هر روز يك حكايت

  • شروع کننده موضوع
  • #81

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

زيركي B-)
چند نفر
دور هم جمع
بودند و با يكديگر
گفت و گو مي كردند.
مردي با عجله و نفس نفس
زنان وارد جمع آنها شد و پرسيد:
« نام كدام يك از شما پارسا است؟»
يكي از آن ميان گفت:«من» مرد بلا فاصله
شروع به كتك زدن وي كرد و سر و روي او را خونين
ساخت و فوري محل را ترك كرد . رفقا از مرد كتك خورده
پرسيدند:« چه شد، چرا عكس العمل از خود نشان ندادي و با
او مقابله نكردي؟ » در جواب آن ها گفت:« مهم نيست،من به او كلك
زدم ، اسم مـــن پارســــا نيســـــــــت ، نــــــام من كيومـــــــرث اســت . » =))
 

مـــــــریم

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
938
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
دانشگاه تهران 8-> (ینی میشه؟)
رشته دانشگاه
پزشکی ایشالا 8->
پاسخ : هر روز يك حكايت

:) :) :)

منجمی را بر دار کردند. کسی در آنجا از او پرسید که این صورت را در طالع خود دیده بودی؟ گفت: «رفعتی می دیدم،لیکن ندانستم که بر این جایگاه خواهد بود!»

برگرفته از: لطایف الطوایف فخرالدین علی صفی
 

مـــــــریم

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
938
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
دانشگاه تهران 8-> (ینی میشه؟)
رشته دانشگاه
پزشکی ایشالا 8->
پاسخ : هر روز يك حكايت

:) :) :)

شخصی تیری به مرغی انداخت، خطا کرد. رفیقش گفت: «احسنت...» تیرانداز برآشفت که مرا ریشخند می کنی؟ گفت: «می گویم احسنت، اما به مرغ!!!»

برگرفته از: رساله ی دلگشای عبید زاکانی
 

پگاهــــ

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
112
امتیاز
709
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
پاسخ : هر روز يك حكايت

"ملاقات با خدا"
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت،
پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر
اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته
شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
« امیلی عزیز ، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت،
با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی
نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد
و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف
پولش انداخت. او فقط ۵ دلار و ۴۰ سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه
رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد،
برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه
را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند.
مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است
و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »
امیلی جواب داد:« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »
مرد گفت:« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت
و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس
کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: « آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن
و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون
خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که
در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق، خدا . . .
:) :) :)
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : هر روز يك حكايت
خاطره مرحوم آیت الله شیخ محمد جواد مغنیه از امام موسی صدر


بر اثر جوسازی هایی كه در سطح كشور و حتی در محیط منزلمان بر علیه موسی صدر صورت گرفته بود، در نشستی با حضور ریاست جمهور، نخست وزیر، رئیس مجلس لبنان، و رؤسا و رهبران فرقه ها، مذاهب و ادیان آن كشور كه امام موسی صدر نیز به عنوان رهبر مجلس اعلای شیعیان لبنان حضور داشت، تریبون را در دست گرفتم و با صراحت تمام، از حضور موسی صدر در لبنان اظهار تأسف نمودم و در یك سخن گفتم: "اگر می‌خواهید لبنان، آرامش، آسایش و امنیت و صلح را به روی خود ببیند، ناگزیر از اخراج موسی صدر از خاك لبنان هستید."
هیچ تعبیر نادرستی نبود كه یاد داشته باشم و در آن مجلس در حقّ امام موسی صدر نگویم. به هر تقدیر، سخنان من پایان یافت و نوبت به امام موسی صدر رسید. او سخنانش را با تجلیل كم نظیر از من آغاز كرد و ادامه داد: "اگر می‌خواهید عزّت، كرامت را در این كشور احیا كنید و دانش دوستی و تكریم بزرگان و فرهیختگان را به ملّت بیاموزید، باید تصویر علامه شیخ محمد جواد مغنیه را در قاب طلا بگیرید و در هر كوی و برزن، نصب نمایید. ما همگی مرهون شیخ جواد مغنیه هستیم."
بزرگی، سعه صدر، گذشت و تواضع امام، مرا در آن مجلس آب كرد و تمام وجودم را شرمندگی و خجالت فرا گرفت، بدون هیچ تأخیر و بی اختیار، تریبون را در دست گرفته و گفتم: من در برابر این كوه عظمت و صبر، و اسوه تواضع و فروتنی، سر كُرنش فرود می‌آورم و در حضور شما بزرگان و شخصیت‌های سیاسی، علمی و مذهبی، با او بیعت می‌كنم.
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:

پگاهــــ

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
112
امتیاز
709
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
پاسخ : هر روز يك حكايت

"من رسیدم!!!"
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود
که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند.
نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه
شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ،
زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این
فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر
میرود تا ایمیل های خود را چک کند .اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند
و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و
مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند
و هر کس به اینجا می آید میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم
و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم
سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه !!!
:D :D :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #87

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
حكايت طنز

اشتباه موردي :D

كارمندي به دفتر رئيس خود مي رود و ميگويد :
« معني اين چيه؟شما 200 دلار كمتر از چيزي كه توافق كرده بوديم به من پرداخت كرديد.»
رئيس پاسخ مي دهد:
« خودم مي دانم. اما ماه گذشته كه 200 دلار بيشتر به تو پرداخت كردم هيچ شكايتي نكردي.»
كارمند با حاضر جوابي گفت:
« درسته، من معمولا از اشتباه هاي موردي مي گذرم اما وقتي تكرار مي شود وظيفه ي خود مي دانم به شما گزارش كنم.»
 
  • شروع کننده موضوع
  • #88

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

  • :)) شُكر براي گم كردن خر :))
    مردي خرش را گم كرده بود ، گرد شهر مي گشت و شُكر مي گفت.
    گفتند:
    «چرا شُكر مي كني؟»
    گفت:
    « از بهر آنكه من بر خر نشسته بودم وگرنه من نيز امروز چهارمين روزي بود كه گم شده بودم.»
    كليات عبيد
 
  • شروع کننده موضوع
  • #89

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

فرمانده اي كه همه كارش مثل بقيه بود

هر جا بود، مثل بقيه بود، خورد و خوراكش ، لباس پوشيدنش،خوابش، كارش، جنگيدنش، اصلا احساس نمي كردي كه او فرمانده است و تو زير دستش هستي .
مي گفت:
«من خدمتگزار كوچكي ام بين خدمتگزارهاي بزرگتر»
خودش را از همه كمتر مي دانست. فيلم در نمي آورد ، واقعا اينجوري بود.

مجموعه ي يادگاران – خاطره اي از كتاب بروجردي ، صفحه 28
 

مـــــــریم

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
938
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
دانشگاه تهران 8-> (ینی میشه؟)
رشته دانشگاه
پزشکی ایشالا 8->
پاسخ : هر روز يك حكايت

B-)مرد کور B-)

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده می شد : من کور هستم لطفا کمک کنید .
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و آن را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است . مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست او اگر همان کسی است که تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است ؟
روزنامه نگار جواب داد : من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشته ام و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد .
مرد کور هیچگاه نفهمید او چه نوشته است ولی روی تابلو او خوانده می شد :
امروز بهار است اما من نمی توانم ببینم !!!!!!!!!

:) :) :)
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : هر روز يك حكايت

سه تا کچل تو ی بیابون با هم میرفتن
ی چراغ جادو پیدا میکنن
روش دس میکشنو خلاصه غوله میاد و میگه هرکدوم ی آرزو بکنین


اولی میگه :من مو می خوام=>انجام شد
دومی هم مو می خواد=>انجام میشه


نوبت سومی میشه
سومیه می خنده و میگه من آرزو میکنم این دوتا دوباره کچل بشن!




چرا سومی همچین آرزویی کرد؟چرا اونم مو نخواست؟؟؟چرا؟چرا؟
 

مـــــــریم

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
938
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
دانشگاه تهران 8-> (ینی میشه؟)
رشته دانشگاه
پزشکی ایشالا 8->
پاسخ : هر روز يك حكايت

شخصی دعوی نبوت كرد. پیش خلیفه اش بردند. از او پرسید كه معجزه ات چیست؟

گفت: معجزه ام این كه هرچه در دل شما میگذرد مرا معلوم است.

چنانكه اكنون در دل همه میگذرد كه من دروغ می گویم.

از عبید زاکانی

:D :D :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #93

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

;;) ماه مفيد تر است يا خورشيد ???

از چحي پرسيدند : «آفتاب مفيد تر است يا ماه ؟» گفت:« آفتاب در روز روشن بيرون مي آيدكه همه جا روشن است و
فايده اي ندارد ، اما ماه
در شب تاريك بـــــــيرون مي آيد و دنيا را مثلروز روشن مي كند و معلوم است كه نفع ماه بيشتر از خورشيد است.» :))

نوا در جحي الكبري
 
  • شروع کننده موضوع
  • #94

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

گفت و گو

ابوالعيناء ظريف بغداد و ابن مكرم شوخ طبع مصري در مجلس يكي از حكام ،
پهلوي يكديگر نشسته بودند و با هم در گوشي صحبت مي كردند.
حاكم از ايشان پرسيد :« ديگر چه دروغ هايي طرح كرده كه
بيخ گوش يكديگر مي گوييد؟» ابوالعناء گــــــفت:« از
بي طمعي و عدل و نير سخاوت و ديانت
شما صحبت مي داريم !!! »
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : هر روز يك حكايت

ابونصر سامانی سپاهی را به جنگ با ماکان کاکی فرستاد.
بو حنیفه اسکافی نیز بعنوان دبیر همراه آنان بود . ماکان کشته شد .
ابو حنیفه اسکافی در کاغذی بقدر دو بند انگشت نوشت:" اما ماکان فصار کاسمه "
 
  • شروع کننده موضوع
  • #96

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
حكايت طنز

اهميت حضور منشي :)) ;))

معلم انشا به بچه ها ميگه موضوع انشاي اين دفعه اينه كه :« اگر مدير عامل بوديد چي كار مي كرديد؟»
بعد مي بينه همه تند تند و با هيجان شروع كردند به نوشتن به جز يك نفر كه نشسته و داره
از پنجره بيرون رو تماشا ميكنه ! معلم ازش مي پرسه : « چرا تو هيچي نمينويسي؟»
بچه ميگه:
« منتظرم تا منشي ام بياد!» =)) =))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #97

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
حكايت واقعي

:-ss كابوسي در شام آخر O0


حميد
يكي دو
هفته بعد از
رفتن تماس گرفت
و با هم صحبت كرديم.
من از چيزهايي دلگير بودم
و كمي با او درد دل كردم. مثل
هميشه خوب گوش داد.سعي كرد
مرا آرام كند.از من خواست تا مراقب خود
باشم و اينكه در اولين فرصتي كه پيش بيـــايد
بر مي گردد. از بچه ها پرسيد و من نگفتم هردوشان
تب دارند و حالشان اصلا خوب نيست. اسلام آباد را هم مرتب
مي زدند.يك شب،همانطور كه آسيه را روي پايم گذاشته بودم، انگار
خوابم برد و در خواب و بيداري احساس كردم جنازه ي حميد روي زمين است
و يك عراقي با پا زد به او . صبح روز بعد ...

خاطره اي از همسر شهيد حميد باكري
 
  • شروع کننده موضوع
  • #98

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

:D شمار ديوانگان :D

روزي عده اي دور بهلول جمع شدند و با تمسخر به او گفتند :« بهلول، ديوانگان بصره را
بشمار.» گفت:« از حد شمار بيرون است ،‌ اگر ميخواهيد عاقلان را بشمارم كه تعـــداد
آنها اندكي بيش نيست.»​

بهارستان جامي
 
  • شروع کننده موضوع
  • #99

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
حكايت طنز

مديريت طوطي ها :D

دوست داشت يك هديه ي خوب براي همسرش بخرد. وارد مغازه شد؛ نگاهي به قناري و پرنده اي تزئيني انداخت.
قسمت طوطي ها توجهش را جلب كرد. از صاحب مغازه پرسيد:«ببخشيد ، قيمت طوطي هاتون چنده؟ :-? »
صاحب مغازه گفت :« طوطي سمت چپ 150 هزار تومان، چون ميتونه از يك تا ده بشمره! ، طوطي
وسطي 300 هزار تومان چون ميتونه هم جك تعريف كنه، هم اخباري كه از تلويزيون شنيده
ميشه رو براي شما تكرار كنه! طوطي سمت راست هم كه هيچ كاري انجام نميده
يك ميليون تومان! :-" » مرد با تعجب پرسيد:« پس چرا اينقدر قيمتش بالايت؟»
صاحب مغازه گفت: « آخه اون دوتاي ديگه مدير صداش ميكنن!» مرد
گفت:« ممنونم، من يكي از اين بهترشو تو خونه دارم ،
يك جفت مرغ عشق بديد لطفا ... » =))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #100

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

بهترين دوست >:D<

شخصي دردمند نزد شبلي عارف مي گريست.
شيخ سبب گريه ي او را پرسيد.
گفت:
دوستي داشتم كه ديدار او مرا در زندگي كفايت مي كرد، اما او از ديروز از دنيا رفت و من تنها شدم.
شيخ گفت:
دوستي كه ديدارش پايبنده نيست ناچار نبودش غم را زياد مي كند.برو دوستي انتخاب كن كه هرگز نميرد و تو به هجران او مبتلا نشوي.

دوستي ديگر گزين اين بار تو كاو نميرد تا نميري زار تو
دوستي كز مرگ نقصان آورد دوستي او غم جان آورد

منطق الطير عطار نيشابوري
 
بالا