کلاس چهارم دبستان بودم..
معلم 4نفرو برده بود پای تخته درس جواب بدن..منم سرم توکتابم بود و کاملا پرت بودم که یهو همه بچه ها زدن زیر خنده...
منو میگی مونده بودم... سرمو بالا کردم دیدم معلمم داره میخنده...
فکر کردم دارن به من میخندن... بعد با ترس و ناراحتی از دخترداییم که پیشم نشسته بود پرسیدم چی شده... اونم که غش کرده بود از خنده نمی تونست ج بده فقط تخته رو اشاره کرد... نگاه کردم به بچه هایی که پاتخته بودن دیدم یکیشون نشسته رو زمین...
دقت که کردم دیدم زیرش خیسه... انگار بطری آب رو خالی کرده باشه رو زمین...
یادش بخیر دوم راهنمایی کل اکیپمون تو یه کلاس بودیم و مدرسه به غلط کردن افتاده بود.!
همیشه ما رو به صورت 5 ضلعی و یه مرکز مینشوندن تو تو کلاس پخش میکرن اما فایده نداشت چون ما شلوغ نمیکردیم.تیکه مینداختیم کلاس خودجوش شلوغ میشد!!
اما حیف از اون به بعد جدامون کردن!!!!!!!!!!
1بار وسط درس زبان دوم راهنمایی دوستم اجازه کرفت بره دستشویی معلم که وسط درس دادن بود اعصابش خورد شد رفت براش توی دفتر نمره مورد بنویسه پسره دوید جلوی میز اقا ببخشید اقا غلط کردم اقا تورو خدا ...فایده نداشت!مورد نوشته بعد دوستم برگشت کفت اقا مورد رو که نوشتی حالا میذاری برم دستشویی؟
2 این مال کلاس نیست مال نمازخونه است 1بار اقای رفیعی اومده بود مدرسمون برامون صحبت کنه از قبل به ما کاغذ داده بودن که سوالامونو بنویسیم و تو محلس کسی سوال نپرسه...گذشت تا حاج اقا اومد رو منبر و صحبت کرد بعد دو تا سوال کاغذی خوند و گفت اگه کسی سوالی داره بپرسه مواون ما هم گفت نه حاج اقا قرار شده سوال نپرسن بچه ها بعد گفت نه اتفاقا مشکلی نداره اینجوری بهتر هم هست...
که یه دفعه نماز خونه منفجر شد همه دست سوت جیغ هورا به مدت 5دقیقه و اقای ک.پ هم به قول معروف...شد یعنی همون ضایع شد لپاش سرخ شد و رفت تا اخر مراسم گوشه ی نمازخونه نشست
پارسال دینی داشتیم بعد این دبیره داشت درمورد گناه و جهنم و اینا صحبت میکرد
بعد این داشت میگفت مثلا گناهایی مث فحش دادن ...
بعد یکی از بچه هامون گفت اجازه مگه فحش دادن گناهه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به این حالت
بچه ها
بعد معلمم گفت آره دیگه مثلا به یکی بگی خر و گاو و ...
بعد دوباره این دختره : مگه خر و گاوم فحشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بچه ها
دیروز عصر کلاس زبان داشتیم...
معلم میخاست اسم ها رو یاد بگیره بعد از بچه ها میپرسید...
یکیشون گفت من اسمم زهراست اما سمیرا صدام میکنن...اون یکیم گفت من اسمم میناست اما شادی صدام میکنن
معلممون (آقای ...) هم میخاست کلاس بزاره گفت:منم اسمم حسن هستش اما جک صدام میکنن
البته این خاطره به نمازخونه مربوط میشه:
یدف برنامه مناسبتی داشتیم تو مدرسه قرار بود حاج آقا بیاد سخنرانی کنه
قبل از اینکه سخنرانی شروع شه نمازخونه خیلی شلوغ بود همه داشتن حرف میزدن که یهو حاج آقا اومد
ناظممون برگشت گفت: بچه ها ساکت باشید حاج آقا اومده
یهو یکی برگشت گفت:چی چی آورده...!
بچه ها ادامه دادن نخود و کشمش....با صدای چی....!
خلاصه ناظممون خیلی کنف شد!
سلام بروبکس باحال!!! راستش دیروز داشتم فکر میکردم ما تاحالا چند بار مدرسه رو بهم ریختیم یاد یه خاطره توپ افتادم!!! خاطره راجع به دوستم ساغر جون عزیزمه!!
4سال پیش بود. بقول حدیث (یکی از دوستام)ما هنوز فنچستان میرفتیم! سه شنبه زنگ تفریح اخر بود و بنده داشتم اهسته اهسته و دوان دوان در حالی که زیر لب تابستون کوتاهه زدبازی رو زمزمه میکردم،از پله ها بالا میرفتم که ناگهان دیدم من تنها کسی هستم که دارم میرم و بقیه یعنی جمعیت ۴٠٠ نفری مدرسه دارن میان!!! بله تمام ناگهانی تمام مدرسه ریختن تو حیاط. گفتم حتما باز یه عدد جنس مذکر خوشتیپ اومده تو مدرسه که مدرسه بهم ریخته!!!!
خلاصه با هزار زور و زحمت خودمو به کلاس رسوندم. یکی از بچه ها تو کلاس بود. داشتم خداروشکر کردم که این یکی عقلشو از دست نداده که دیدم نه اینم تعطیله!! داره داد میزنه : ساااااااااااااغر! سااااااااغر مرد!ساااااغرو کشتن! ساغرو بردن باغ رضوان! امشب شب ٧ ساغره! خلاصه همینجوری گفت تا به سالگرد ساغر رسید!!! (البته خدا اون روزو نیاره).... آخرش فهمیدم ساغر یه چیزیش شده! دوباره دوان دوان و آرام آرام از پله ها پریدم پایین.البته تو راه چیزهایی شنیدم که .... مثلا:
میدونستی ساغر امتحانشو بد داده خودکشی کرده؟
می گن ساغر حوصله ش سر رفته بود رفت با چاقو یکی رو بکشه و البته به هدف شومش نرسید!
شنیدی میگن گروه مافیا اعلام کرده ساغر یه مهره ی سوخته س؟
آخرین چیزی که شنیدم این بود که پلیس فدرال اومده تا ساغرو ببره زندان آزکابان!!!!!!!(اخه چه ربطی داره؟؟!!!)
بالاخره من رسیدم دم در ساختمون دیدم یه عدد ساغر خونین و مالین دراز به دراز اون وسط افتاده! مستخدم مدرسه هم با دستکش مستراح شویی داره پیشونی خونی ساغرو پاک میکنه!!! بله آمبولانس اومد و ساغرو به اتاق عمل که همون اتاق خانوم مدیر محترم بود انتقال داد!!!!!
یک عمل حساس رو مغز ساغر انجام شد و ما هم خوشحال از این که کلاس رو پیچووندیم رفتیم پشت در اتاق عمل به صف شدیم. ناگهان در وا شد و یکی اومد بیرون. نفسا تو سینه حبس شد.... همه فکر کردن عزرائیل اومده ساغرو ببره.... دیدیم نه بابا ما از این شانس ها نداریم!!! خانوم مدیر بود و گفت: ساغر حالش خوبه!
حالا قضیه چی بود؟؟ ساغر با یکی از بچه های سال پایینی در حال شوخی و خنده بودن .هی این بدو ، اون بدو. این دوست عزیز می دوئه میره تو دستشویی و درو می بنده. والله نمی دونم در کور بود، ساغر کور بود ، نمیدونم چطور شد که ساغر با سر رفت تو در!!!!
بله دیگه این ساغر خانوم ما کلی بلا سرش اومده که الان به اینجا رسیده!!! خب دیگه... ای بابا! داستان تموم شد! دیگه چی میخوایین؟ برین پی کار تون دیگه!!! عجبا...!
این ماجرا بر میگرده به چند سال قبل،وقتی که ما به علت فلج شدن پای یکی از هم کلاسیای اسکلمون مجبور شدیم از کلاس خودمون که طبقه سوم بود بیایم یه کلاس دیگه که طبقه اول بود.
روز سه شنبه بود و زنگ تفریح آخر که ما دور هم نشسته بودیمو داشتیم سرود ملی کلاسمون یعنی همه چی آرومرو میخوندیم و مهرانه هم بر ضد تمام قوانین مدرسه قد علم کرده بود و هندز فری در گوش داشت یکی از آهنگای zed bazi رو گوش میداد که یهو جو میگیردش(آدمو سگ بگیره اما جو نگیره)و میره بالای شوفاژ که کلیپ innocent و واسمون اجرا کنه...در همون حین که تصمیم میگیره از بالای شوفاژ بپره پایین میبینه که به جاش شوفاژ داره میپره پایین!!!
خلاصه اینکه شوفاژ میترکه و کلاسو آب بر میداره!!!دوستمون،زهرا چترو میگیره جلوی شوفاژ که آبش نپره رو سر و رومون و آرمیتی(همون فلج کلاس)لنگان لنگان میاد که در نقش پطرس فداکار ظاهر شه و انگشتشو میکنه تو تونلی که بر اثر ترکیدن لوله شوفاژ حاصل شده بود...
خلاصه اینکه کلاس بچه های الفو به گند میکشیم و تصمیم میگیریم که بریم یکی از کلاسای پیش دانشگاهیرو اشغال کنیم و اگه بخت با ما یاری کرد،یه گندی هم اونجا بزنیم و درصورت خوش شانسی زیاد کلاس ادبیات رو هم تعطیل کنیم!!!
دبیر ادبیاتمون،خانم نجاتی،میاد تو کلاس و میبینه که بچه ها به جای نشستن در ورژن دانش آموزی،در ورژن مکتبی نشستن رو زمین اما حتی این موضوع خانم نجاتی رو از تصمیم مصرانشون برای تدریس درس اونروز منصرف نمیکنه و ایشون طبق معمول به تدریسشون ادامه میدن و امید ما رو برای تعطیل شدن کلاس ادبیات اون روز نا امید میکنن...
البته هنوزم که هنوزه هیچکس نفهمیده که کی شوفاژو ترکونده،چون اگه لو میرفت که کار مهرانه بود،مهرانه بیچاره باید پول شوفاژو که هیچ،پول بشرای شکسته شده تو آزمایشگاه و صندلی های خیس شده و کلاس به گند کشیده شده و اجاره بهای اشغال شدن یکی از کلاسای مدرسه رو هم میداد...
سر کلاس قران بودیم ، معامه هم یکمی شوت میزد ، دو تا از بچه هامون کلاسو پیچونده بودن ، ما هم اومدیم یه ثوابی کنیم غیبت نخورن!
خلاصه من و یکی دیگه به جای دو نفر حاضر گفتیم، معلم بدبخت هم نفهمید!
بعدش من رفتم که پیداشون کنم نیاین سر کلاس که ضایع نشه جلو معلمه، بعد از کلی گشتن اومدم سر کلاس ، تازه فهمیدم ناهار خوری رو نگشتم ، اومدم دوباره برم که دیدم در گیر کرده باز نمیشه ، معلمه فهمید برگشت پرسید کجا داری میری دوباره ، من هم هول شدم گفتم همین الان اومدم دیگه!!
خلاصه این ور من نشسته بودم کف کلاس میخندیدم ، اون ور بچه ها به معلمه میگفتن الزایمر گرفته، اومدن و رفتن و قاطی میکنه با هم
بد بخت معلمه تا اخر کلاس هنگ بود
اقا ما يه دبير دين و زندگي داريم منگل مال يه دقيقشه سر كلاس اين كلا همه يا خوابن يا دهناشون مي جنبه خلاصه سر كلاسش كلي مي خنديم چن وقت پيش بعد از سالي ماهي اين سيستم هوشمند مدرسمون درست شده بود بعد اين معاونه لپ تاب كلاسمونو اورد بعد فرض كنيد دبيره برگشت چي گف ميگه پس كيسش كو؟ حالا يه نفر بايد بروبچو جمع كنه كلا همه سرا پايين در حال هر گفتن منم بعد از اندكي خنديدن بهش گفتم من برم بيرون گف برو مام رفتيم بيرون يه دو نفر از بر وبچو گير اورديم يكم مخ كار گرفتيم بعد يه 10 -15 ديقه رفتيم تو كلاس بچه ها ميگن كجا بودي ؟منم گفتم رفتم كيس لپ تابو بيارم پيدا نكردم ديگه ملتو بايد جمع ميكردي
حالا دبير منگل ما هنوزم متوجه سوتيش نشده بود اصن ما هر هفته با اين داستان داريم...
پارسال آخرین روزی که قبل عیدرفتیم مدرسه تصمیم گرفتیم توخفقان وحشتناک مدرسه سرزنگ شیمی تولد بگیریم.ساندویچایی که سفارش داده بودیم وآوردن...حالا کی برا بیاره؟دوتاازبچه ها رفتن پایین ماهم از بالا کیف پرت میکردیم که حولسمون نبود دوربین دیجیتال یکی از بچه ها رو هم پرت کردیم ولی خداروشکرضربه خاصی ندید برنامه واسه زنگ شیمی بود...دبیرپایمون هم کل زندگیشوبرامون ریخت رواب اون زنگ تاگل شب خواستگاریش گفت!!!!!!!!!!!!کلی عکس گرفتیم باگوشیش برامون آهنگ گذاشت وخیلی شلوغ بازی کردیم آخرزنگ هم واسه اینکه گندش درنیاد یه جاروی حسابی کشیدیم ....خیلی حال داد....زنگ قبلشم ازتوجعبه گچ ازدبیرجفرافی فیلم گرفتیم
تو راهنمایی سه نفر بودیم که همیشه با هم بودیم و پیش هم میشنستیم!!!!.....
من با یکیشون خیلی صمیمی بودم و همیشه سر کلاس حرف میزدیم!...
مدیرمون از اول راهنمایی می خواست جای ما رو عوض کنه ولی حریفمون نمیشد که نمیشد!!! ....
چون درسمون هم خوب بود خیلی گیر نمیداد!...
سر زنگ قرآن بود لواشک باز کردیم ما دو تا به اون یکی هم دادیم!!!
یهو دبیرمون صداش کرد که از روی آیات بخونه!!!...
دربه در هول کرده بود عین چی!!!!....یه کلمه میخوند یه فحش به ما میداد!!!!!!!!...
یادش بخیر چقدر خندیدیم!!!!!!!.........خودش هم مرده بود از خنده!!
کل کلاس فهمیدن!!!!!
يه بار سر کلاس ادبيات يکي از بچه ها ميخواست بره جايي کار داشت
از معلممون برسيد خانم شماره خواست که زنگ بزنه ماشين بعد مدرسه بياد
معلمه گفت ندارم اما با سررويس مدرسه چرا نميري
_ميخوام برم بيشه مادربزرگم
_آها خب با سرويس باسداران برو
_حالا ماها غش ميکرديم ميگفتيم شايد بخواد بره بدربزرگشو ببينه جاي مادربزرگ
و معلم هم چنان گير داده بود
و گفت حيف که کار دارم وگرنه خودم سوار سرويست ميکردم
و خلاصه واقعا شانس آورد
و واقعا شانس آورديم معلمه نفهميد
وگرنه....
اولیشو خودم میگم:
یادش بخیر پارسال واسه اولی هامون یکی از بچه های مدال آور المپیاد رو آورده بودن....
وقتی زنگ آخر خورد اومدیم پایین دیدم همه دارن به طرز مشکوکی میخندند....فهمیدم گند جدید زدن!....
چون جشن داشتیم سالن رو فرش کرده بودن و کلاس آشنایی با المپیاد اونجا تشکیل شده بود...
دیدم بچه ها همه از سالن اومده بودن بیرون ولی اون بنده خدا وایساده بود یه گوشه داشت گره ی بند کفشاش رو باز میکرد...!!!
بچه های اول دوتا بند کفشاش رو به هم گره زده بودن خداییش هم بد جور زده بودن....
سرویس ما اتفاقا اون روز دیر اومد بنده خدا از ساعت 12:45 تا 13:30 داشت بند کفشاشو باز میکرد....
مرده بودیم از خنده....
اومد بیرون فک کرد کار ما بوده سرشو تکون داد و خندید و رفت.....
ولی خداییش خیللللللللللی با جنبه بود اگه (....) بود مدرسه رو رو سرمون خراب میکرد...
سر کلاس المپ زیست یکی از بچه ها میخواست از استاد یه فایل بگیره
بعد گفت فلاش داری گفت بله توخونست
گفت لپ تاپ داری؟گفت بله تو خونست
گفت موبایل داری؟گفت بله تو خونست
به حالت گفن: خووووووووووووووووب ببینم دیگه چی تو خونتون داری؟
سر کلاس المپیاد ریاضی بودیم یارو مدرس المپیاد اومد و ماژیک رو برداشت درشو باز کرد یه چند دقیقه ای به در این ماژیک نگاه کرد ببینه چی کارش کنه بعد پرتش کرد وسط کلاس........
من نمیدونم چرا اینا با در ماژیک مشکل دارن!!!!!
.
.
.
.
بعد از کلاسای المپیاد کف کلاس دنبال در ماژیک میگردیم!!!!!!!!!