آرزوی دوران بچگی!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع armitaa
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من از اول رویا پرداز بودم ، یکی از ویژگی های اصلی من هم همینه مثلا میتونم به پنجره تکیه بدم بعد خودمو تو آبشار نیاگارا تصور کنم . تو بچگی هم دوره ای بود که دوست داشتم خلبان بشم !! :D ( حتی شما دوست عزیز =)) =)) =))) بعد از اون دوست داشتم .... راستش یادم نمیاد اما چند سال قبل آرزو داشتم یک کشتی تایتانیک تو اهر بسازم (خودمم نمی دونم چرا اهر ؟؟ واقعا چرا اهر ؟؟ چرا تبریز نه ؟؟ یا چرا تهران یا حتی بندرعباس که راحت باشه ؟ واقعا چرا؟؟؟؟؟؟ :-??) داشتم میگفتم میخواستم یه تایتانیک تو اهر بسازم ، تایتانیکی 100 برابر تایتانیک واقعی ! طوری که یک هفته طول بکشه تا کل کشتی رو ببینی ! (اونوقت باید یه تور مجزا میذاشتند واسه دیدن تایتانیک !!! ) بعد از آن دوران شیرین آرزو داشتم بتونم کتاب ایستاتیک ویلیام رو بخونم اما حیف که ویلیام زد تو ذوقم و از صفحه ی 1 منو گیج کرد یعنی اینطوری : :-\ .
هیچی دیگه این بود آرزوهای من !
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

آرزو داشتم خون دماغ شم تو خونه ی فامیلا همه بگن اشکالی نداره عزیزم هیچی نیس .(یکی از بچه های فامیل هی خون دماغ میشد همه میرفتن بغلش میکردن لجم میگرفت!!!!!)
آرزو داشتم یکی یه بچه ی نوزاد بذاره دم خونمون روش بنویسه ما قادر به نگه داری این بچه نیستیم مال خودتون.
آرزو داشتم اسم و کاربرد تمام گیاهان دارویی رو یه روزی کامل یاد بگیرم .
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من وقتی هنوز مدرسه نمی رفتم شبانه روزی دعا میکردم زودتر بزرگ بشم برم مدرسه ~X( ~X(
یکی دیگه از آروزهامم این بود(توی 5_6سالگی)که یه یخچال خیلی خیلی گنده بخرم توش بستنی باشه و هیچوقت هم تموم نشه!!!
و یه آرزوی دیگه م که الانم هنوز آروزمه،اینه که جراح و پروفسور قلب بشم 8-^
مامانم میگه از 3_4سالگیم همش فکر و ذکرم توی این بوده که جراح قلب بشم!مثه الان
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من تو بچگی آرزو داشتم که یه خونه داشته باشم همه چیزش از شوکولات کاکائویی باشه ;)) 8-^
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

همیشه دوست داشتم یه استخر داشتم پر شیرکاکائو با یه عالمه نون خامه ای هرچی بخورم تموم نشه :-\
هنوزم آرزومه البته :-" :|
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

آرزو داشتم از کمد دیواری خونه عمم که حالت پلکانی داره بالا برم....
هنوزم آرزو ب دلم!!!
:))
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

تو دوران جاهلیتم که آرزوی یه استخر پر از چیپس داشتم٬ با طعمای مختلف! :>

یکم که بزرگتر شدم٬ تریپ زرنگی گرفتم٬ آرزو کردم خدا بهم یه عصای جادویی بده تا هرچقدر که خواستم آرزو کنم. :D ولی از قدیم گفتن”سنگ بزرگ نشونه ی نزدنه“! :| آرزوم زیادی گنده تر از وجودم بود :)) زهی خیال باطل :|
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

ارزو داشتم معلم بشم الانم همینطور
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

دوست داشتم یه خونه بزرگ داشته باشم هر اتاقش پر باشه از یه نوع وسیله/غذا ک دوست داشتم .
یه اتاق پر از پفک . یه اتاق پر از چیپس . یه اتاق پر از بسته های نو مداد رنگی . یه اتاق پر از بازیای فکری .
و..

خیلی وقتا حتی خوابشو میدیدم :د
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

آرزو داشتم بزرگ بشم :((
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

آرزوم الان شده کابوسم :| :| :|(دیوونم خودتونین)
 
  • لایک
امتیازات: 7T
آرزو داشتم بازیگر شم...حتی گاهی وقتا فکر میکردم واقعا بازیگرم

آرزو داشتم یه بچه گربه، یه بره و یه توله سگ پا کوتاه داشته باشم

آرزو داشتم که یه اسب می داشتم که همسن خودم بود و باهام بزرگ شده بود

آرزو داشتم که زودتر دانشجو شم

;;):D:-"
 
آرزو داشتم که یک جادوگر باشم
 
جالبه من هیچ آرزویی در دوران کودکی نداشتم
یا حداقل یادم نمیاد
آرزوی الانم اینه که برگردم به دوران کودکی. دوباره یه زندگی خوب روستایی. از کله سحر بزنم بیرون تا خود غروب. بدون هیچ دوستی تنها دوستم جنیفر( اسم سگ پشمالویی که داشتم). دوباره برم تا سر بازار روستا و چیپس و دلستر بگیرم بیام با مادرم بشینم کشتی کج نگاه کنیم . دوباره دوچرخه سواری رو از پسر عموم یاد بگیرم دوباره از دوچرخه بیوفته و پام زخم شه دوباره با کمکی تو جاده خاکی دوچرخه سواری کنم. دوباره شلوارم خیس کنم و از ترس رفتن آبروم از تو شالیزار هایی که برنج هاشون درو شده بود سینه خیز خودمو برسونم خونه و دوباره سرما بخورم و بین بخاری نفتی و مبل لم بدم و کارتون ببینم. دوباره عمم تو حیاتش نون خلفه بپزه دوباره خواهرم به دنیا بیاد دوباره پنجشنبه ها خونه پدر بزرگم جمع بشیم و کلی دوباره دیگه

بعد شما انتظار دارید همچین بچه ای تو کودکیش آرزویی برای آینده داشته باشه؟؟ (:
ای کاش هیچ وقت نمیومدیم به شهر. اولش جذاب بود ولی الان ...
اشکم در آوردین لعنتیا با این تاپیک زدنتون

پ.ن: دیروز رفته بودم دیلمان اون بالا یه پسر روستایی رو دیدم که روی یه تپه به یه درخت لم داده بود . حاضر بودم هرچی دارم رو بدم که یک لحظه فقط بتونم جای اون باشم
 
به این بچه ی بالایی لایک ویژه بدید لطفا : ( @shnava

+من دوست داشتم بازیگر شم. نمی‌دونم چرا و چجوری‌ فکر می‌کردم، اصلا چی دیده بودم که دلم می‌خواست؟ فقط یادمه که هفت سالم بود و بابام یه برگه ی فراخوان تست بازیگری رو از روی دیوار برداشت و به پسرعمم داد و من ناراحت بودم چون فکر می‌کردم این حق منه چونکه خب آرزوی منه!
هر دومون رفتیم تست دادیم. دفترِ کارگردان ونک بود و مامانم مثل همیشه و همین الان هی بهم توصیه کرد که نباید خجالت بکشی، باید مثلِ خجالت‌نکش‌ها رفتار کنی تا ازت خوششون بیاد. منم مثلِ خجالت‌نکش‌ها رفتار کردم و ازم خوششون اومد.
تو جلسه های بعدی که توی دفتر کارگردان برگزار میشد گریمم کردن، لباس پرنسسی پوشیدم و جلوی دوربین شعر خوندم. (خودم نوشته بودمش و واقعا بد بود. مثلا یه جاش نوشته بودم "خالی بودم. پرِ سیبم کردی" و اون آقا اصرار داشت که اگر بگم "پر ز سیبم کردی" ادبی تر میشه ((: اما من از شنیدنِ "پر ز سیب" حس می‌کردم سیب مثل کیویه و پرز داره :)) )
گفتن بذار موهات بلند شه و وقتی برف بیاد شروع می‌کنیم. برف نیومد، گفتن بریم اردبیل که برف اومده. خونواده قبول نکردن.
 
آخرین ویرایش:
yadam nemiyad vala......o
 
من دوست داشتم معروف شم و کل دنیا منو بشناسن.
البته این واسه دبستانه قبلشو یادم نمیاد.
 
Back
بالا