پاسخ : سانحه!
یه بار مهمونی کل فامیل خونه ی مامان بزرگم بودیم ، من یه لحظه از پیش دخترخاله های گرامی بلند شدم اومدم تو آشپزخونه .
بعد یکی از دخترخاله هامم پشت سر من اومد . ( از من دو ، سه سال بزرگتره !
![Whistling :-" :-"](/forum/styles/yahmas/smiles/whistling.gif)
)
همینجوری داشت با شال من ور میرفت ، بعد برداشت یه دور پیچوندش ! همینجوری خیلی عادیُ اینا !
![Whistling :-" :-"](/forum/styles/yahmas/smiles/whistling.gif)
بعد من حس کردم یه ذره تنگه ، گفتم بازش کن سختمه !
بعد اونم هول شد یه دور دیگه ام پیچوند !
![Whistling :-" :-"](/forum/styles/yahmas/smiles/whistling.gif)
منم دیگه حس کردم واقعا داره اتفاقای بدی میفته !!
اونم که هرچی من میگفتم هی داشت بدترش میکرد ناخودآگاه !
![Laughting :)) :))](/forum/styles/yahmas/smiles/laughting.gif)
خلاصه دیگه ما خانواده رو به کمک طلبیدیم !
![Whistling :-" :-"](/forum/styles/yahmas/smiles/whistling.gif)
حالا همه انقد هول شده بودن هیچ کس نمیتونست بازش کنه !! ینی کل فامیل وایساده بودن به این حالت
![Disappointed X_X X_X](/forum/data/assets/smilies/mini_disappointed-face.png)
،
![Sob :(( :((](/forum/data/assets/smilies/mini_loudly-crying-face.png)
دور من داشتن جیغ میزدن فقط ! اصن یه وضی !
![Big Grin ;D ;D](/forum/styles/yahmas/smiles/big_grin.gif)
بعد مامان بزرگم خیلی دلاورانه اومد بازش کرد !
![Smug :> :>](/forum/styles/yahmas/smiles/smug.gif)
ولی واقعا داشتم میمردم ! ینی رسما در حال خفگیُ اینا !
![Whistling :-" :-"](/forum/styles/yahmas/smiles/whistling.gif)