هر روز يك حكايت

  • شروع کننده موضوع
  • #21

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

چرا كسي ديگه حكايت نميذاره ؟؟ :(

----------------------------------------------

كار شمشير مي كند نه غلاف

اسكندر مقدوني در اوان جهانگيري به حيله تمام حصاري را بگشاد و
به ويران كردن آن فرمان داد.گفتند: " در آنجا حكيمي است دانا و بر حل مشكلات توانا "
او را طلب كرد. چون بيامد مردي ديد ژوليده و آشفته .
گفت: " اين چه صورت مهيب و شكل غريب است"
حكيم از آن سخن برآشفت و خندان در آن آشفتگي گفت :

طعنه بر من مزن به صورت زشت
اي تهي از فضيلت و انصاف
تن بود چون غلاف و جان شمشير
كار شمشير مي كند نه غلاف

بهارستان جامي
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : هر روز يك حكايت

یغمای جندقی هر وقت از جندق به کاشان میرفت چون با حاج ملا مهدی نراقی خیلی انس داشتهنزد مرحوم نراقی
می رفته است.روزی نراقی به یغما میگوید:برادر هر کس در دنیا آرزویی دارد که دلش می خواهد قبل از مردن به آن
برسد, تو چه آرزویی داری؟یغما می گوید: از خداوند خود دو چیز میخواهم, یکی این که نمیرم تا امام زمان ظهور کنند
و جمال مبارک ایشان را زیارت کنم, دیگر آنکه خدا به من قدرتی بدهد که به استثنا ی شما گردن تمام علما را با شمشیر بزنم!
نراقی می گوید:اولا از حسن ظن آن جناب نسبت به خودم ممنونم . ثانیا وقتی همه ی علما را کشته باشی چطور
می توانی چشم به چشم امام زمان بیندازی؟یغما جواب داد: آن وقت شما را که نکشته ام به حضرت نشان می دهم و
می گویم قربان این یکی را محض نمونه نگاه داشتم تا ببینید از چه قماشی بوده اند و خودتان گردنش را بزنید!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #23

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

شاعر نوازي شاه عباس

يكي از شاعران هم عصر شاه عباس به نام ملا شـــــاني
شعري بسيار زيبا سرود و شاه را بسيار خوش آمد.دستور
دادشاعر را در يك كفه ي ترازو قرر دهند و كفه ي ديــگر را
هم وزن او پر از زر كنند.شاعر ديگري به نام عجزي از ايـــن
واقعه ناراحت شد.روزي شاه را در محوطه ي طويله اسبان
ملاقات كرد و گستاخانه گفت: " چرا اينگونه التفات شامل
حال او نمي شود."
شاه عباس گفت: " آن زمان كه به شاني هــــديه دادم در
خزانه بودم لاجرم او را با زر كشيدم و اكنون در طويله هستم
،اگر صلاح ميداني شما را با سرگين بكشم!! "
حاضران خنديدند و عجزي منفعل شد.

نقل از تحقيقات ادبي - كيوان سميعي
 
  • شروع کننده موضوع
  • #24

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

دوستان اگه كسي حكايتي ميذاره منبعش رو هم بگه فك ميكنم بهتر باشه...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #25

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

استدلال آدم ترسو

مردي از ميدان نبرد مي گريخت. گفتند:
" كجا ميروي اي نامرد؟ "
گفت: " براي من بهتر و خوش آيندتر است
كه بگويند فلاني بگريخت لعنة ا... ، تا اينكه بگويند كشته شد رحمة ا... "​

لطايف الطوايف
 
  • شروع کننده موضوع
  • #26

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
حكايت امروزي

افسوس تكراري

پيري براي جمعي سخن مي راند ، لطيفه اي براي حضار تعريف كرد همه ديوانه وار خنديدند.
بعد از لحظه اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد كمتري از حضار خنديدند ...
او مجدد لطيفه را تكرار كرد تا اينكه ديگر كسي در جمع نخنديد.
او لبخندي زد و گفت : "وقتي كه نميتوانيد بارها
و بارها به لطيفه اي يكسان بخنديد،
پس چرا بارها و بارها به گريه
و افسوس خوردن در
مسئله اي
مشابه
ادامه
مي
دهيد؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #27

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

حكيم و بخيل

بخيلي
حكيمي را ديد
كه به زحمت بسيار
سنگين از معدن نقره مي كند
و تكه تكه مي كند و در آتش مي گدازد
تا اندكي نقره بدست بياورد و گذران زندگي كند.
بخيل گفت : اي حكيم ، كارهاي آسان تري نيز هست لطايف الطئايف
چرا اين همه زحمت مي كشي و نقره از درون
كوه بيرون مي كشي؟ گفت : نقره
از كوه بركشيدن آسان تر
است از يك فلس از
مشت تو بيرون
كشيدن!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #28

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

ديگر صدايم نمي آيد

يكي در خانه مردي را بكوفت و پرسيد : فلاني در
خانه اي؟ مرد جواب داد : نه! گـــــفت : پس چرا
صدايت مي آيد؟ مـــرد دست بر دهان گذاشت و
گفت : ديگر صدايم نمي آيد!!​

امثال و حكم دهخدا
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : هر روز يك حكايت

پرکاری ها دستت مرسی قشنگ بدن و البته آموزنده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : هر روز يك حكايت

وقتی می‌خواستند لغت‌نامه دهخدا را به چاپ برسانند، متحیر بودند که بودجه را از کجا تأمین کنند، طرح ها و پیشنهادها مخارج کلی داشت و هیچ وزارتخانه‌ای قبول نمی‌کرد، مرحوم سرلشکر ریاضی (وزیر فرهنگ وقت) پیشنهاد عجیبی کرد.

او گفت: «پیشنهاد من این است که فضولات و «پهن»های اسب‌های دانشکده افسری را بفروشند و از بهای آن لغت‌نامه دهخدا را چاپ کنند» و همین کار را هم کردند.

جلــد اول آن درآمد و کم‌کم محــلی در بودجه مملکت برایش گذاشته شد و همان است که امــروز یک دائرة المعارف عظیم فارسی با وجود نقایص بسیارش در دست داریم. کتابی که اگر اسب‌های دانشکده افسری از «قضای حاجت» خودداری می‌کردند، چاپ آن به تعویق می‌افتاد!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #31

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

نشانه حرص

ظريــفي
را گفــــتند :
نشانه حـــرص و
طمع در غذا خـــوردن
چيست ؟ گفت : اين است
كه يك لقمه در دهان گذاشته
و بجوي و لقمه ديگر را آماده سازي
و دو چشمت به لقمه ي بعـــدي باشد!!

لطايف الطوايف
 

kosarb

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
141
امتیاز
60
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2 تهران
شهر
قم و اصفهان و تهران
پاسخ : هر روز يك حكايت

از مثنوی:

روزی دزدی از دیواری بالا می رفت و در هنگام بالا رفتن اندک صدایی ایجاد کرد.
کسی از هم سایگان که خواب سبکی داشت بیدار شد. بیرون آمد و از دزد پرسید:
چه می کنی؟
دزد دست پاچه شد و گفت:
دهل میزنم!
گفت:
پس صدایش کو؟
گفت:
فردا صبح که اهل خانه بیدار شوند صدایش را خواهی شنید!
 

saye3000

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
441
امتیاز
193
نام مرکز سمپاد
فرزانگان قم
شهر
قم
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : هر روز يك حكايت

پدرم آرزویش این بود که بچه درس خوانی باشم.اما من اصلا درس نمیخواندم.راهنمایی ها و نصایح او هیچ اثری نداشت.این موضوع به حدی برایش اهمیت داشت که وقتی آن سال رفوزه شدم،از غصه دق کرد و از دنیا رفت.با رفتنش،تازه از خواب بیدار شدم.از آن پس،آن قدر درس خواندم تا دکترای خود را گرفتم.در این مدت،به سبب نمرات خوبم،تشویق نامه های متعددی گرفتم،ولی هیچکدام خوشحالم نکرد.فقط آرزو میکردم که کاش پدرم زنده بود و میگفت : بارک الله پسر.
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : هر روز يك حكايت

پیش از هرچیزی سلام

یکم اینکه گمان می کنم که این پست‌ها از جایی کپی میشن ، بسیار خب ؛ لینک بدین ...

دوم اینکه اینا رونوشت ادبی هسسن که گذاشتین تو نثر پارسی

سوم اینکه من سیاست جدید فروم رو نمیدونم اما گمان می کنم باره خاصی جز پست نگاری نداره

موفق باشین !!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #35

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

به نقل از marlik :
پیش از هرچیزی سلام

یکم اینکه گمان می کنم که این پست‌ها از جایی کپی میشن ، بسیار خب ؛ لینک بدین ...

دوم اینکه اینا رونوشت ادبی هسسن که گذاشتین تو نثر پارسی

سوم اینکه من سیاست جدید فروم رو نمیدونم اما گمان می کنم باره خاصی جز پست نگاری نداره

موفق باشین !!
سلام مدير عزيز >:D< ( :-ss)
اول اينكه خير اين پست ها از جاي ديگه كپي پيست نميشه بلكه دقيقا از همون منبعيه كه در پايان هر حكايت نوشتم. :-"
دوم اينكه :-s
سوم اينكه منم نميدونم :( ولي اگه منظورتون از پست نگاري خوشگل كردن پست هاست ، علتش اينكه كه مخاطب رو جذب كنه.
شما هم موفق باشين !! h-:
 
  • شروع کننده موضوع
  • #36

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله &quot;علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله &quot;پزشکی&quot;
پاسخ : هر روز يك حكايت

شعر عاريتي

شاعري
پيش صاحب
بن عباد [nb]وزير ايراني آل بويه[/nb] قصيده اي
آورد كه هر بيت آن
از ديواني و هر معني
زاده سخن داني بود . صاحب
گفت : از براي ما عجب قطار شتر
آورده اي كه اگر كسي مهارشان بگشاييد
هـــــــر يــــك بـــته گـــله اي ديـــــگر گــــرايد.


بهارستان جامي
 

مـــــــریم

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
938
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
دانشگاه تهران 8-&gt; (ینی میشه؟)
رشته دانشگاه
پزشکی ایشالا 8-&gt;
پاسخ : هر روز يك حكايت

« :) :) :) »

در زمانهای قدیم مرد فقیری با دخترش زندگی می‏کرد. این مرد به داروغه شهر بدهکار بود و نمی‏توانست قرض خود را پس بدهد. یک روز داروغه به مرد پیشنهاد داد که اگر دخترش را به همسری اش در آورد از بدهی ‏اش چشمپوشی می‏کند. مرد فقیر پریشان و درمانده پیش دخترش رفت و موضوع را با او در میان گذاشت . دختر گفت من به یک شرط این مسأله را قبول می‏کنم، به این شرط که در حضور مردم شهر مراسمی ترتیب دهیم. در این مراسم در یک کیسه دو تکه سنگ ، یکی سفید و یکی سیاه، می‏گذاریم و من باید دست در کیسه کنم و یکی را در بیاورم . اگر سنگ سیاه را در بیاورم درخواست داروغه را قبول می‏کنم وگرنه او باید قرض تو را ببخشد . روز بعد مرد فقیر موضوع را با داروغه در میان گذاشت و او هم قبول کرد و زمان مراسم را تعیین کرد. یک روز مانده به مراسم یکی از سربازان زیردست داروغه خبردار شد که او قصد دارد به جای دو رنگ متفاوت هر دو سنگ داخل کیسه را سیاه انتخاب کند تا دختر هرکدام را که بردارد بازنده شود. سرباز خبر را به مرد فقیر و دخترش رساند . اما دخترک به پدر گفت که ای پدر هیچ نگران نباش که من حتماً پیروز می‏شوم. دخترک در روز موعود دست در کیسه کرد و یکی از سنگها را بیرون آورد و قبل از این که به دیگران نشان دهد با قدرت آن را به خارج از میدان پرتاب کرد . بعد گفت حالا که به آن سنگ دسترسی نداریم می‏توانیم سنگ دیگر را ببینیم و هرچه که بود، برعکسش آن سنگی بود که من درآوردم. و می‏دانیم که سنگ باقیمانده داخل کیسه سیاه بود!!!

:) :) :)
 

مـــــــریم

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
938
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
دانشگاه تهران 8-&gt; (ینی میشه؟)
رشته دانشگاه
پزشکی ایشالا 8-&gt;
پاسخ : هر روز يك حكايت

معجزه ی مهربانی( x:)
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز باهم جر و بحث می کردند. عاقبت روزی دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت که اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود همه به او شک خواهند برد. پس معجونی به دختر داد و گفت : که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهرت بریز تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد بمیرد. خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم نگران نباش آن معجونی که به تو دادم سم نبود، بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

x: x: x:
:) :) :)
 

مـــــــریم

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
938
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
دانشگاه تهران 8-&gt; (ینی میشه؟)
رشته دانشگاه
پزشکی ایشالا 8-&gt;
پاسخ : هر روز يك حكايت

« :O :O :O»
شبی زنی در فرودگاه در انتظار پرواز هواپیما بود. از فروشگاه موجود در فرودگاه، یک کتاب به همراه یک بسته بیسکویت خرید. جایی برای نشستن پیدا کرد و مشغول خواندن كتاب شد...
هنگام خواندن کتاب متوجه شد که مردی که در کنارش نشسته است و بدون گرفتن اجازه بسکویتی از جعبه اش برداشته و می خورد. اما وانمود کرد که متوجه موضوع نشده است( :-").
مرد باز هم بیسکویت برداشت! زن عصبانی تر( X-() شده بود، کتاب می خواند، گاهی بیسکویت می خورد، گاهی هم به ساعتش نگاه می کرد... و با خودش می گفت : «اگر من آدم خوبی نبودم حتما جواب این عمل زشتش را می دادم!»
با هر بیسکویتی که زن برمی داشت مرد هم یکی بر می داشت تا اینکه به دانه آخر رسید، مرد با لبخند آنرا برداشت و دو نیم کرد! نیمی را خودش خورد و دیگری را برای زن گذاشت( :O)!!
وقتی زمان پرواز شد زن به سرعت وسایلش را جمع کرد و بدون اینکه به آن دزد نمک نشناس نگاهی بکند به طرف درب خروجی رفت...
او دور می شد و با خودش گستاخی مرد را سرزنش می کرد؛ سوار هواپیما شد، صندلی اش را پیدا کرد، کیفش را باز کرد تا عینکش را درون آن بگذارد...اما يك بسته ی بیسکویت داخل کیفش بود!
در یک لحظه، تمام مدت انتظار در فرودگاه را مرور کرد... یادش آمد، اصلا بسته ی بیسکویتش را بیرون نیاورده است...
و فهمید آن بسته ی بیسکویت که تمام مدت، مشغول خوردن از آن بود... متعلق به مرد بود!
.
.
.
:) :) :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #40

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله &quot;علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله &quot;پزشکی&quot;
حكايت واقعي

خدمت در همه حال

فكش اذيتش مي كرد . دكتر مـــــعاينه كــــــرد و گفت :
« فردا بيا بيمارستان. » بايـــد عــــكس
مي گرفت. عكس كه آماده شد ،
رفتيم دكتر ببيند . وســــط
راه غيبش زد .
توي راه رو ها يبيمارستان
دنبالش مي گشتيم. دكتر داشت
مي رفت بالاخره پيدايش كردم .يك نفر را
كول كرده بود و داشت از پله ها مي برد بالا. يك پير مرد را .

خاطره اي از همسر شهيد مهدي باكري
 
بالا