سانحه!

sogand1374

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,858
امتیاز
8,754
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تبریز
پاسخ : سانحه!

همین چند روز پیش...
عصر بود.با سرویسمون از دوره استانی بر میگشتیم.
تا داخلِ ماشین شدیم بوی گاز رُ احساس کردیم.
رفته رفته شدید تر میشد
گفتیم به راننده.اصن توجه نکرد.
روز بعد راننده گف:خدا رحم کرد.گاز بوده
هر لحظه امکان داشت منفجر بشیم
شوهرم فهمید .اونجا که درستش میکردن گفت خیلی خیلی عجیبه که تا حالا نترکیده
 

الناز س

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
264
امتیاز
1,311
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : سانحه!

یه بار آش نظری داشتیم بعد واسه همسایه پایینیم بردم هرچی در زدم کسی جواب ندارد دو-سه ساعت بعد خبر اوردن که پایینیامون خونشون دزد اومده و کلی مدارک رو بردن #-o
تا حالا خیلی فک کردم که اگه اونا منو گروگان می گرفتن چی میشد؟ :-s
 

meli_sampad

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
715
امتیاز
8,175
پاسخ : سانحه!

یه فامیلامون پسرش وقتی 3-4 سالش بود داشت عقب عقب میرفت که یهو اتاد تو دیگ آب جوش :(
تا چندماه بیمارستان خوابیده بود و از پاهاش پوست برمیداشتن و به جاهای سوخته میزدن :(
خیلی خدا رحمش کرد
جاهای حساس بدنش سوخته بود حتی :|
الانم پوستشو نیگا کنی یه جوریه :(
ملومه سوخته :(
الان 4ــُم ابتداییه
 

skyfullofstars

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
1,055
نام مرکز سمپاد
فرزانگان کرمان
پاسخ : سانحه!

يه بار با بابام رفته بوديم كوه . يه جاييش مسير عبور به شدت تنگ ميشد و دقيقا همون جا درخت روييده بود عبور را كاملا غير ممكن ميكرد ولي چاره اي نبود و بايد رد ميشديم . بابام گفت تو اول برو من از پشت هوات و دارم . داشتم ميرفتم كه پام ليز خورد توي دره آويزان شده بودم و اگه بابام دستم را نگرفته بود...
 

zeinab.n

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
286
امتیاز
2,846
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 2 D:
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
فردوسی مشهد
رشته دانشگاه
روانشناسی
پاسخ : سانحه!

یه بار 6 نفر توی زانتیامون نشسته بودیم که ماشینمون توی جاده بین 2 تا شهر(یادم نمیاد)چپ کرد و 5 تا ملق زد!ولی هیچکی هیچطوریش نشد!
بعدش که از ماشین بیرون اومدیم دیدیم کلا ماشین پرس شده! #S-: #S-: #S-: #S-: #S-: #S-: #S-:
 
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : سانحه!

يادش بخير دوران كودكي با بابا رفتيم تو غار بعد ديگه جايي رسيديدم كه بابام گير كرد بين ديواراي غار بعد ديگه =)) =))
من همين حالت :O :)) =))
بابام اين حالت X-(
هيچي ديگه كلي خنديديم جدا {-8
البته يبارم با موتور بوديم بعد لاستيك جلوش تركيد پشت سرمونم يه 10 تن داش ميومد خلاصه ما هي ليز ميخورديم رو زمين 10 تنم از پشت داشت نزديك ميشد منم كفشمو گير دادم به لاستيك عقب كه زودتر وايسه بعد ديگه آخرش وايساديم(بالاخره يجا اصطكاك مفيد بود) :))
كلن مرگ باحاله هميشه هم خيلي دور خيلي نزديكه :-?
ايشالله همه سالم باشن [-o<
 

happiestchemist

ملکه ی شیشه ای
ارسال‌ها
2,802
امتیاز
9,194
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
4d
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
دارم.
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : سانحه!

یه بار از قم بر میگشتیم با سرعت 140 تا با پراید تو لاین 3 که ماشین جلویی پنچر کرد.بابام بد ترمز نگرفت و تقریبا ماشین جلویی چیزیش نشد.اما از پشت همون لحظه یه ماشین زده به ما با اون سرعت ماشین دو دور دور خودش چرخ زد..خیلی ترسیدم!..خدا نصیب نکنه..
 

robomash

Lily Delicated
ارسال‌ها
1,960
امتیاز
8,423
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
پاسخ : سانحه!

چند وقت پیش تو مشهد زلزله اومد.ساعت 4 ظهر بود دراز کشیده بودم داشتم آهنگ فریدون فروغی گوش میدادم که دیدم لوستر اتاقم داره میلرزه!یه دفعه دیدم کل خونه داره میلرزه! مامانم داد زد صدام کرد رفتم پیشش بغلم کرد گفتم اینجا واینسا! رفتیم تو چارچوب در
شاید نزدیک 1 دقیقه داشت میلرزید هر لحظه منتظر بودم خونه رو سرمون خراب شه! به خدا میگفتم خدایا من هنوز آمادگی مرگ ندارم!
وقتی تموم شد تا نیم ساعت 4 ستون بدنم میلرزید!
 

parastoo.r

کاربر فعال
ارسال‌ها
22
امتیاز
28
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
پاسخ : سانحه!

اول راهنمایی بودم :-?
با دوستام تو حیاط بودیم ک فک کردیم دبیر رفته سرکلاس :-? شروع کردیم به دویدن اونم با سرعت جت بعد یه دفعه پام گیر کرد به لوله اب پشت جدول ک لای علفا مدفون شده بود X_X... یه پرواز جانانه کردم با شدت به زمین کوبیده شدم :(( (خدا رحم کرد عقلم رسید دستامو بگیرم ک صورتم داغون نشه )بعدم یه 1/2 متری رو زمین کشیده شدم بعد یه ذره قدرتی ک داشتم جمع کردم برگشتمرو به اسمون خوابیدم ولی دیگه نتونستم حرکت کنم حتی نمیتونستم چشامو حرکت بدم یاپلک بزنم :( ..نور میدیم و دوستامو محو :-\.....صداشونو میشنیدم ولی نمیتونستم اصلا تکون بخورم حتی نفس کشیدن هم سخت بود ....
معجزه بود که کم کم انگار دوباره زنده شدم و تونستم خودمو جمع جور کنم :D [-o< [-o< ...ولی تا 2 ماهی کمرم کبود بود و دستامم تا چن روز زخم :((

====================
البته یه بار دیگه هم دوم یا اول راهنمای بودم ک تو خونه داشتم خراطی میکردم ک تیغه شکست منم اره رو تکیه دادم به قفسه سینم روقلبم بعد با دست چپ اره رو فشار میدادم تا تیغه خوب جابیفته ک ببندم ک یهو نفهمیدم ک چی شد بیهوش شدم تمام زندگیم مث یه فیلم از جلوی چشم رد شد حتی ایندمم دیدم ... درست انگار یکبار کامل زندگی کنم... بعد از این ک ایندمو دیدم روحم انگار با منجنیق تو بدنم شوت شد .....بعد ک بهوش اومدم دیدم رو زمین افتادم گیج بودم چیزی یادم نمیومد ولی یه حالت تهوععععععععع خیلی بدی داشتم
 

Madmazel Fairy Tale

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
522
امتیاز
1,892
نام مرکز سمپاد
فرزانـ/̵͇̿̿/&#39;̿&#39;̿̿̿ ̿ ̿̿ ½
شهر
Minsk
دانشگاه
BSMU
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : سانحه!

این داستان واقعی ست :D

در خانه قدیمیمان زندگی میکردیم... :-"

بعد گوشه ی تخت من از این شیر گازا داشت که یه اهرم میخوره بعد مثلاً به بخاری وصل میشه، ولی بخاری بهش وصل نبودُ این سرش همینجوری آزاد بوده...

بعد از قضا یه شب نصفه شب من انقد که وول میخورم تو خواب پام میخوره به این اهرمه باز میشه گاز فیس فیــــــــــــــسس نشت میکنه بیرون... (دقیقاً با همین صدا:D)

صداشم خیلی زیاد بوده ظاهراً فشار گاز هم خیلی زیاد بوده ولی از اونجایی که من خوابم خیلی خیلیی ، دقت کنید ، خیلییی سبکه... اصلاً چیزی متوجه نمیشم...

بعد گویا این گاز تو تموم خونه بخش میشه و از اون ور به اتاق مامان اینام میرسه و مادر گرام که کلاً جنبه ی الهام شدن مادری خیلی بهشون زیاده (واقعنا :-") خواب میبینن تو یه باغ پرگل َن با منُ پدر گرام بعد خیلی با صفاُ ایناس اونجا ;;) (بعداً اکتشاف به عمل اومده گویا مکان مذکور بهشت بوده :-")

ناگهان ایشون از جا میپرن و متوجه بوی شدیییییید گاز + صدای فیسس فیسس از اتاق بنده میشن

بعد همچین با ژانر بدوبدو بچه م مـُرد می پرن تو اتاق بنده شیر گازو میبندن منو در آغوش میگیرن یه چن تا میزنن تا بیدار شم :D

از اونجا که خواب من خیلیییی سبکه یه لحظه فک میکنن که بنده به دیار باقی شتافتم :-"

بعد در آخر که بنده از دیار شیرین خواب میام این دنیا مامانم میپرسه میدونی من کیـَم ؟ :-" ببین منو؟ اسمت چیه ؟؟! :-"

بعد مطمئن میشن حالم خوبه دوباره میزارن منو تو تخت میرن میخوابن ( من هنوز هیچی متوجه نشده بودم :D)

بعد هیچی همینا ولی نزدیک بود خونوادگی بریم بهشت :-" هعــییی :-<
 

biogirl

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
207
امتیاز
718
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تبریز
مدال المپیاد
:|
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
دندان پزشکی
پاسخ : سانحه!

پونزده ماهم که بود خروسک گرفتم.حسابی تب کردم و به دنبال اونم تشنج.مامانم رسونده بود بیمارستان گفته بودن ما پرده اکسیژن نداریم.برده بود یه بیمارستان دیگه.البته تو راه یه بار دعوت حق رو لبیک گفته بودم.منتها نمیدونم چرا خدا لبیکمو قبول نکرد دوباره زنده شدم. :)
 

yesampadi

کاربر فعال
ارسال‌ها
67
امتیاز
396
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
مشهد
دانشگاه
سراسری یزد
رشته دانشگاه
برق..
پاسخ : سانحه!

وقتی 8 سالم بود توی یکی از مسافرتای شیراز به مشهد(من تا 12 سالگی شیراز بودم) که عید بود تصمیم گرفتیم برای اولین بار با ماشین خودمون مسافرت کنیم اما نه از این جور مسافرتا :-ss چشمتون روز بد نبینه وقتی رسیدیم به کویر طبس هوا خیییلی گرم بود شیشه های ماشینم بالا بود یه آهنگ خواب آور هم گذاشته بودیم!
این شد که فضای خواب خیلی زیاد بودو منو خواهرم خوابیدیم بابامم که یه لباس خییلی گرم تنش بود خوابش گرفتو همه در خواب خوش به سر میبردیم که یهو مامانم که کمربندشو باز کرده بود تا از زیر یه کم آجیل بیاره متوجه میشه که ا... بابام نباید بخوابه و الان خوابه این میشه که مامانم بابامو بیدارم یکنه و بابام هول میشه و ماشینمون 3 تا ملاق میزنه!
وای خیلی وحشتناک بود :( بابام که کلا از ماشین پرت میشه بیرون مامانمم دستش میشکنه
الانم که یادم میاد خیلی وحشت میکنم :-ss :(( واقعا خدا نگهمون داشت خدا رو شکر [-o< *-:
 
ارسال‌ها
343
امتیاز
1,437
نام مرکز سمپاد
نسل طلایی علامه حلی 2
شهر
تهران / شهر ری
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
QUT
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : سانحه!

واقعا شناس آواردم ....خدا جونم...

دیروز اومدم از رو نردبون پشته بوم نه، پشته بومه راه پله که به دیوار چسبیده بود برم بالا.........قبلش گفتم خدا ولم کن خسته شدم از زندگی......

درست عینه کارتونای تام و جری یهو نردبونه اول میخه بالاش کنده شد......بعد همینجوری اومد تا پایین.....همش ول شد گفتم خدا ولم نکن !!!!! /m\.....منو رو هوا تجسم کنید چه قیافه ای دارم...... O0 O0 O0

شانس آواردم پرت نشدم پایین..... :-ss :-ss
 

S...4Rmahtab

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
126
امتیاز
399
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
پاسخ : سانحه!

دسته جمعی با کل خانواده رفته بودیم مسافرت.رفتیم هتل و میخواستیم بریم طبقه ی بالا که هممون با هم سوار یک آسانسور 4 نفره شدیم :D(حدود 5نفر)همگی خوشحال که یک دفعه آسانسور با یک صدای عجیب وایساد.اولش هممون زدیم به در و کلی سروصدا راه انداختیم اما انگار نه انگار که کسی تو هتل بود.حدود یک ربع گذشت و ما هم این قدر چفت در چفت بودیم که اکسیژن آسانسور تموم شده بود و هممون یه جورایی احساس خفگی میکردیم.بعد از گذشت 45 دقیقه که دیگه من و خواهرم بیحال شده بودیم و کسی هم چیزی نمیگفت.کم کم داشتم اشهد میخوندم که یک دفعه یک نفر بالاخره پیدا شد و خبر داد و بالاخره بعد از اینکه 1 ساعت تو آسانسور داشتیم خفه میشدیم درمون باز شد.وای خدا هیچی بدتر از مرگ با خفگی نیست :-ss X_X
حالا باز میگن از آسانسور نترس،والااااااااااااااا :D
 

bache+

کاربر فعال
ارسال‌ها
21
امتیاز
137
نام مرکز سمپاد
-
شهر
-
پاسخ : سانحه!

[size=10pt][size=8pt]واسه عروسی ِ دختر عموم رفتیم شیراز.فردای عروسی تصمیم گرفتیم بریم شاه چراغ .عصری حرکت کردیم به سمتش و حدودای شب

رسیدیم.پارکینگا همه پر بودن .دور از شاه چراغ تو یه کوچه یه پارکینگ دیدیم که اونم پر بود ولی ماشینو زدیم کوچهی پشتیش .بعده زیارت و

اینا که همدیگه رو پیدا کردیم چون ترافیک زیاد بود تصمیم گرفتیم پیاده بریم سمت ماشینمون.با خوش حالیو اینا داشتیم مرفتیم تا رسیدیم به

کوچه .من و داداشمو بابام جلوتر از بقیه وارد کوچه شدیم .یکم که رفتیم جلو ، آقا یهو صدای فریاد و فحش و اینا اومد. برگشتیم دیدیم دو نفرن

یکیش دو تا شمشیر تو دستش بود یکی دیگش هم یه اسلحه داشت .آقا یه تیر هوایی در کرد .ما تا به خودمون بیایم و اینا تیر دومی رو سمت

ما گرفت(اسلحه اش اسمش سوزنی بود نمی دونم میدونین چیه یا نه.تیرش قد 5 سانته و توش پر ساچمه س و میگن خیلی خطر ناکه)

خلاصه یه صدای دیگه ای اومد .همزمان با این صدا من احساس سوختن تو ناحیه ی زانو و ران کردم .آقا ما یه پا دویدیم رفتیم اونترفتر کنار

ماشینا تا به خودمون اومدیم دیدیم خودم یه ساچمه تو زانومه و یکی هم تو رونم ،داداشم یکی تو زانوش و بابای بیچارم 7 جاش ساچمه خورده

بود .آغا ما که از ترس زهره ترک شده بودیم جلدی سوار ماشینا شدیم و زدیم به جاده .ولی من موندم. این اسلحه تا 200 متری یه پرندرو می

خوابونه .خدتون حساب کنید ما 20 متر باهاش فاصله داشتیم.آیا من الان باید اینجا می بودم؟؟؟

==> بابام که میگه به احتمال زیاد به دیواری چیزی خورده کمونه کرده طرف ما. راستی یکی دیگه هم کنارمون ایستاده بود .اون داغون شد

.دو قدم برداشت بعد افتاد........
[/size][/size]
 

ghagha

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
6
امتیاز
12
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
پاسخ : سانحه!

یه بار با خونواده تو ماشین نشسته بودیم.برف میومد و جاده لغزنده بود یکدفعه ماشین چنان لیز خورد که چند دور چرخید....سر من هم محکم خورد به شیشه شکست ولی کم مونده بود ضربه مغزی بشم
 

f.n

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
11
امتیاز
92
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان
شهر
ساری
دانشگاه
شهيد بهشتي
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : سانحه!

7سالم بود غروب ساعت 7اینا با مامانم داشتم فیلم میدیدم یه سنجاق سر تو دستم بود همش بازو بستش میکردم.یهو میره تو گلوم وای اصن یه وضی بود :(( واقعا داشتم میمردم خیلی حس بدی بود :(
مامانم ازم میپرسه چیه؟حالت بده؟ :O منم که نمیتونستم حرف بزنم :(
بابام هیچوقت شب زود نمیومد خونه ولی اون شب دقیقا همون لحظه اومد :D انقدر رو پشتم زد بالاخره بیرون اومد (;
ینی من موندم خدا هدفش ازین که خواست زنده بمونم چی بود؟؟؟ :-?? :-?
 

s123

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
134
امتیاز
914
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : سانحه!

یه روز رفتیم خونه ی دختر دایی مامانم من حدودا 3 تا4سال داشتم پسرشونم از من 4 سال بزرگتر بود پسرا م که اصولا جنگی
یه فیلم جنگی گذاشت
خلاصه حوصلم سر رفت برای جلب توجه رفتم بالای مبلشون وخواستم تکیه بدم
مبلای ماهم اون موقع چسبیده بود به دیوار فکر کردم مال اونام چسبیده چشمتون روز بد نبینه از پشت افتادم
سرم با شوفازشون برید #-oرفتیم بیمارستان دکتر گفت اگه ساکتباشی ازت
عکس میگیرم :O
منم ازهر کجا بی خبر ساکت شدم اونم بدون بیهوشی 6تا بخیه زد بعد تموم شد رفتم پیش
مامانم منتظر موندم موندم دیگه خسته شدم به مامانم گفتم مامان چرامردِ ازمون عکس نگرفت مامانم که جریانو نمیدونست
براش گفتم . خندید بعد الان فهمیدم چرا مامانم خندید اخه من اون موقع چه میدونستم عکس از سر با عکس معمولی فرق داره
 

s123

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
134
امتیاز
914
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : سانحه!

داداشم با بارفیکس زد تو کمرم :((بعد
رفتم تو حال با گریه رو مبل دراز کشیدم رفت رو صندلی بشینه حواسش نبود صندلی افتاد رو سرم #-o #-o :D :D
البته داداشم 2_3 سال داشت یادمه خیلی دعواش کردم
 

zeynab75

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
776
امتیاز
5,337
شهر
قوچان
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی
پاسخ : سانحه!

وقتی کوچیک بودم خیلیا B-)
چپو راست میرفتم داداشم زیرپایی میزد :-s
یه بار فجیع افتادم دندونم شکستو لبمم تا دو هفته دو برابر شده بود!! :((
 
بالا