ترس دوران بچگی..!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع meli
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

×از آرایشگر مردی که موهامو تو دو سالگی با توطئه داییم کچل کرده بود. (از بازه 2 تا 7 سالگی از جلوی مغازش که کنار خونه مادربزرگم بود می دویدم.)

×از همه ی انواع حشرات حتا مورچه.
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

اون موقعاک تازه هیتمن اومده بود داییم بازی میکرد منم ب شدت میترسیدم :)) البته بعدها عاشقش شدم :D
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

ینی واقعا منم که از نون خشکی می ترسیدم؟ 8-|
تازه از عروسم می ترسیدم :D
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از دكتر رفتن :))
اروم سرفه ميكردم كسي نفهمه مريضم :-" مثلا تب داشتم در حد مرگ بي حال بودم پا ميشدم بازي ميكردم اداي سالم هارو در مي اوردم :-"
 
هیچوقت از یه چیز خاص نمیترسیدم بچه خوبی بودم ...
ولی وقتی یه بار تخم مرغ میخوردم
بابام بهم گفت اینا تو شکمت جوحه میشن بعد تکون میخورن
منم همیشه فک میکردم هر تخم مرغی ک خوردم تو شکمم جوجه میشه بعد چون اونا گرسنشون بشه غذا ندارن دل و روده من میخورن من میمیرم
هنوز ک هنوزه سر اون بحث من تخم مرغ نمیخورم ...
 
از علی صالحی میترسیدم :|
توی یه برنامه ای کچل بوده مثکه ، بعد از اون کچل می دیدم جیغ می زدم :|
 
یادمه تا 3-4 سالگی از علی صادقی و فتحعلی اویسی میترسیدم :))

بعدش دیگه از هیچی نمیترسم :'>
به جن و روح و اینچیزام اعتقادی ندارم :P
از همین تریبون اعلام میکنم اگه هس بیاد منو بخوره :P
چند بار شبا تو تنهایی تلاش کردم با این روشایی که تو نت هس... روحی جنی چیزی احضار کنم ... ولی هیچ اتفاقی نیفتاده ...هیچکس نیومده... =((~X(
چقدر تنهام تنهام تنهام :-"
 
موقع خواب از این میترسیدم که اسمیگل(همون گولم.ارباب حلقه ها) از توی پنجره بیاد و منو خفه کنه :|
جالبه این تنها ترسم بود! نه از تاریکی میترسیدم نه از ارتفاع و نه از هیچ موجودی!(البته هنوزم همینه :-")
خدایی این ترسناک نیست؟ :
http://s9.picofile.com/file/8294905326/IMG19390668.jpg
 
من بچه بودم ;;) موقع خواب میترسیدم یکی بیاد دستمو قطع کنه واسه همین زیر پتو قایم میکردم دستمو :D
 
از خاله م!!!!
خیلی بی رحمانه س میدونم ولی چون بچه هاش خیلی شر بودن همه ش دعواشون میکرد و منم ازش میترسیدم :-"
 
از رعد و برق و صداش
و از گربه
و ارتفاع
 
از دوتا مرد که دارن باهم حرف میزنن و میرن
فک میکردم میخوان بدزدنم:D

پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من الانش بطور جد از آواتار خودم و متين ميترسم
خصوصن از آواتار خودم (در ابعاد بزرگ)
خيلي وقته شبا از آيينه ميترسم
بچه بودم فك ميكردم مامان بابام جادوگرن و مامان باباي اصليم نيستن
چون بچه دار نميشدن منو از مامان باباي خودم ك فقير بودن گرفتن بزرگ كنن
هميشه از روبرو شدن با مامانه اصليم ميترسيدم
احساس ميكردم شبا مياد تو اتاقم ك بهم واقعيتو بگه
ولي هميشه هم فك ميكردم مامان بابام جادوگراي مهربوني اند
روي در خونمون ي نقطه زرد بود
فك ميكردم چشم ي گرگه
و هميشه فك ميكردم پشت در خونمون چن تا گرگ نشستن
تو خونمون ٣ تا موجود ديگه زندگي ميكردن ك ازشون خيليييي ميترسيدم (خيالي بودن يحتمل)
يكيش ي زنه بود ك شبا ميومد دم در اتاقم سرشو خم ميكرد منو نيگا ميكرد و لبخند ميزد
يكيش ي مرده بود ك وسط خونمون وايميستاد و هرجا ميرفتم نگام ميكرد
يكيش هم يه بچه بود ك پشت در اتاق مامانمينا وايميستاد
كلن بچگي خوبي نداشتم با اين ترسا
واقعن عذاب ميكشيدم
حتي الان ترسيدم دوباره از يادآوريشون
خب حق داشتید این چیزایی رو که گفتید منم تو همین سن ازش :D
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
یادم نمیاد والا
یادمه تا 3-4 سالگی از علی صادقی و فتحعلی اویسی میترسیدم :))

بعدش دیگه از هیچی نمیترسم :'>
به جن و روح و اینچیزام اعتقادی ندارم :P
از همین تریبون اعلام میکنم اگه هس بیاد منو بخوره :P
چند بار شبا تو تنهایی تلاش کردم با این روشایی که تو نت هس... روحی جنی چیزی احضار کنم ... ولی هیچ اتفاقی نیفتاده ...هیچکس نیومده... =((~X(
چقدر تنهام تنهام تنهام :-"
هر جا هوا باشه جنم هست:| (بلانسبت عین چی میترسم از این جور چیزا ولی خیلی علاقه دارم:rolleyes::rolleyes:)
 
راستش من از دعوا خیلی خیلی میترسم و تپش قلب میگیرم :))

پ.ن: البته همیشه همه ی دعوا هارو میزنم و تا حالا کتک نخوردم :| :| :|
 
یادم نمیاد والا

هر جا هوا باشه جنم هست:| (بلانسبت عین چی میترسم از این جور چیزا ولی خیلی علاقه دارم:rolleyes::rolleyes:)
جن که ترس نداره :-"

مکالمه دو جن در نیمه شب :

جن اولی : فیلم دختر بدون آرایش 2 رو دیدی ؟؟

جن دومی : آره خیلی وحشتناکه .. وقتی دیدم تا دو هفته فکر میکردم یه دختر بدون آرایش پشت سرمه !!

جن اولی : به نظر من وجود ندارن .. خرافاته ...

جن دومی : اصلا بیا بخوابیم .. از این حرفای ترسناک نزنیم
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا