه تو خیابان ها پرسه می زنند وکسی رانداشته باشد که با او دو کلام اختلاط کند. کوتاه آمدم ،سکه ی ده ینی را به جیب زدم و از کیوسک درآمدم .

5:«تقابل دو جانبه ی ایدئولوژی ها ».این حاکی از وضع غم انگیزی بود ،درست مثل اینکه قاطری بین دو سطل علوفه ی مشابه قراربگیرد وچون نمیتواند تصمیم بگیرد کدام را اول بخورد ،ازگرسنگی بمیرد .

«تعقیب گوسفند وحشی -هاروکی موراکامی»
 

first amir

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,142
امتیاز
29,738
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
فردوســـی
رشته دانشگاه
مـهـنــدســی شــیـمــی / حسابداری / روانــشناســی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

انسان نه قادر به تکرار لحظات است و نه قادر به بیان آن هاست
غروب یک روز پاییزی بود که ادگار در پارک خانه ما صد متر را در 10/1 ثانیه دوید
من خودم این زمان را برایش محاسبه کردم... اما هیچکس حرف ما را باور نکرد

این اشتباه خود ما بود که درباره ی این لحظه با دیگران صحبت کردیم و قصد داشتیم آن را به عنوان لحظه ای به یاد ماندنی به ثبت برسانیم
میتوانستیم خودمان از این واقعیتی که اتفاق افتاده بود لذت ببریم...
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد.



عقاید یک دلقک
هاینریش بل
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,974
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

قطعه گمشده با دایره بزرگ آشنا می شود

شل سیلور استاین

IMG_20151212_165853.jpg


IMG_20151212_165944.jpg
 

Dr.Dream

N.larosa
ارسال‌ها
49
امتیاز
265
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

اگر نجار بودم تو را پنجره ای به سوی روحم می ساختم.

اما ان پنجره را میبستم و قفلش می کردم!

و هر وقت دوست داشتی درونش را نگاه کنی

تنها بازتابی از خودت را می دیدی...

روحم را می دیدی که بازتابی از توست...!

« نقطه فرار/ کالین هوور»
 

MHO

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
688
امتیاز
6,766
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

نوشته بودمک خنده از هر چیز دیگری واگیردار تر است.غم و اندوه هم میتواند واگیر داشته باشد..اما ترس چیز دیگریست..ترس نمیتوناد به راحتی غم و شادی سرایت کند و این بسیار خوب است..ما با ترس هایمان کم و بیش تنهاییم...

اما رویای غیر ممکن ها،نام مخصوصی دارد،که به ان "امید " میگوییم..

دختر پرتغالی_یوستین گوردور
 

سیزیف

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
757
امتیاز
1,749
نام مرکز سمپاد
فـرزانگان
شهر
مشهد
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

"همه روزه به طورمتوسط 324000کودک به دنیا می آیند.درهمان یک روز ، به طور متوسط 10000 نفر ازگرسنگی یا سوتغذیه می میرند. بله، رسم روزگار چنین است .به علاوه 123000نفر به علل دیگرمی میرند .بله ،رسم روزگار چنین است .وبدین ترتیب همه روزه 191000نفرخالص دردنیا باقی می مانند.مرکز آمار پیش بینی میکند تا قبل ازسال 2000کل جمعیت جهان دوبرابر گشته وبالغ بر 7000000000نفر می شود ."

گفتم :«به گمانم همه شان هم می خواهند به آلاف و اولوفی برسند.»

اوهارگفت :«به گمانم »


سلاخ خانه شماره 5 -کورت وُنه گات
 

moOn:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
335
امتیاز
2,483
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ارومیه
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

زندگی جنگ است؛ آن که غالب شود همه حقی دارد و مغلوب، اگر بدان رضا دهد، لابد نفعی در آن می بیند.

- جان شیفته/ رومن رولان
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,974
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

مادر نمی فهمد که ناخوشی دایی یا مرگ فلانی دل هیچ کدام از ما را نمی سوزاند . برعکس خوشحال هم می شویم چون مادربزرگ حلوا می پزد و بزرگ ترها وقتی غمگین و غصه دارند ، ترسو و مهربان می شوند .

{صداقتش واسم خیلی جذاب بود}

خاطرات پراکنده
گلی ترقی
 

Yabançı

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
255
امتیاز
388
نام مرکز سمپاد
طلایه داران
شهر
لاچین
رشته دانشگاه
JLE
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

قسمتی از کتاب «دیل و ادبیات» - «علی تبریزلی» :


تۆرکجه‌ یازؽ :


بیر گۆن خوْی شهرینه‌ گزمگه‌ گئتمیشدیم.قیش ایدی و برک سوْیۇق.بۇنا گؤره‌ مسافرخانادا اوْتۇرۇب بیر نئچه‌ نفر ایله‌ دانیشماغا مشغۇل ایدیم.بۇ اثنادا بیر نئچه‌ نفر «سپاه‌دانش» آینا قاباغیندا اؤزلرینی یۇیۇب و باشلارینی دارایاندان سوْنرا،بیزیم دانیشیغا قاتیشدیلار،اییره‌‌نجی بیر ژست ایله‌ بیزیم دانیشیغین ایچینه‌ گیریب باشلادی‌لار فارسجا دانیشماغا.ایچیمیزده‌ اوْلان‌لاردان فقط بیر آز مسافرخاناچی فارسجا بیلیردی،البته‌ تۆرک لهجه‌‌سیله‌.سپاه دانش‌لر هئچ اؤز‌لرینی اوْیانا قوْیمادان و بۇ کی بۇنۇن دانیشیق‌لارینی بیر کیمسه‌ بیلر و یا بیلمز،آنجاق بیلیب و بیلمه‌‌یه‌‌نلره‌ خطاب بیر-بیر چوْخلۇ دانیشدی‌لار.
بۇ سپاه دانش‌لرین دانیشیق‌لاری‌نین سس توْنۇنا دقت ائدیب آنلادیم کی بۇنلار اصلینده‌ فارس دئییل‌لر.بۇرادا نه‌‌دنسه‌ تبریزده‌ مریض‌خانا اکیپ‌لری‌نین چیپ ماشینیندا بلندگو ایله‌ خالقی آمپۇل وۇۇرماؤا فارس دیلینده‌ چاغیردیق‌لاری یادیما دۆشدۆ کی چوْخلۇ کیمسه‌‌لر بۇ چیغیر باغیری بیلمه‌‌دن و دۇیمادان سایماز کئچیردی‌لر.
معذرت ایله‌ سپاه دانش‌لردن سوْرۇشدۇم کی سیز اصلینده‌ فارس دئییل‌سیز و بیلیر‌سیز کی بۇردا اوْلان‌لاردا فارس دئییل‌لر و یا فارسجا یاخشی بیلمیر‌لر ، بس ندن بۇ سماجت ایله‌ فارسجا دانشماغا اصرار ائدیرسیز؟
سپاه‌دانش‌لر بیر-بیر اراک،انزلی،سراب،قزوین و زنگان اۇشاغی اوْلدۇقلارین بلله‌دندن سوْنرا،بیریسی بئله‌ دئدی:بیزیم وظیفه‌‌میز بۇرادا فارسجانی رواج وئرمک‌دیر نه‌ تۆرکجه‌‌نی.چۆن کی بیز هله‌ بۇرایا منتقل اوْلمادان اول،ناحیه‌ فرهنگی رئییسی بیزی بیر سالوْندا توْپلاییب تاکید ایله‌ بئله‌ تاپشیردی:
«آغالار،دوْلت سیزی بۇرایا بۇنا گؤره‌ گؤندرمه‌‌ییب کی تۆرکجه‌ دانیشیب و تۆرکجه‌ اؤگرجه‌‌نه‌سیز.بۇ وظیفه‌ده‌ موفق اوْلماق اۆچۆن لازیم‌دیر کی هئچ بیر کیمسه‌ تۆرکجه‌ دانیشماغی میدان وئرمه‌یه‌سیز،یعنی بۇراسی مبارزه‌ میدانی و فارسجا دیلی بیر اسلحه‌ کیمی‌دیر و دۆشمنه‌ مجال وئرمه‌‌مک اۆچۆن آغیزلارینی آچان کیمی گرک بۇ دیلی بوْغازلارینا سوْخاسیز و آغیزلاریندا اوْلان اؤز دیل‌لرین بوْغاسیز.»
بۇردا،سوْرۇشدۇم کی:
-سیز اؤزۆز وجدانا بۇ ظالمانه‌ ستمه‌ نه‌جۇره‌ قضاوت ائدیرسیز؟
-بیز اؤز وظیفه‌‌میزه‌ عمل ائدیریک.
-چوْخ گؤزل،بۇ قۇرۇ وظیفه‌ و سیزین رۇحسۇز بیر چوْماق حرکیتیز اؤز یئرینه‌ آنجاق سیز سپاه دانش اوْمامیشدان اول آیا خلق‌لر ایله‌ یاشامیردیز؟و سوْنرا یاشامایاجاق‌سیز؟
-نییه‌،ولی ایندی بیز نه‌ ائده‌ بیلریک؟بیر حالدا کی ممکن‌دیر اؤزۆمۆزده‌ بۇرادا گؤز آلتیندا آلینیب دؤنمز بیر یوْلا سۆرۆلک.

...

ایکی گۆندن سوْنرا،ماکی‌یا گئتدیم.ایران تۇریست‌ هوْتئلینده‌ یئر تۇتدۇم.بیر کافه‌ سالوْنۇ وار ایدی.سالوْنا گیردیم،گرام و رادیوْ سسی سالوْنۇ تیتره‌‌دیردی،سالوْندا اوْن اوْن‌بئش سپاه‌دانش وار ایدی کی بیری چای ایچیردی.بیری نهار یئییردی و بیر نئچه‌‌سی‌ده‌ سس سسه‌ وئریب اوْخۇیۇردۇلار و ایین‌لری و پاقوْن‌لاری افسر‌لر کیمی تمیز و پارلاق‌ایدی.اۆزلرین تکدن قیرخیب حتی عطرده‌ وۇرمۇشدۇلار.بیر آندا نظریمه‌ بئله‌ گلدی کی بۇراسی مستعمره‌ و بۇ سپاهی‌لار ویتنام‌دا اوْلان آمریکا مستشار‌لاری‌دیر.



ترجمه فارسی :
(متاسفانه من مترجم خوبی نیستم!!)

یک‌روز برای گردش به خوی رفته بودم زمستان بود و هوا خیلی سرد بود.برای همین در مسافرخانه نشسته بودم و مشغول صحبت با چند نفر بودم.در این حین چند نفر از سپاه‌دانش پس از اینکه به دست و صورت خود آبی زدند و مقابل آینه مو‌هایشان را شانه کردند به بحث و صحبت ما پیوستند و با یک ژست عجیب و زشت وسط بحثمان پریدند و شروع کردند به فارسی حرف زدن.در بین ما فقط مسئول مسافرخانه کمی فارسی بلد بود آن هم با لهجه ترکی. سپاه‌دانشی ها بدون توجه به اینکه در جمع کسی فارسی میداند و یا نه ، با مخاطب قراردادن افراد حرف‌ میزند.
من با دقت کردن به تن صدا و تلفظشان فهمیدم که این ها اصالتا فارس نیستند.در این لحظه ناخود‌آگاه جیپ های اکیپ های بیمارستان های تبریز به یادم افتاد که مردم را با زبان فارسی برای تزریق واکسن فر‌امیخواندند و مردم بدون متوجه شدن کلمه‌ای از کنار این خودرو ها رد میشدند.
با احترام از سپاه دانشی ها پرسیدم که:
- شما که فارس زبان نیستید و اینجا هم کسی فارسی بلد نیست برای چه با این سماجت فارسی حرف میزنید؟
سپاه‌دانشی ها به اهل اراک ، انزلی ،سراب ، قزوین . زنجان بودنشان اعتراف کردند ، یکی از آنها چنین پاسخ داد که :
-وظیفه ما در اینجا رواج دادن زبان فارسی است نه ترکی.رییس ناحیه فرهنگی قبل انتقال ما به اینجا به ما اینطور گفت که :
«آقایان دولت شما را برای یادگرفتن و یاد دادن ترکی به اینجا نفرستاده است برای رسیدن به این هدف نباید به هیج کسی فرصت و جرئت ترکی حرف زدن بدهید ، یعنی آذربایجان میدان مبارزه هست و زبان فارسی اسلحه شماست برای این که به دشمن(مردم آذربایجان) فرصت ندهید همین که شروع به حرف زدن کردند باید زبان فارسی را در گلویشان فرو کنید و زبان مادریشان را خفه کنید.»
در این لحظه پرسیدم که:
- شما چگونه در مورد این ظلم در حق مردم آذربایجان قضاوت میکنید؟
گفتند:
- ما به وظیفه خود عمل میکنیم.
- بسیار خوب ، وظیفه ظالمانه و روح های فروخته شده شما به کنار آیا شما قبل از اینکه سپاه‌دانش شوید از خود این مردم نبودید و با آن ها زندگی نمیکردید؟و دوباره در آینده در میان آنان زندگی نخواهید کرد؟
- چرا ! ولی ما اکنون چه کاری میتونیم بکنیم؟ در حالی که احتمالا خودمان تحت نظارت هستیم و عدم اطاعت از دستورات برایمان خطر جانی دارد.

...

دو روز بعد به ماکی(فارسی:ماکو) رفتم و در هتل ایران‌توریست مستقر شدم یک کافه در سالن بود وقتی که وارد آنجا شدم صدای رادیو به طرز وحشتناکی بلند بود.در آنجا ده پانزده نفر سپاه دانش بود . یکی مشفول چای خوردن دیگری مشغول ناهار خوردن چند نفر از آنها همصدا با رادیو در حال خواندن ترانه‌ای بودند. وضع لباس‌هایشان مانند افسران نظامی تمیز بود.ریش هایشان را سه‌تیغ کرده بودند و حتی عطر هم زده بودند.یک لحظه گمان کردم که اینجا مستعمره هست و این سپاه‌دانشی ها مستشاران آمریکا در ویتنام هستند...
 

میـنا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,223
امتیاز
4,990
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
bnb
سال فارغ التحصیلی
1394
رشته دانشگاه
پزشکی سمنان
میهن-سرزمین نیاکان-زبان ملی

قصه های دوشنبه از آلفونس دوده
......قسمتی از آخرین درس زبان وادبیات فارسی دبیرستان....


وقتی از پیش خانه کدخدا میگذشتم دیدم جماعتی آنجا ایستاده اند واعلانی را که بر دیوار بود می خوانند.دو سال بود هر خبر ملال انگیزی که برای ده می رسید از اینجا منتشر میگشت.از این رو من_بی آنکه در آنجا توقفی کنم_ با خود اندیشیدم که :باز برای ما چه خوابی دیده اند؟ آنگاه سر خویشتن گرفتم وراه مدرسه در پیش وبا شتاب تمام خود را به مدرسه رساندم.
.... از کنار نیمکت ها گذشتم وبی درنگ بر جای خود نشستم...
معلم را دیدم که با صدای گرم اما سخت گفت: فرزندان این بار آخر است که من به شما درس میدهم.دشمنان حکم کرده اند که در مدارس این نواحی زبانی جز زبان خود آنان تدریس نشود.معلم تازه فردا خواهد رسید واین آخرین درس زبان ملی شماست که امروز می خوانید.از شما خواهش دارم که به درس من درست دقت کنید.
این سخنان مرا سخت دگرگون کرد.معلوم شد آنچه بر دیوار خانه کدخدانوشته بودند این بوده:از این پس به کودکان ده آموختن زبان ملی ممنوع است.آری این آخرین درس زبان ملی من بود. مجبور بودم که دیگر آن را نیاموزم وبه همان اندک مایه ای که داشتم قناعت کنم.چه قدر تاسف خوردم که پیش از آن ساعت های درازی را از عمر خود تلف کرده وبه جای آن که به مدرسه بیایم به باغ وصحرا رفته و عمر به بازیچه سپرده بودم.
در این اندیشه ها مستغرق بودم که دیدم مرا به نام خواندند.می بایست که بر خیزم و درس را جواب دهم.راضی بودم تمام هستی خود را بدهم اما بتوانم با صدای رسا وبیان روشن درس دستور را که بدان دشواری بود از بر بخوانم.اما در همان لحظه اول در ماندم ونتوانستم جوابی بدهم.حتی جرئت نکردم سر بر دارم وبه چشم معلم نگاه کنم.
در این میان سخن او را شنیدم که با مهر ونرمی می گفت : فرزندم تو را سر زنش نمیکنم.زیرا خود به قدر کفایت متنبه شده ای.می بینی که چه روی داده است.ادمی همیشه به خود می گوید که وقت باقی است.درس را یاد میگیرم.اما میبینی که چه پیشامد هایی ممکن است روی دهد.افسوس بد بختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وامی گذاریم.اکنون این مردم که به زور بر ما چیره گشته اند.حق دارند که ما را ملامت کنند وبگویند: شما چگونه ادعا دارید که قومی ازاد ومستقل هستید و حال آنکه زبان خود را نمی توانید بخوانید وبنویسید؟با این همه فرزندم! تنها تو در این کار مقصر نیستی. همه ما سزاوار ملامتیم.پدران ومادران نیز آنگونه که باید اهتمام نورزیده اند وهشیار نبوده اند.
آنگاه معلم از هر دری سخنی گفت وسر انجام سخن خود را به زبان ملی کشاند وگفت:زبان ما در شمار شیرین ترین ورسا ترین زبان های دنیا قرار دارد. وما باید این زبان را در بین خویش حفظ کنیم وهر گز ان را از یاد نبریم.زیرا وقتی قومی به اسارت دشمن در اید ومغلوب ومقهور بیگانه گردد.تا وقتی که زبان خویش را هم چنان حفظ کند هم چون کسی است که کلید زندان خویش را در دست دارد.آنگاه کتابی برداشت وبه خواندن پرداخت..
...چون درس به پایان رسید نوبت به تحریر ونوشتن شد. معلم برای ما سر مشق هایی تازه انتخاب کرد که بر بالای انها عبارت ( میهن,سرزمین نیاکان , زبان ملی ) به چشم میخورد.
این سر مشق ها به گوشه میزهای تحریر ما آویزان بود.چنان می نمود که گویی در چهار گوشه اتاق درفش ملی ما را به اهتزار در آورده باشند..نمی توان مجسم کرد که چه طور همه شاگردان در کار خط ومشق خویش سعی میکردند. وتا چه حد در سکوت وخموشی فرو رفته بودند.
در ان سکوت وخموشی جز صدای قلم که بر کاغذ کشیده می شد صدایی به گوش نمی آمد.بر بام مدرسه کبوتران آهسته می خواندند. ومن درحالی که گوش به ترنم انها می دادم.پیش خود اندیشه می کردم که ایا اینها را نیز مجبور خواهند کرد که سرود ملی خود را به زبان بیگانه بخوانند؟
در این اثنا وقت به اخر آمد وظهر فرا رسید.در همین لحظه صدای شیپور سر بازان بیگانه نیز که از تمرین باز می گشتند در کوچه طنین افکند.معلم با رنگ پریده از جای خود بر خواست.تا آن روز هرگز وی در نظرم چنان پر مهابت و با عظمت جلوه نکرده بود.
گفت:دوستان فرزندان.من.... من....
اما بغض واندوه صدا را در گلویش شکست.نتوانست سخن خود را تمام کند.سپس روی بر گرداند وپاره ای گچ بر گرفت وبا دستی که از هیچان ودرد می لرزید.بر تخته سیاه کلمات را با خطی جلی نوشت:
.
(زنده باد میهن)
 

fateme.RMA

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,717
امتیاز
8,613
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1393
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

+ تو از من سوء‌استفاده کردی
- یعنی چه‌جوری؟
+ من برات جاسوسی کردم. به‌خاطرت دروغ گفتم. به‌خاطر تو جونمو به‌خطر‌انداختم. قرار بود همه‌ی این کارها برای صحیح و سالم نگه‌داشتنِ پسر لی‌لی پاتر باشه. اونوقت حالا به من میگی اونو بزرگ کردی مثل خوکی که می‌پرورونند تا بعد اونو بکشن؟
- ولی این غم‌انگیزه سوروس. بالاخره به این پسر علاقه پیدا کردی؟
+ به اون؟ اکسپکتوپاترونوم!
از نوک چوبدستی‌اش آهویی نقره‌ای بیرون پرید. به‌نرمی کف دفتر فرود آمد، جستی زد و به آن سوی دفتر رفت و بعد پروازکنان از پنجره خارج شد. دامبلدور دور شدنش را تماشا می‌کرد و وقتی تابش نقره‌فامش به خاموشی گرایید با چشم‌هایی پر از اشک رویش را به سمت اسنیپ برگرداند.
– بعد از این همه سال؟
+ در تمام مدت.

هری پاتر و یادگاران مرگ - جی.کی.رولینگ
 

silvana.zs

کاربر جدید
ارسال‌ها
0
امتیاز
79
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه۲
شهر
کرمان
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

چیزی نگذشت که شش دختر زیبا روی و جوان مرا احاطه کردند و هرکدام مرا به قبول همسری فرا می خواندند!!
با حضور این دختران زیبا روی چنان غافلگیر شدم که برای لحظاتی خودم را فراموش کردم...
ولی خیلی زود به خود امدم و برخویش نهیب زدم که: به چه می اندیشی؟!!مبادا با سکوت معنی دار خود این لعبتان را دلخوش داری؟!!
با عزمی جزم، مردانه دست رد بر سینه خواسته های انان زدم و دربرابر درخواست هایشان مقاومت کردم!
ولی این ازمون الهی یک امتحان زودگذر نبود و من به مدت شش ماه!! در ان منزل عملا زندانی بودم(دلایل مفصلی داره که بخوام اینجا بنویسم اون قسمت کتابو خیلی میشه!)
و نمیتوانستم انجارا ترک کنم
در این شش ماه روزی نبود که این دختران به نحوی سر راه من قرار نگیرند و دلبری نکنند!!!
ولی با عنایت خدا توانستم از ان ورطه جان سالم به در ببرم...
(حالا تصورشو بکنین این اتفاق برای یکی دیگه میفتاد چه میکرد؟ :-\)


در محضر لاهوتیان/محمد علی مجاهدی(پروانه)
 

MHO

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
688
امتیاز
6,766
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آدم همیشه به شنیدن شیونهای کاکاییها خیال میکند که بار غم بر دلشان سنگین است،حال آنکه جیغهایشان هیچ معنی ندارد و مسایل روانی خود آدم است که این حس را در دلش بیدار میکند.آدم همه جا چیزهایی میبیند که وجود ندارد.این چیزها همه در دل خود آدم است.آدم به یک جور درونگو تبدیل میشوکه از زبان کاکاییها و آسمان و باد و خلاصه همه چیز حرف میزند.صذای عرعر خری را میشنویم.خریست و فوق العاده هم خوشبحال و نیکبخت است.به قدری خوشبخت است که فقط خرها میتوانند باشند.باخود میگوییم:(وای خدایا چه فلاکتی در این عرعر نهفته است)دلمان برایش کباب میشود.ولی این برای آنست که خر واقعی خود ماییم.حالا خودتان را در قالب کاکاییها میگذارید و جیغ و شیون آنهارا پر از غصه می یابید.

خداحافظ گری کوپر_رومن گاری
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,974
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آن هنگام فرشته مقرب سقوط کرده گفت: ...(این قسمت رو چون زیاد بود حذف کردم)

بدرود, ای دشتهای سعادت آوری که تا ابد, شادمانی و بهجت در شما ساکن است. و درود بر وحشت. درود بر عالم دوزخ. و تو ای دوزخ ژرف! مالک جدیدت را که اندیشه ای به ارمغان میآورد که هرگز نه با زمان, نه با مکان دستخوش تغییر نخواهد شد, پزیرا باش! روح در سرای خود ساکن است: میتواند از دوزخ, بهشتی برای خود بیافریند, و از بهشت دوزخی. چه باک است در کجا حضور خواهم داشت, چنانچه همواره همان باشم که هستم, و همان که باید باشم باقی بمانم, هر چند کمتر از آن کسم که قدرت تندر, بزرگترش ساخت. دست کم در اینجا, آزاد خواهیم بود.
قادر توانا این مکان را نیافریده است تا کسی بدان حسرت خورد؛ هرگز نخواهد خواست ما را از اینجا براند. در اینجا میتوانیم در کمال امنیت حکومت کنیم؛ و به نظرم حکومت, شایسته ی جاه طلبی است, هر چند در دوزخ باشد. چه بهتر در دوزخ حکومت کرد, تا در بهشت کمر به خدمت بست.

بهشت گمشده
میلتون
 

arezoo.s

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
151
امتیاز
1,808
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
فقط نه فصل مورتیمر خوندم......
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

قلب ومغر آدم ها جنسیت ندارد

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد-اوریانا فلاچی
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,974
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
کالیگولا

ممکن است که من منکر چیزی باشم
ولی لزومی نمی بینم که آن را به لجن بکشم، یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم!

کالیگولا _ آلبر کامو
 

tinaradvand

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
325
امتیاز
3,075
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
تهران
مدال المپیاد
نقره دوره 11 المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

من توی قرارگاه یک صفرم. صفر را از صفر کم کنی باز می شود صفر. پس وقتی نتیجه همیشه یکسان است، فایده تفریق کردن چیست؟
خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت، شرمن الکسی
 
بالا