بله شايد بايد بهتر مي نوشتم، اينكه مردم با اصول اخلاقي متفاوتي عمل مي كنند كه يك واقعيت است ولي ايراد من به اين مسئله بود كه يك تفكر موجود اين است كه "من" اصول اخلاقي خاص خودم را دارم و ديگران اصول اخلاقي خودشان را و "من" اصول اخلاقي آن ها را براي آن ها قبول دارم و نتيجه اين تفكر كه ايجاد يك بي حسي اخلاقي نسبت به بي اخلاقي هاي ديگران (بي اخلاقي از ديد خود "من") مي كند مشكل دارم.
نسبی گرایی اصلا روش خوبی برای اخلاقیات نیست! چون به "جامعه" اجازه هر عملیو میده.
مثلا چون جامعه عربستان رسمش اینه که زنا حق رای و رانندگی و...ندارن،پس مشکل اخلاقی نداره چون اخلاق نسبیه!
خوب اين توضيح از اخلاق كانت منطقي تر است ولي همچنان ايرادي كه در آن مي بينم اين است كه باز مشخص نمي كند كه دقيقا چه چيزي 'خوب' و چه چيزي 'بد' است. و باز هم همانطور كه درباره غريزه گفتم (و گفتند) به نظر نمي رسد چيز مشتركي ميان تك تك انسان ها باشد كه رفتار آن ها را مشخص كند بلكه تجربيات متفاوت، خوب و بدها و به عبارتي 'نحوه ي برخوردي كه دوست دارم بقيه بكنند'هاي متفاوتي ايجاد مي كنند. البته شخصا نمي توانم ثابت كنم ولي به نظرم شواهدي بر اين مدعا هست.
مهم در اخلاق کانتی،حسن نیته.فارغ از نتایج. مثلا تو اون داستان معروف که پشه رو دماغ پیرمرد میشینه و خرسه با زنگ،یارو رو میکشه(چقد از این داستان بدم میومد!
)کار غیر اخلاقی ای نکرده،چون طبق حسن نیت بوده و نتیجه مهم نیست! # این یه ایراد تلقی میشه
کانت از وجدان به عنوان "اراده ی نیک" یاد میکنه چون اخلاق باید طبق اراده باشه. فلسفه ی اخلاق کانت،تابعی از معرفت شناسیشه.
در معرفت شناسی کانت،ذهن 12 مقوله پیشینی،غیر تجربی و خاص خودشو داره که باهاشون تجربیات رو ممکن میکنه.به همین شکل،ارزش های اخلاقی مطلقی رو در ذهن همه انسانها میدونه # شاید بشه گفت این مقولات بر اثر فرگشت،در منطق بشر به وجود اومدن(؟)
در نظام کانتی، خوبی ها 3 دستن: 1-مشروط و ابزاری برای اهداف دیگه؛مثل تندرستی
2- خوبی های مشروط و ذاتی،اما غیر ابزاری؛مثل احساس لذت و سعادت
3-خوبی های بدون قید و شرط یا همون اراده ی نیک(حسن نیت) که اساس اخلاق کانتیه.
امر مشروط:مبتنی بر تمایلات شخصی ، اصالت نفع و تجربه.
امر مطلق:درست مثل مقولات ذهنی که "ترکیبی پیشینی" هستن(ذهنین،اما تجربیاتو تعیین میکنن) که باید ازشون اطاعت بی قید و شرط کرد.
میدونیم که در نظر کانت،منطق و از جمله اصل امتناع جمع نقیضین،یک گزاره ی ترکیبی پیشینیه(عقل ازش تبعیت میکنه و اثبات یا رد تجربی نداره.مثل ریاضیات) و هر ذهن عاقلی باید رعایتش کنه.اما کانت این اصل رو فقط محدود به حوزه فلسفی و نظری نمیدونه بلکه معتقده اعمالمون رو هم تعیین میکنه.
از همین جا،به همون قانون طوری زندگی کن که بتوان هر عمل تو را به عنوان قانونی برای تمام جهان تعریف کرد میرسیم.بین رفتار ما با دیگران و خودمون،نباید تناققض و تفاوتی باشه چون همه مثل همیم و احکام یکسانی داریم.اخلاق ما باید بتونه بصورت قانون عام طبیعت در بیاد؛پس قوانین اخلاقی هم درست مثل قانون گرانش نیوتون،عینیت دارن! (بخاطر ترکیبی پیشینی بودن.اخلاق عین ریاضی،طبیعتو توصیف میکن!) قوانین طبیعت برای همه یکین(اصل نسبیت!) و به همین شکل،قوانین اخلاق هم برای همه انسان ها یکسانن.
درباره فرمول دیگران را همواره غایت فی نفسه بدان و نه هرگز وسیله ای برای غایتی هم،در واقع همون امر مطلقه.همچنی ارتباطش با اولی اینه که هردو همه موجودات باشعور رو دارای کرامات و رفتار یکسان میدونن که باید بهش احترام گذاشت.
نقد:
1-ممکنه یک فرد متعصب،هیچ مشکلی با عمومیت پذیری قانون کشتار یهودیا نداشته باشه ولی شخص دیگه ای موافق نباشه،این یه تناقض در وجود امر مطلقه.
2-کدوم عمل اخلاقی ارجح تره؟ دروغ یا جلوگیری از اسیب به دیگران؟ مثلا وقتی یکی یه تبر دستشه و ازمون مپرسه فلانی کجاست و ماهم میدونیم،باید کدومو انجام بدیه
3-حسن نیت شاید منجر به نتایج بدی،مثل همون داستان خرسه بشه
4-نظام اخلاقی کانت،صوریی و فاقد از محتوا و احساسه.
5- اصل 1 معتبر تره یا 2؟
6-طبیعت ادمی وجود نداره.( این نقد رو هم هگل و هم اگزیستانسیالیست ها،اما بر اسای متفاوت،میگیرن.هگل میگه طبیعت انسان دستخوش تغییره و اگزیستانسیالیست ها هم میگن "انسانیت" اکتسابیه نه ذاتی)
بنظرم نقد های 1 تا 3 رو میشه با معتدل کردن اخلاق کانت و دادن مقامی بیشتر به تجربه،حل کرد.نقد 4 رو من اصلا اشکال نمیدونم!
اما نقد های 5 و 6 جای بررسی دارن.
درباره نقد 6،احتمالا بعدا که وقت کردم اخلاق هگل رو توضیح میدم(چون کمی مفصله)الان به الترناتیو دیگه،یعنی اخلاق اگزیستانسیالیستی میپردازم که کوتاه تره وعمدتا توسط سارتر به وجود اومد:
سارتر به امور مطلق و در نتیجه،ارزش های مطلق،طبیعی و عینی معتقد نیست بلکه میگه ما انسانها،خودمون اختیار انتخاب ارزش هامون رو داریم.
ما میتونیم قاتل باشیم یا نباشیم؛چون ارزش مطلقی وجود نداره! اما،این انتخاباتمونن که گوهر فردیت و انسانیتمونو میسازن.وقتی چیزیو برای خودمون انتخاب کردیم،برای همه بشریت انتخابش کردیم.
درست و غلط واقعی وجود نداره،ولی انتخاب ها میتونن خوب(از روی حسن نیت) یا بد(سوء نیت) باشن.
انتخاب با سوء نیت وقتیه که فرد فقط برای تعیین و تعریف کاری که باید انجام بده،صرفا به واقعیت ها نگاه کنه.مثلا کسی که کاتولیکه،اما میخواد سقط جنین کنه،به خودش میگه اینک کارو میکنه ولی واقعیت اینه که اون کاتولیکه و مجاز به اینکار نیست.این سیر استدلال فقط خودفریبیه.وقتی جهان بی ارزش باشه،واقعیت هاشم بی ارزشن.گرچه واقعیت اینه که اون کاتولیکه،ولی باید مسئولیت انتخابهاش رو بپذیره.در اینجا،اخلاقی بودن بی معناست بلکه اصالت انتخاب مهممه .هر انتخابی کنه در قبالش مسئوله و باید بفهمه بخاطر انتخاب ازاد،به اعتقادات کلیسای کاتولیک اعتبار داده.اون انتخاب کرده تا به این اعتقادات ارزش بده،در حالی که میتونست انتخاب دیگه ای کنه. از اونجا که نتیجه انتخاب کاتولیک بودن،ممنوعیت سقط جنینه،پس نباید اینکارو کنه(در قبال انتخابش مسئوله).در واقع مهم نیست که طرف کاتولیکه یا میخواد سقط جنین کنه،بلکه باید مسئولیت انتخابشو بپذیره(ما میگیم "چون من A نیستم،نمیتونم B رو انجام بدم این مسئولیت بر عهدم نیست.در حالیکه مسئولیت بر عهدمونه چون در وهله اول ما انتخاب میکنیم که A باشیم یا به این واقعیت،اعتبار و معنا بدیم.واقعیت های جهان و خودِ ا(مثلا کاتولیک بودنمون)به خودی خود بیانگر چیزی نیستنن و فقط اون اعتباریو دارن که ما ازادانه و از روی اختیار،به اونها میدیم.مهم نیست انتخابمون چیه،مهم اینه که مبتنی بر اصالت و صداقت باشه.
يك نكته اي كه در رابطه با طبيعت گرايي برام سوال هست اينه كه آيا ادعا مي كنند طبيعت منطقي ترين روش است؟ كه خوب نياز به اثبات دارد و بايد پاسخگو باشد كه آيا طبيعت شكارچي انسان هم طبيعتي مفيد و منطقي است در صورتي كه موجبات شكار انسان ها (!) به وسيله انسان هاي ديگر و يك حالت تنازع دائمي براي بقا به وجود بياورد؟
يا ادعا مي كنند عمل كردن خارج از طبيعت حيواني (مبتني بر منافع و غرايز) غير ممكن است؟ كه باز هم مي شود مثال هايي از اقداماتي كه به آن ها اسم از خود گذشتگي داده ايم آورد (البته اين نظر كه چنين اقداماتي براي رسيدن به نفع ذهني هستند را مي شود پذيرفت ولي آيا اين نفع ذهني در طبيعت گرايي گنجانده شده است؟ و اگر اينطور است تعريفش از نفع ذهني چيست؟)
طبق این دیدگاه،داوری درباره اینکه چه کاری اخلاقیه یا نه،در ذات انسانه که میشه با علم کشفش کرد.انسان از روی غریزه،فایده گراست(اما این فایده گرایی،تفاسیر مختلفی داره که در پست بعد بهش خواهم پرداخت،الان ممکنه زیادی طولانی بشه و من هم کمی الان عجله دارم) که این غریزه،مبنای اخلاقیاته.ما باید طبیعت انسانو توصیف کنیم.فایده گرایی،در حالت آرمانی بر کیفیت و کمیت سعادت تاکید داره و این ارزیابی،عمل "اخلاقی" مارو تعریف میکنه که باید انجامش داد.این گرایش بر روانشناسی تاکید داره(برعکس کانت که بر منطق تاکید داشت).همچنین این دیدگاه انسانو ذاتا از لحاظ روانشناختی،نتیجه گرا میدونه و نه نیت گرا.
بعدا نقدش رو هم توضیح میدم.
*حرفاي هگل طبق معمول خيلي جالب هستند ولي در شرايط فعلي شايد غير عملي تا رسيدن به همان شرايطي كه خودتان گفتيد
بله دقیقا همینطوره