ترس دوران بچگی..!

  • شروع کننده موضوع meli
  • تاریخ شروع

Alfredo

کاربر فعال
ارسال‌ها
72
امتیاز
637
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اردبیل
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بچه که بودم از اینا خیلی میترسیدم:
1.حموم!!!
2.سلمونی!!!
3.دکتر و پرستار
4.پلیس از نوع راهنمایی رانندگیش
5.مهماندار هواپیما :))

اصن یه وضی بود بیا و ببین
 

lof

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,866
امتیاز
10,628
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
دانشگاه
پلى تكنيك تهران
رشته دانشگاه
مهندسى معدن
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

وقتی 3 سالمون بود

از خروس همسایه خیلی میترسیدم

یادمونه یه بار داشتیم نگاش میکردیم

نامرد از این خروس جنگیا بود

پرید با پاش به ما

رو صورت ما نقش خاطره ای زد

مام هراسان فرار کردیم

هر شب موقع خواب فکر میکردیم

این داره از در اتاق با صدای زوزه ی گرگ میاد تو

تا وقتی خروسه رو کشتنش

اون یارویی که خروسه رو کشت

تا چن وقت قهرمان ما شده بود

اصن اوضاعی داشتیم تو اون بازه ی 2 3 ماهه
 

fa.z

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
544
امتیاز
1,467
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
كرمان
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
ژنتیک
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از پسرخالم شدیدا میترسیدم بهش میگفتم رضا لولو :))
از تاریکی :-s
از قطره ی الوده :D تو ی کارتونه... بود...هرشب خوابشو میدیدم X_X :D
 

saeide

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
572
امتیاز
2,074
نام مرکز سمپاد
فرزانگان کرج (گویا 3)
شهر
کرج
دانشگاه
تهران-شهید بهشتی
رشته دانشگاه
فیزیک-کارشناسی ارشد گرانش
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از دوست پسر عموم میترسیدم،همیشه فکر میکردم میخواد گوش هام رو ببُره :D
 

lindaa

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
573
امتیاز
3,605
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ابرشهرقدیم (نیشابور)
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

الان یادم اومد به غیر از حیوانات و....
از این میترسیدم که بچه مامان بابام نباشم! X_X
اخه یک دختر هست تو یکی از فامیلای دور که بچه اصلی مامان باباش نیست
وقتی من این موضوع رو فهمیدم همش از مامانم میپرسیدم من کجا به دنیا اومدم؟؟
واقعا ترس بامزه ای بوده! :D
 

مونا پ

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
200
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
ف یک تهران.
شهر
تهران
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من همیشه میترسیدم تو خیابون تنهایی گم شم... واسم کابوس بود... :D


بابام واسم ازین آدم آهنیا خریده بود بعد اینو که روشن میکرد راه میرفت من میترسیدم گریه میکردم. آخر سر انداختمش زمین خرابش کردم :D


وختی تازه پلیستیشن اومده بود بابام خرید واسم. بعد وختی باش بازی میکردم همش میسوختم دستش ویبره میرف من میترسیدم گریه میکردم. به خاطر همین هیچ وخ زیاد بازی نمیکردم . بابام همش بازی میکرد. :D
 

روژین د.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,269
امتیاز
8,910
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

ترس من نوبره :
من شبا از سایه های روی دیوار میترسیدم!! :D
آخه بچه که بودم یه کابوس خیلی بد در این رابطه دیدم... :-ss
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,298
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

در آسانسور، اتوبوس، مترو، کلا این درایی که یهویی بسته میشن

وحشت داشتم ازشون اینکه یهویی بسته شه بعد دست / سر/ پای یکی بمونه لاش کنده بشه
یا مثلا این سکانس که اتوبوس داره راه میفته یکی میدوه در لحظه آخر که در داره بسته میشه سوار میشه، چشامو میبستم که نبینم :D

البته این ترس از بین نرفت :D :D الان هم اصلا حس خوبی راجع به این درا ندارم
_____

برادرم دوران خیلی طفولیتش از سیبیل بابابزرگم میترسید :D با سیبیل بابام مشکلی نداشت ولی مال بابابزرگم به نظرش خوفناک میومد :D
 

zahra96

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,008
امتیاز
6,369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 / میدیا
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه هنر تهران
رشته دانشگاه
گرافیک
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

موقع خواب کمدای دیواری اگه درشون باز یا نیمه باز بود به شددت وحشت میکردم :د هنوزم بعضی وقتا اگه شب خوابم نبره مثلا نصف شب باشه در یکی از کمدا خرابه همیشه پیشه منم یه حس بدی بهم دست میده ولی نه در حد ترس! :د یا مثلا پنجره اگه پرده کنار رفته باشه و شب باشه هی میترسیدم که یهو یکی پشت پنجره ظاهر شه :-s هنوزم در بعضی شب ها این به سراغم میاد :د

اون سریاله بود او یک فرشته بود دبستان که بودم تا مدت ها بعد از این از نور قرمز(به تنهایی تو تاریکی) میترسیدم :د بعد دقیقا یه چراغ دیواری داشتم نورش قرمز بود بعد از این ماجرا تا چند سالی روشن نشد! :د
(خواهرم میخواست اذیتم کنه روشنش میکرد تو تاریکی :د)
 

ــــــبا

کاربر فعال
ارسال‌ها
73
امتیاز
71
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
طهرون!
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

+ یه کتاب داشتم ، داستانای پیامبراو اینا !
هر موقه اینو میخوندم تا چن روز حس میکردم تو اتاقم همه این پیامبرا هستن ! وحشت میکردم ! :))

+ یه شب سریال نقطه چین بود ، پاورچین بود ، نمیدونم ! :D یه قسمت داشت در مورد حمله شهاب سنگ ها به زمین ! :-s
اون شب که اون قسمتو دیدم تا صب خوابم نبرد ! صبح که شد و خیالم راحت بود از این که شهاب سنگا تو روز حمله نمیکنن خوابم برد . X_X ولی کابوس دیدم و بیدار شدم داشت از دماغم خون میومد !

+ هر موقه از پنجره بیرون رو نگاه میکردم که ببینم بابام کی میاد خونه ، مامانم میگفت " سبا زیاد آویزون نشو ! شیطونه میاد هُلت میده میفتی پایین ! " :-s (<

+ اگه حرف مامانمو گوش نمیدادم میگفت میدمت دست آقا نایبیه دعوات کنه ! ( یکی از گارسونای رستوران نایب که ازش ترسیده بودم ! :)) )
 

fatima !!!!!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
711
امتیاز
2,573
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از صدای آدم آهنی میترسیدم ! هی فک میکردم میان مارو میکشن ! بعد یه فیلم میذاشت که یه روح دختر توش بود صورتش خونی بود بهش میگفتم دخترخونی ! حتی وقتی صداشم میشنویدم میترسیدم !
 

Sarina_ahm

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
717
امتیاز
5,268
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين یکـــ
شهر
جَهــان / ٢
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
علوم پزشكى اصفهان
رشته دانشگاه
پزشكى
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من بچه که بودم بینهایت پرخور و تپل بودم
بعد تنها چیزی که همیشه براش غر میزدم خوردنی بود
برای همین همیشه منو از خوردنی میترسوندن
واقعیتش توی اون زمان از پشمک بیشتر از همه چی میترسیدم
وقتی نق میزدم مامانم بهم پشمک میداده که بخورم
منم جیغ که این ریشِ آگا خمینیه...بعدم برای آگا خمینی میزدم زیر گریه...(آگا=آقا!)
 

black.rozzz

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
83
امتیاز
215
نام مرکز سمپاد
راهنمایی فرزانگان ۱ مشهد
شهر
mashhad
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

معمولا وقتی مامانا می خوان بگن که دس به چیزی نزنیم میگن جیزه
مامانه منم همیشه پای گاز می گف جیزه بد منم فک می کردم فقط اونا یی که اتیش می گیرن جیزه هس
یه بار می خواستم به رادیو ی بابام دس بزنم بد مامانم اومد گف جیزه
منم خیلی از اتیش می تر سید اصلا وحشتناک می ترسیدم!!!!
ولی از روی کنجکاوی رفتم جوراب بابامو دستم کردم بد رفتم دوباره یواشکی پیش رادیو ی بابام و داغونش کردم!!! :D :D
 

جیران

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
822
امتیاز
1,145
نام مرکز سمپاد
فرزانگان خرم آباد
مدال المپیاد
المپیاد شیمی و زبان
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از سرسره می ترسیدم همیشه فکر میکردم که با سرعت که پرت میشم پایین کمر میسابه به زمین واینا...... :-"
یه بار داییم خواست ترس منو بریزه به زور گفت باید سوار شی همچین جیغ بنفش میزدم :D

.........................
از نمکی هم میترسیدم شدیددددددددددددددددددددد.
..............................
یه دیوونه بود اطراف محل ما زندگی میکرد اسمش بهزاد بود جوون هم بود بهش میگفتن بهزاد دیوونه(البته به زبون محلی صداش میکردن)
من هر وقت اینو میدیدم میگرخیدم :D از ترس شدید خوابشم میدیدم دیگه بدتر شده بود همش فک میکردم میاد میدزدتم (دندووناشم شدیدا ترسناک بود مدل خون آشامی) :D
 

seulfille

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
485
امتیاز
1,845
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من عین چی از این معدن کهنه ها میترسیدم :D آخه خیلی تو کوچه ها بازی میکردم مامانم واسه این که بترسونه منو میگفت اینا که گونی دستشونه میان میندازنت تو گونی میبرنت...هیچی معدن کهنه ای میدیدم عین موتورگازی میدوییدم که مثلا منو نگیره :D
 

F@temeh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,877
امتیاز
15,502
نام مرکز سمپاد
فرزانگـــان
شهر
کاشـــان
مدال المپیاد
مرحله اول ریاضی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
سخت افزار
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من اونروزا یه عروسک داشتم...خیلی دوسش میداشتم!...بعد همینجوری که بغلم بود یهو ازش میترسیدم مینداختمش کنار جیغ میزدم فرار میکردم :))

مامانبزرگم خیلی درمورد جن حرف میزد برام...آخه یکی نیست بگه چرا واسه بچه ی هفت هشت ساله از جن میگی؟ میگفت جنا(سم،صم)دارن...منم هرجا میرفتم مهمونی اول به پاهای بقیه نگا میکردم ببینم ثمه یا پا! یه وقتایی به پاهای خودمم نگا میکردم :D
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از زیر ِ تختم میترسیدم :D
از سوراخ چاه حموم
جن
روح

فعلا همینارو یادم میاد :D
 

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من تا جایی که شنیدم فقط ازپسر عمم میترسیدم. :-s :-ss

راستش نمدونم چرا؟!
تازگیام که وقتی شبا خوابم نمیبره 1000 جور خیال میکنم ;))
 

Carina

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
179
امتیاز
724
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سبزوار/تهران
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
معماري
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من خیلی که کوچیک بودم بابام برام یه خرگوش اسباب بازی خریده بود خیلی هم گنده بود، اون زمان شاید 2 برابر من می شد.
یه روز نه بابام خونه بود نه مامانم، خالم اومده بود پیشم. بعد من خیلی گریه می کردم مامان بابامو می خواستم :((
خالم می خواست آرومم کنه خرگوشه رو آورد منم تا حالا ندیده بودمش، وقتی آوردش یه جیغ بنفش کشیدم که خود خالم انگار که جن دیده باشه خرگوش بیچاره رو پرت کرد تو دیوار :-\
اونقدر بد جیغ کشیدم که تا مامان بابام اومدن جفتمون هق هق می کردیم! :((


یه بارم پاورچین داشت پخش می شد اون قسمتیش که مومیایه
من انقدر ترسیده بودم به مدت چندین ماه باید یا مامانم یا بابام باهام می خوابیدن (< :-ss
 

smartgirl

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
1,113
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ری
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
مدال المپیاد
کامپیوتر (البته ب جایی نرسیدم متاسفانه ... )
دانشگاه
خوارزمی، امیرکبیر
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من تازه فهمیدم چه بچه شجاعی بودم.....
از چیزی نمیترسیدم... معمولا بقیه از من میترسیدن. :)) :))
.
.
.

ولی الان خیلی از خون میترسم در حالی که وقتی بچه بودم این طور نبود....
 
بالا