دارن شان

  • شروع کننده موضوع sona
  • تاریخ شروع

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : نبرد با شیاطین جدید منتشر شد.

به نقل از King Dain :
کتاب جدید نبرد با شیاطین توسط خانم فرزانه کریمی ترجمه شد راستش من خودم امروز دست یکی از بچه ها دیدم !
اسمش هم هست قهرمانان دوزخ یا همون Heroes of hell.
جلد نهمشو ميگي؟
 

King Dain

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
432
امتیاز
13
نام مرکز سمپاد
دبیرستان شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
پاسخ : نبرد با شیاطین جدید منتشر شد.

به نقل از negin.kh3 :
جلد نهمشو ميگي؟
نه جلد نهمش که خیلی وقته چاپ شده این جلد دهم و آخرین جلدشه.
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : نبرد با شیاطین جدید منتشر شد.

به نقل از King Dain :
نه جلد نهمش که خیلی وقته چاپ شده این جلد دهم و آخرین جلدشه.
مگه دوازده جلدی نبود؟
آخرش چی میشه؟
من تا نهمشو بیشتر نخوندم دهمیش هنوز به بندر نرسده.
 

King Dain

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
432
امتیاز
13
نام مرکز سمپاد
دبیرستان شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
پاسخ : نبرد با شیاطین جدید منتشر شد.

به نقل از negin.kh3 :
مگه دوازده جلدی نبود؟
آخرش چی میشه؟
من تا نهمشو بیشتر نخوندم دهمیش هنوز به بندر نرسده.
نه ده جلدیه و آخرشم تموم میشه!
 

سیاوش

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,667
امتیاز
6,098
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر- نرم افزار
اینستاگرام
پاسخ : نبرد با شیاطین جدید منتشر شد.

من تازه امروز خریدم ولی شنیدو که چرطه؟!
 
ارسال‌ها
426
امتیاز
2,337
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
90
دانشگاه
خوارزمی
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر- علوم تصمیم و مهندسی دانش
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : نبرد با شیاطین جدید منتشر شد.

به نام خدا

من به شخصه پی دی افش رو ترجیح می دم چون سانسور نداره و تازه ترجمش هم خوبه منبعش سایت www.darrenshanfans.ir هست که اگه دوستان می خوان برن دانلود کنن، تضمینی :D
در مورد کتاب هم باید بگم که اگه طرف دار اون شور و هیجانی هستین که دارن همیشه تو کتاب هاش ازش استفاده می کنه، از آخر داستان خوشتون نمی یاد ولی اگه به متن های ادبی علاقه مندین می شه گفت تا حدودی خوشتون می یاد، چون به نظر من نویسنده تازه آخر داستان معنی ادبیات رو فهمیده ولی با این حال خوندن مجموعش خوبه و به نظر من پایان خوبی داره ولی پایانش به پای مجموعه قبلیش نمی رسه.
 

Fallen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,129
امتیاز
229
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی
پاسخ : نبرد با شیاطین جدید منتشر شد.

به نقل از The Lich King :
به نام خدا

من به شخصه پی دی افش رو ترجیح می دم چون سانسور نداره و تازه ترجمش هم خوبه منبعش سایت www.darrenshanfans.ir هست که اگه دوستان می خوان برن دانلود کنن، تضمینی :D
در مورد کتاب هم باید بگم که اگه طرف دار اون شور و هیجانی هستین که دارن همیشه تو کتاب هاش ازش استفاده می کنه، از آخر داستان خوشتون نمی یاد ولی اگه به متن های ادبی علاقه مندین می شه گفت تا حدودی خوشتون می یاد، چون به نظر من نویسنده تازه آخر داستان معنی ادبیات رو فهمیده ولی با این حال خوندن مجموعش خوبه و به نظر من پایان خوبی داره ولی پایانش به پای مجموعه قبلیش نمی رسه.
چرل انقد میگی به نام خدا یه بار کافیه!
خداییش سرزمین اشباح خیلی بلحالتر بود!
 
  • لایک
امتیازات: N.M
ارسال‌ها
426
امتیاز
2,337
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
90
دانشگاه
خوارزمی
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر- علوم تصمیم و مهندسی دانش
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : نبرد با شیاطین جدید منتشر شد.

به نام خدا

به نقل از King Dain II :
چرل انقد میگی به نام خدا یه بار کافیه!
این کلا استایل نوشتن پیام هایی که می نویسم، تو سایت های دیگه هم نگاه کنی همینه.

به نقل از King Dain II :
خداییش سرزمین اشباح خیلی بلحالتر بود!
صددرصد موافقم، فکر نکنم کسی در این مورد شک داشته باشه.
 

Toobiii

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
940
امتیاز
6,151
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
تهران
مدال المپیاد
شیمی
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : دارن شان

من هم هري و هم سرزمين اشباح و هم دموناتا رو خوندم و به نظرم همشون خیلی باحالن(البته دموناتا زیادی خشنه و کشش داده)سرزمین اشباحو که صد دور خوندم,دیگه همه جاشو حفظم! کلا با کتابای اینجوری خیلی حال میکنم
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : دارن شان

من سرزمین اشباحش رو خوندم... از دخمه ی خونینش بیشتر از بقیه خوشم اومد! فعلا منصرف شدم از خوندن نبرد با شیاطین! وقتی سرزمین اشباح این بود دیگه اون یکی چه پدیده ایست!!!
من وقتی سرزمین اشباح رو می خوندم دچار عذاب وجدان شدید بودم!!! انگار مثلا در قبال دارن مسئولیت دارم!
هی به خودم میگفتم چرا گذاشتی این بدبخت نیمه شبح بشه... زندگیش تباه شد... بیچاره مادر پدرش...
هی این نویسنده رو لعنت می کردم که پسر بیچاره رو سیاه بخت کرده!! :D
اون جایی که میرن به یه دهکده ای می رسن که هیولای مقدسشون پسره رو می خوره (همون جلدای آخرش بود!)
من از عصبانیت بالا پایین می پریدم و به نویسنده فحش میدادم ببین بچه رو به چه روزی انداختی چه چیزای بدی می بینه نویسنده ی بیرحم!! :D
اون آخرشم که دارن کوچولو رو ترسوند هم عین چی دیگه عصبانی بودم و هی این نویسنده رو لعن و نفرین می کردم... :D که به هر حال گذشه تغییر کرده تو ***** کردی، تو ***** خوردی از اولش این بلا سر بدبخت آوردی!! اصلا این یارو کرپسلی ِ نامرددددددددد.....!! :D
بعد کلا" توی همه ی کتابا این استیو رو هم سرش داد میزدم انگار مثلا میشنوه آدم میشه!! هی بهش فحش میدادم!! :D
 

Fallen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,129
امتیاز
229
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی
پاسخ : دارن شان

آخرشو بخون عذاب وجدانت از بین میره!

البته بجز ارباب حلقه ها.
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,298
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : دارن شان

سرزمین اشباح خیلی باحال بود! من وقتی خوندم تابستون2 راهنمایی بودم، 12 جلد رو تو 3 روز و نیم خوندم! به طور متوسط روزی 4 جلد! از صبح که پا میشدم تا شب یه سره دستم بود!

تو سرزمین اشباح ===> فقط استیو!! واقعا از این شخصیت خیلی خوشم میومد/ میاد :D !

یه چیز جالب دیگه هم آخرای هر کتاب بود منم هر دفعه میرفتم آخرشو میخوندم ، نمیتونستم جلو خودمو بگیرم!

وقتی خوندم " ارباب شبحواره ها من هستم" و "اگه اونو میکشتی فقط پسر من رو نکشته بودی، بلکه خواهر زاده خودتو هم کشته بودی" یادمه کپ کردم سر این دو تا جمله!

بهترین صحنه های داستانم یکیش همون توی سیرک بود که معلوم شد پسره ( اسمش یادم نمیاد... داریوس؟! ) خواهر زاده دارنه. خیلی اکشن بود!! بازی اگه جراتشو داری بود انگار اسمش... دقیقا یادمه دارن اول میخواست گردن پسره رو ببره ولی بعد فکر کرد اونطوری زیاد تاثیر گذار نیست ، چاقو رو گذاشت رو قلبش ، "استیو چشمکی زد و قبل از اینکه بره گفت..."

یه جا هم اونجا که معلوم شد برادرند... غم انگیزناک بود... :-<

در نهایت هم اونجا که دارن کاری کرد که دو تاشون بمیرن ، که استیو بهش چاقو بزنه... :-< :-<

جمله آخر هم که "من میروم... من رفتم " بود... خاطرات خوشی دارم با این کتاب :D

در کل کتاب واقعا باحالی بود... و باز هم ، فقط استیو!!
 
  • لایک
امتیازات: N.M

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : دارن شان

به نقل از settareh :
من سرزمین اشباحش رو خوندم... از دخمه ی خونینش بیشتر از بقیه خوشم اومد! فعلا منصرف شدم از خوندن سرزمین اشباح! وقتی سرزمین اشباح این بود دیگه اون یکی چه پدیده ایست!!!

البته من هری پاتر رو هم خوندم و هفتصد برابر بیشتر از این سرزمین اشباح ازش خوشم اومد!

من وقتی سرزمین اشباح رو می خوندم دچار عذاب وجدان شدید بودم!!! انگار مثلا در قبال دارن مسئولیت دارم!

هی به خودم میگفتم چرا گذاشتی این بدبخت نیمه شبح بشه... زندگیش تباه شد... بیچاره مادر پدرش...

هی این نویسنده رو لعنت می کردم که پسر بیچاره رو سیاه بخت کرده!! :D

اون جایی که میرن به یه دهکده ای می رسن که هیولای مقدسشون پسره رو می خوره (همون جلدای آخرش بود!)

من از عصبانیت بالا پایین می پریدم و به نویسنده فحش میدادم ببین بچه رو به چه روزی انداختی چه چیزای بدی می بینه نویسنده ی بیرحم!! :D

اون آخرشم که دارن کوچولو رو ترسوند هم عین چی دیگه عصبانی بودم و هی این نویسنده رو لعن و نفرین می کردم... :D که به هر حال گذشه تغییر کرده تو ***** کردی، تو ***** خوردی از اولش این بلا سر بدبخت آوردی!! اصلا این یارو کرپسلی ِ نامرددددددددد.....!! :D

بعد کلا" توی همه ی کتابا این استیو رو هم سرش داد میزدم انگار مثلا میشنوه آدم میشه!! هی بهش فحش میدادم!! :D

ولی به نظر من که هیچییییییییییش اصلا و ابدا به گرد پای هری پاتر هم نمیرسه!!!
منم خیلی هریو دوس دارم اما فک کنم انقد خوندمش که واسم تکراری شده
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : دارن شان

من و دوستم در جو بسیار متشنجی این دو مجموعه رو خوندیم!! هر دو پنم دبستان بودیم، در حال خر زدن برای تیزهوشان، من که قبلش هری پاتر می خوندم اون سرزمین اشباح رو تمو کرد.. بعد من هریامو دادم اون بخونه اون سرزمین رو داد من بخونم خلاصه بساطی بود ! همین جوری از روی پاسخنام تست میزدیم همزمان نوسینده ها رو لعن و نفرین می کردیم!! خیلی خنده دار بود تا من این رو بخونم! اصلا علاقه ی به ادامه داستان نداشتم ولی فقط می خواستم ببینم آخرش چی میشه و در ضمن جلو دوستم کم نیارم!!!!!!!! :D
 

mgh-nano

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,411
امتیاز
3,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
cs
پاسخ : دارن شان

من خیلی وقت پیش خوندم ، هیچی ازش یادم نیست ، به غیر از اون تیکه که نمیدونم چی شد رفت یه جایی کردنش یه موجودی که نمیتونه حرف بزنه و خودش خواست که بتونه فک کنه و اینا ... اون لحظه بیشترین دلسوزی رو براش داشتم ، خیلی عذاب آوره ! :(
 

Toobiii

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
940
امتیاز
6,151
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
تهران
مدال المپیاد
شیمی
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : دارن شان

به نقل از peg0a2h1 :
یه چیز جالب دیگه هم آخرای هر کتاب بود منم هر دفعه میرفتم آخرشو میخوندم ، نمیتونستم جلو خودمو بگیرم!

وقتی خوندم " ارباب شبحواره ها من هستم" و "اگه اونو میکشتی فقط پسر من رو نکشته بودی، بلکه خواهر زاده خودتو هم کشته بودی" یادمه کپ کردم سر این دو تا جمله!

دقیقا منم همین کارو میکردم,و سر همین دوتا جمله کف کردم!
 

سیاوش

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,667
امتیاز
6,098
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر- نرم افزار
اینستاگرام
پاسخ : دارن شان

سایت The World in the Satin Bag در 26 ژوئن مصاحبه ای با دارن شان را منتشر کرد

ابتدا، به خاطر انجام این مصاحبه ازتان تشکر می کنم. و اما، اجازه می‌دهید که مردم، کمی درباره‌ی اینکه شما کی هستید بدانند؟ اولین الهامی که داشتید و باعث شد دستتان به نوشتن باز شود ( برای شوخی و از لحاظ حرفه ای، اگر می‌شود، بگویید اولین و دومین الهام) چه بود؟

من ده سال گذشته را به نوشتن برای کودکان و نوجوانان گذراندم، سیرک عجایب و دموناتا، ولی در اصل، با نوشتن برای بزرگسالان شروع کردم، و حالا با کتاب شیوع مرگ، اولین کتاب سه گانه، برگشته ام به همان میدان. من همیشه دوست داشتم که نویسنده شوم، حتی از وقتی که 5 یا 6 سالم بود. قصه گفتن، سرگرمی مورد علاقه‌ام بود. تلاش جدی‌ام را برای نوشتن کتاب، وقتی که نوجوان بودم شروع کردم، و اولین پیش نویس کاملم را در سن 17 سالگی به اتمام رساندم و از همان‌جا نیروی شروع را گرفتم. وقتی 23 ساله شدم، دیگر شروع کردم که تمام وقتم را برای نویسندگی بگذارم و اولین چکم را دو سال بعد گرفتم. در ابتدا تلاش می کردم که با کتاب های بزرگسالم به هدف برسم، ولی بعد، سیرک عجایب به طور تصادفی پیدایش شد – اصلا برنامه نداشتم که با نوشتن کتاب های کودکان زندگی کنم، فقط می‌خواستم این داستان برای سرگرمی بنویسم! پانزده ملیون کتاب بعد ها به فروش رفت، دیگر هرگز سرد نشدم!


کدام یکی از کتاب‌ها یا نویسندگان بیشترین تاثیر را روی شما داشتند؟ همچنین، در این ده سال گذشته، نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی شما کی بود؟ کتاب های مورد علاقتان چی؟

استفان کینگ(Stephen King)، بیشترین و منحصر به فرد ترین تاثیر را روی من گذاشت، ولی از آنجایی که دوست دارم به صورت بازم مطالعه کنم، مستقیما از هر نوع نویسنده‌ای الهام گرفته‌ام، از مارک تواین(Mark Twain) و فرانسس هاگسون بورنت(Frances Hodgson Burnett) گرفته تا ری برادبوری(Ray Bradbury) و کورت ونگوت(Kurt Vonnegut)، تا جاناتان کارول(Jonathan Carroll) و جیمس الروی(James Ellroy) و خیلی های دیگر. در این ده سال، یا خیلی سال‌های گذشته، نیروی اهریمنی اش (His Dark Materials) از فیلیپ پولمن (Philip Pullman) بیشترین الهام را به من داد. همچنین من کتاب گورستان (The Graveyard Book) از نیل گیمن (Neil Gaiman) را نیز دوست دارم.


زندگی شما نشان می‌دهد که از بزرگترین طرفداران فیلم و کمیک هستید. کدام یکی از فیلم‌ها و کمیک‌ها هست که شما دوست دارید به سمتشان بازگردید و بارها آن را ببینید یا بخوانید وچه چیزی از آن‌ها باعث می‌شود شما به سمتشان کشیده شوید؟

از فیلم ها، همه نوع، ولی بعضی از آن‌ها که من به طور جدی هر چند سال می‌نشینم و برای بار دیگر می‌بینم، آثار سرجیو لیئون (Sergio Leone) است، 2001: A Space Odyssey ، Being There(فیلم پیتر سلر) ، The Chocolate War ، Pulp Fiction ، فیلم های the Star Wars و the Godfather، The Searchers و و همچنین برای کمیک ها، The Watchmen واقعا شگفت انگیز و کار منحصر به فردی است که از بین متوسط ها دوستش دارم. و همچنین این‌ها هم هستند: V For Vendetta، Miracleman، The Killing Joke، The Dark Knight Returns، Love & Rockets، Cerebus، The Sandman، Bone.


مکانی که در آن می‌نویسید، چه شکلی است؟ آیا یک میز کار آشفته دارید؟ یا یک صندلی راحتی با یک دستگاه تایپ قدیمی؟ اصلا از خودکار و کاغذ استفاده می‌کنید، یا دستگاه تایپ های قدیمی، یا کامپیوتر؟

من از کامپیوتر استفاده می‌کنم و آشفتگی سازمان بندی شده را دوست دارم! دفتر کار من خوب و مرتب است و کتاب های من کاملا دقیق و منظم در قفسه‌هایشان چیده شده‌اند، ولی همیشه یک خرده کاغذ همه جا هست، چندین کتاب هم روی میز هستند تا برشان دارم و در قفسه ها قرار دهم ( کتاب های من در چهل کشور چاپ می‌شوند، بنابراین من هر ماه تعداد زیادی نسخه‌ی خارجی را از طریق پست دریافت می‌کنم!) همچنین، چندین سی دی عکس، روی میز منتظرند تا در سایتم آپلودشان کنم و ... خلاصه این‌ها خوب هستند تا وقتی که کسی وارد اتاق نشود تا آشفته ترشان کند!


آیا شما رمان های خود را گسترش می‌دهید؟ خواه در سه‌گانه‌ی شهر یا سری‌های پیشین، آیا با ایده‌ی یک سری در ذهن شروع می‌کنید، یا دسته‌بندی زنده شدن آنها را بعد از کتاب اول انجام می‌دهید؟ چه چیزی برای شما، سخت ترین جنبه‌ی نوشتن یک سری محسوب می‌شود؟

نه، تمام سه سری من به عنوان یک ایده‌ی داستان خودکفا شروع شد. با سیرک عجایب، فهمیدم که می‌تواند مجالی برای نتیجه وجود داشته باشد، اگر مثل آن احساس کنم.، ولی من برنامه ریزی برای یک سری بلند نکرده بودم. با لرد لاس و شیوع مرگ، حتی در خواب هم نمی‌دیدم که قرار است اولین کتاب یک سری باشند. ولی وقتی آنها را نوشتم، ایده‌هایی در ذهن من بوجود آمد که وابسته به آن داستان‌ها بود و شامل چیز‌ها و اتفاقاتی از آن می‌شد.


کتاب شیوع مرگ، باعث شد که من خیلی از جنایت های نیو یورک و بعضی از کارهای براین ایونسون ( همراه با بقیه از سال 1920 تا 1930 در کتاب ها و فیلم ها) را به یاد بیاورم. الهام این رمان ویژه چه بود؟ چگونه در ذهن شما پرورش داده شد؟ و چرا روحانی هندی(Incan) کور، کسی که به نظر می‌رسد هیچ کس دیگر نمی تواند او را ببیند؟

این در زندگی من، در واقع وقتی شروع شد که داشتم فیلم بارتون فلینک (Barton Fink) را تماشا می‌کردم! می‌خواستم یک کتاب دمدمی و بامزه در باره‌ی یک مامور بیمه و مربی گیجش بنویسم، اما از وقتی شروع به فکر کردن در مورد ایده کردم، آن به سرعت تبدیل شد به چیزی گمراه کننده با درگیری بیشتر. من اولین پیش‌نویسش را در همین سال 90 گذشته نوشتم. تاثیر بعدی که گرفتم، فیلم های پدرخوانده بود، یک بار دیگر در آمریکا، گانگستر پیر فیلم ها که همیشه دوستش می‌داشتم.( آن یکی به همراه جیمی کانگی، جورج رفت، بوگی و...) کتاب‌های جاناتان کارول. فرشته‌ی هندی هم وقتی آمد که داستان‌های اصلی را کنار هم گذاشتم. من دنبال یک عنوان مناسب برای کتاب می‌گشتم، و یادم آمد که چند ماه زود تر تقویم هندی ‌ها را می‌خواندم. وقتی برگشتم به سمت‌ آن، به چیزی که برای عنوان سرفصل ها پیدا کرده و گذاشته بودم علاقه مند شدم، بعد، وقتی که کار روی کتاب و پیش نویس های بعدی را شروع کردم، هندی ها یه خرده رشد کردند و واضح تر شدند.


کتاب‌های شما، یک کمی فضای کتاب های تاریک فانتزی را داشت، و شیوع مرگ، حقیقتا داری تاریکی بیشتری بود، عجیب‌تر و غیر مانوس‌تر. چه چیزی شما را به سمت مدل تاریک و غیر مانوس کشاند و چه طور فکر می‌کنید این مدل، ما را، به عنوان یک‌ خواننده، در بعضی از چیز ها فریب می‌دهد؟

فکر می‌کنم که با ترس ما از مرگ کار می‌کند. ما می‌دانیم که وقت محدودی در این سیاره داریم، و فکر می‌کنم، بیشتر مردم دوست دارند به این اعتقاد داشته باشند که مرگ، پایان ما نیست، و اینکه ما در جایی دیگر و با روشی دیگر زندگی خواهیم کرد. هر گونه از فانتزی، به ما کمک می‌کند که به نظریه‌ی اینکه جای بیشتری برای زندگی است و اینکه این یکی، تکه‌ی کوتاهی از آن‌هاست، وفادار بمانیم. حتی اگز این یک داستان ترسناک است، من فکر می‌کنم که مردم سریع تر به وجود دنیایی از هیولاها و جادوی سیاه تا دنیایی ساده معتقد شوند، وجود جانوران وحشی‌، وقتی ما برای مدتی زندگی می‌کنیم، می‌میریم، و جهان بدون ما، به سمت جایی کاملا دلپذیر حرکت می‌کند. اکتشافات خارق‌العاده، خواه وقتی فرم کتاب های مذهبی را بگیرند، یا رمان های وحشت، قاطعانه برای نگه داشتن در مسیر عقل و راه درست تلاش می‌کنند. در دنیای تاریکی ها، شانسی هست و آن وجود نیروی قدرتمند خوبی است ولی ما محکوم شده‌ایم. در دنیای بی مزه‌ی حقیقت، چرا باید از قوانین پیروی کنیم، به حقوق مردم دیگر احترام بذاریم، و در اول کار بمانیم؟ اگر هرکس حتی اثبات کند که هیچ خدایی یا هیچ روحی یا هیچ چیز ماوراء الطبیعه ی دیگری وجود ندارد، فکر کنم ما خودمان را در توده ای از رنج‌ها بیابیم! در ضمن، بیاید که رویا‌ها را بزرگ و هر جهنمی که می‌خواهیم را باور کنیم و تمام تاریکی ها، ناخوشی‌ها، و هر داستان جهانی دیگری که ذهن هیجان زده‌ی ما را به درگیری وادار می‌کند، به بازی بگیریم. این جالب و برایمان خوب است!


آیا شما نقشه‌ی دنیاهایتان را از جمله نقشه‌ی شهر در شیوع مرگ، نگه می‌دارید یا همینطوری در هنگام نوشتن به طور زنده با آن مکان‌ها بازی می‌کنید تا داری وجود شوند؟(مترجم: منظور این است که برای مکان ها نقشه دارید، یا همینطوری هرچه می‌آید می‌نویسید؟)

تنها دفعه‌ای که من یک نقشه کشیدم، وقتی بود که داشتم جلاد لاغر را می‌نوشتم، که از اول تا آخر این رمان فانتزی در یک دنیای قابل باور است. در موارد دیگر، داستان‌هایم را در این قلمرو نگاه می‌داشتم، اگرچه گاهی اوقات، اغلب با جغرافیا بازی می‌کنم – آن طور احساس نمی‌کنم که باید کاملا از قوانین واقعیت پیروی کنم، و مکان هایی مانند شهر (The City) تلفیق چندین شهرک، شهر و روستا است که من به آنجا رفته یا در طی سال‌ها تصورشان کرده‌ام.


بودن شما به عنوان یک نویسنده‌ی پرفروش، حتما باعث سر و کار داشتن با اختراعات نوین در پخش شدن داستان‌ها است، از جمله کتاب‌های الکترونیکی و ... . آیا فکر می‌کنید که ما در آینده در دنیایی بدون کاغذ زندگی ‌کنیم، به طوری که کتاب‌های فیزیکی، بیشتر به عنوان سطح متوسط جمع شوند؟

من صریحا فکر می‌کنم که کتاب‌های چاپی در حال خارج شدن هستند – کتاب‌های دیجیتالی سود و فایده‌ی بیشتری دارند. این مثل حضور DVD در مقابل ویدئو و CD در مقابل نوار است – حتی به جایی کشیده می‌شویم که یک برنده‌ی آشکار شویم! هرچند، فکر میکنم که دیجیتالی شدن کامل کتاب‌ها وقت می‌برد. مردمی مثل من، که با کتاب بزرگ می‌شوند، یک وابستگی احساسی به آن‌ها دارند که شکستن آن‌ها سخت است – دلیل اینکه خیلی از مردم، خواندن کتاب از روی مانیتور را مسخره می‌دانند، چون برای آنها، این شیوه بیشتر توهین است تا یک توصیه که بروند و کتاب های چاپی را ترک کنند. ولی، همانطور که کامپیوتر ها در مدارس پیش پا افتاده می‌شوند، و همانطور که بیشتر بچه ها می‌روند تا کتاب را از روی مانیتور بخوانند، آنها، بدون وابستگی احساسی به کتاب بزرگ خواهند شد، و دنیای دیجتالی پیشترفته ای را که بعد از قرن بیستم رواج پیدا کرده و آن‌ها از آن زاده شده‌اند، انتخاب خواهند کرد. انقلاب واقعا با جوانان شروع می‌شود، ولی این یک انقلاب است که من انتظارش را دارم – این باعث می‌شود که دسترسی ما به کتاب ها بسیار راحت‌تر و همه جانبه تر شود به طوری که بقیه چیز ها هستند، و من فکر می‌کنم که این باعث شود بیشتر مردم مطالعه کنند.

بقیه ی پروژه های شما که در کنار سه گانه ی شهر می‌آیند چه هستند؟ می‌توانید یک خرده از آنها را برایمان توضیح دهید؟

در ماه اگوست، کتاب تک جلدی‌ام، جلاد لاغر را منتشر خواهم کرد، بعد در ماه اکتبر، من استارت سری چهار کتابی ام که حماسه ی لارتن کرپسلی نام دارد خواهم زد، که در ارتباط با یکی از شخصیت‌های من از سری اشباح است.


قسمت غیر عادی توصیه ای که شما به نویسنده‌های مشتاق دارید، چیست؟

خیلی سخت فکر نکنید! تنها چیزی که باعث مسدود شدن راه نویسنده‌ها می‌شود، تفکر زیاد آنها در رابطه با یک داستان است. این مانند راندن دوچرخه است – نباید بایستی و به چیز‌هایی که در اطرافت هستند نگاه کنی، باید هرچیزی را که باعث می‌شود صحیح عمل کنی، برای خودت تجزیه کنی – فقط از جهنم بپر و ببین راندن تو را به کجا می‌برد!


سوال تصادفی: اگر بتوانید به یکی از زندگی‌های موجودات فانتزی‌ای که ساخته‌اید، و در مورد آن نوشته‌اید، یا خونده‌اید، وارد شوید، آن موجود کدام است و چرا؟

این جهان می‌تواند یک مکان خیلی جالب از یک صفحه‌ی شطرنج باشد - بازی کردن لردلاس از سری دموناتای من، ارباب شیطانی هشت دست با سوراخی در جایی که قلبش باید باشد، پر شده از هزاران مار نازک، و پیچ و تاب خورنده، و اشتیاق بسیار سخت به آزمودن درد های انسانی در تمام شکل‌ها و مزه‌هایش. اوپراه هم اورا دوست خواهد داشت.

-----------------------------------------------------------------

و این پایان مصاحبه بود، مردم! تشکری دیگر از آقای شان برای وقت و صبری که داشتند.
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : دارن شان

به نقل از peg0a2h1 :
سرزمین اشباح خیلی باحال بود! من وقتی خوندم تابستون2 راهنمایی بودم، 12 جلد رو تو 3 روز و نیم خوندم! به طور متوسط روزی 4 جلد! از صبح که پا میشدم تا شب یه سره دستم بود!

تو سرزمین اشباح ===> فقط استیو!! واقعا از این شخصیت خیلی خوشم میومد/ میاد :D !

یه چیز جالب دیگه هم آخرای هر کتاب بود منم هر دفعه میرفتم آخرشو میخوندم ، نمیتونستم جلو خودمو بگیرم!

وقتی خوندم " ارباب شبحواره ها من هستم" و "اگه اونو میکشتی فقط پسر من رو نکشته بودی، بلکه خواهر زاده خودتو هم کشته بودی" یادمه کپ کردم سر این دو تا جمله!

بهترین صحنه های داستانم یکیش همون توی سیرک بود که معلوم شد پسره ( اسمش یادم نمیاد... داریوس؟! ) خواهر زاده دارنه. خیلی اکشن بود!! بازی اگه جراتشو داری بود انگار اسمش... دقیقا یادمه دارن اول میخواست گردن پسره رو ببره ولی بعد فکر کرد اونطوری زیاد تاثیر گذار نیست ، چاقو رو گذاشت رو قلبش ، "استیو چشمکی زد و قبل از اینکه بره گفت..."

یه جا هم اونجا که معلوم شد برادرند... غم انگیزناک بود... :-<

در نهایت هم اونجا که دارن کاری کرد که دو تاشون بمیرن ، که استیو بهش چاقو بزنه... :-< :-<

جمله آخر هم که "من میروم... من رفتم " بود... خاطرات خوشی دارم با این کتاب :D

در کل کتاب واقعا باحالی بود... و باز هم ، فقط استیو!!
من تقریبا با همه ی این حرفات موافق میباشم!
اون مقدمه ی اول فصل آخرم خیلی دوس دارم!
مخصوصا او تیکه ی"و از آنجا بود که من وارد ماجرا شدم"و کلا همش!
اصن مقدمه هاشو کلا دوس دارم!
مقدمه ی اولیو هم که دوس دارم مخصوصا اون تیکه ش که"اگر داستان من مث بقیه داستان ترسناکا بود..........اما داستان من از یه جای دیگه شروع میشه!:دستشویی مدرسه!"
اما نبرد با شیاطین منو نا امید کرد.... [-(
یعنی فقط کتابای اولش قابل تحمل بود... (:|
بقیش فقط مبارزه بود..... (<
 
  • لایک
امتیازات: death

death

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,023
امتیاز
407
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1 شیراز
شهر
شیراز
پاسخ : دارن شان

به نقل از peg0a2h1 :
وقتی خوندم " ارباب شبحواره ها من هستم" و "اگه اونو میکشتی فقط پسر من رو نکشته بودی، بلکه خواهر زاده خودتو هم کشته بودی" یادمه کپ کردم سر این دو تا جمله!
میدونی من کجا کپ کردم ؟!
اون فصله که کریپسلی مرد ! اول نوشت ما نجات یافتیمو اینا ! بعد فصل بعدش دیدم نوشته همه چی مثه رویا بود ! بدترین شوکش اونجا بود ! :D خیلی استیو رو دوست داشتم ! گناه داشت ! ولی خدایی جلد 1 از همش قشنگ تر بود !
 
  • لایک
امتیازات: N.M

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : دارن شان

به نقل از بیتا :
میدونی من کجا کپ کردم ؟!
اون فصله که کریپسلی مرد ! اول نوشت ما نجات یافتیمو اینا ! بعد فصل بعدش دیدم نوشته همه چی مثه رویا بود ! بدترین شوکش اونجا بود ! :D خیلی استیو رو دوست داشتم ! گناه داشت ! ولی خدایی جلد 1 از همش قشنگ تر بود !
وای آره من هربار که اونجا رو میخونم کلی میگریم! :((
ولی استیوو دوس نداشتم...یعنی اون آخراش ازش بدم میومد X-(
ولی گانن و ونچا و کلا همه ی اشباحو دوس داشتم.... >:D<از هارکات بدم میومد اعصابمو خورد میکرد! #-o
تال که عشق من بود!وختی مرد دقیقا کپ کرده بودم!به معنای واقعی! :O
ایوانام بد نبود!
اما از دستینی *****متنفر بودم!
همه ی کتابا رم دوس داشتم غیر کتاب 3و5و11!(اسماش یادم نی!)
کلا ولی دارن زندگی منه....یعنی هرچن وخ یه بار میخونمش و باش میگریم و میخندم..... :(( :))
عــــــــــــــــــــــــاشقشم! >:D< *-:
 
بالا