tezar
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 633
- امتیاز
- 5,345
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان6 سابق
- شهر
- تهران
- دانشگاه
- امـیـرکبیر
- رشته دانشگاه
- مهندسی بـرق
پاسخ : روز تولد
تولد 7 سالگیم!
خیلی خَش بود تریپی ک همه بودن+یادمه ی کیکم ی کیک بزرگ سگ بودش!
تولد 8 سالگیم:
شامل من .مامانم.همکارش.2 تا بچه هاش ک دوستام بودن!خیلی خوب بود.یادمه دوستم ضحی ، رو بادکنکا با ماژیک عدد یک تا 17-18 رو نوشت...بقیه بادکنکا هم خودش کلی نوشته تولد و اینا داشت!
وقتی شمعا رو فوت کردم با تعجب نگام میکرد.گفتم چی شده؟گفت بادکنکا رو نمیترکونی؟فک کردم لابد خیلی دوس داره ولی روش نمیشه..زود ی بادکنک رو ک روش نوشته بود 12 برداشتم ک بترکونم..گفت نه اونو نباید الآن بترکونی گفتم پس چی؟گفت باید اون سالایی ک گدشته رو بترکونی
و شرو کرد با خاهرش 1 تا 7 رو ترکوند.هشت رو هم داد ب من ک بترکونم...حس خوبی نبود..از اون موقه احساس کردم بزرگ شدن ینی ترکوندن همه بادکنکا...از بزرگ شدن بدم اومد...ولی تولد خوبی بود..خیلی خوب!
تولد 7 سالگیم!
خیلی خَش بود تریپی ک همه بودن+یادمه ی کیکم ی کیک بزرگ سگ بودش!
تولد 8 سالگیم:
شامل من .مامانم.همکارش.2 تا بچه هاش ک دوستام بودن!خیلی خوب بود.یادمه دوستم ضحی ، رو بادکنکا با ماژیک عدد یک تا 17-18 رو نوشت...بقیه بادکنکا هم خودش کلی نوشته تولد و اینا داشت!
وقتی شمعا رو فوت کردم با تعجب نگام میکرد.گفتم چی شده؟گفت بادکنکا رو نمیترکونی؟فک کردم لابد خیلی دوس داره ولی روش نمیشه..زود ی بادکنک رو ک روش نوشته بود 12 برداشتم ک بترکونم..گفت نه اونو نباید الآن بترکونی گفتم پس چی؟گفت باید اون سالایی ک گدشته رو بترکونی
و شرو کرد با خاهرش 1 تا 7 رو ترکوند.هشت رو هم داد ب من ک بترکونم...حس خوبی نبود..از اون موقه احساس کردم بزرگ شدن ینی ترکوندن همه بادکنکا...از بزرگ شدن بدم اومد...ولی تولد خوبی بود..خیلی خوب!