ترس دوران بچگی..!

  • شروع کننده موضوع meli
  • تاریخ شروع

Mahgol

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
208
امتیاز
866
نام مرکز سمپاد
مدرسه قرآنی علامه محمد تقی آملی(!)
شهر
آمل
مدال المپیاد
در زمان کودک سالی زیست
دانشگاه
مازومس(مازندران یونیورسیتی
رشته دانشگاه
پزشكى
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بچه كه بودم توي مطب دكترم يكي بود بهش مي گفتن علي آقا!بعد اين مرده كارش اين بود كه بچه هايي كه در مي رفتن رو بگيره و به زور بهشون آمپول بزنه!دور تا دور تختم پر عروسك پلاستيكي بود كه از سقف دارشون زده بودن!!!يك صحنه ي وحشتناكي بود كه قابل وصف نيست!!! X_X
من هنوزم كه هنوزه توي خيابون اين علي آقا رو مي بينم احساس مي كنم دارم از حال مي رم!!!!!بچم كه بودم نصف كابوساي بچگيم اين بود كه علي آقا دنبالم كرده و مي خواد بهم آمپول بزنه!!!! X_X
 

This is me

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,189
امتیاز
2,122
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان٢ :x
شهر
تهرانْ
مدال المپیاد
برنز زیست
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

{-8من بچه بودم از آينه ميترسيدم

هنوزم شبا از آينه قدى ِاتاقم ميترسم



+ ابتدايى كه بودم هميشه احساس ميكردم يكى پشت سرمه.. :-sبعضي وقتا انگار لمسَمم ميكرد :-\خييلى ازش ميترسيدم..حتى وقتى به ديوار تكيه ميدادم انگار تو ديوار بود :((
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,626
امتیاز
24,492
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

آهان...
یادمه خیلی قبل هم نبودا...ی بار سوم دبستان بودم :-"
بعد توی اتاقم تنها نشسته بودم...کلا هم اون روز فقط من خونه بودم و خواهرم...
بعد ب نظرم اومد داره صدای فش فش میاد...
خیلی ترسیدم :-sرفتم ب خواهرم گفتم خونه ی ما قدیمیه؟...گفت چطور؟...گفتم آخه فکر کنم مار داره X_X :-s
اونم گفت حالا برو تو اتاقت دعا کن نیشت نزنن مارها (<
منم رفتم تو اتاقم...
بعد ک حواسمو جمع کردم دیدم وقتی دقت میکنم دیگه صدا نمیاد...نگو خود خنگم حواسم نبوده فش فش میکردم =)) =))...خلاصه از بچگی از مار میترسیدم.. :-"
 

yaghi:(

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
86
امتیاز
492
نام مرکز سمپاد
فرهنگ (مخصوص تیزهوشان انسانی)
شهر
Qom
دانشگاه
به زودی دانشگاه قم
رشته دانشگاه
به زودی حقوق
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من کوچیکتر که بودم... وقتی برق یه جارو خاموش میکردم حس میکردم یکی پشت سرمه و میخواد دنبالم کنه... مثه چی میدوییدم... ترس عجیبی بود... تو اتاق ، راه پله ، راهرو... گریبان گیرم میشد
 

mina joon

کاربر فعال
ارسال‌ها
28
امتیاز
304
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کاشان
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

منو هميشه از داييم ميترسوندن!!!!هي چش غره م ميرفت!!! :-"
شبا كه ميخوابيدم فك ميكردم هي يكي ميخواد بياد منو تو گوني(؟) كنه ببره!! :-ss
از جارو برقي هم مي ترسيدم!!! :D
وقتي موهام رو كوتاه مي كردن از گريه نفسم بند ميومده!!! :-?
 
ارسال‌ها
1,864
امتیاز
10,526
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی
شهر
زنجان
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
دانشگاه تهران
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من یه احمق کله شق بودم! :D

شبا یادمه از پارک که میومدیم، دوستام تو پارکینگ خونه با جیغ و داد از ترس جن می رفتن بالا، من اونوقت مثِ این روان پریش ها وای میسادم تو دلم میگفتم هوی جِنه! اینا که مثِ سگ ازت میترسن، حداقل تو بیا اینا ببینن تو هم آدمی!!!
 

william levy

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
107
امتیاز
591
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
مشهد
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من بچه بودم از اين پليساى نقاب دار مي ترسيدم :-[هر وقتم گريه مى كردم يا اذيت مى كردم خواهرم مى گفت الان اگه ساكت نشى اين پليسا ميان مى برند منم ديگه صدام در نمى اومد X-( ~X(
 

skyfullofstars

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
1,055
نام مرکز سمپاد
فرزانگان کرمان
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

قبلا يه دونه از اين عروسكايي كه روي در يخچال ميچسبونند به شكل اردك بسكتباليست داشتيم به شكلي كه چشماش خشمگينه يه توپ هم دستش داشت . شبا كه بيدار ميشدم :-$ برم آب بخورم ميترسيدم نكنه چشماش را تكون بدم و اون توپ رو پرت كنه بهم . :-" =)) :-\ :D
 

Umbrella

کاربر جدید
ارسال‌ها
4
امتیاز
25
نام مرکز سمپاد
farz
شهر
تهران
مدال المپیاد
زیست
دانشگاه
100% هاروارد
رشته دانشگاه
بیو تکنولو
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من بچه بودم از گربه ی سیاه میترسیدم :-[
آخ ک چ خر #-o #-o
 

Kite

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
939
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
قـوچـان
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بچه که بودم از پدربزرگم ،دایی بابام که الان فوت شدن میترسیدم =)) =))
مامانمَم میگه از همه مَردا هم بشدت میترسیدم :O
کلن از آدما بیشتر از بقیه چیزا ترس داشتم :P
 

Only God Knows

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
407
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
دارم می خونم برا المپیاد (شیمی )
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

زمانی که دبستان بودم . هی میگفتن مرلین منسون شیطان پرسته و اینا . حالا منم حس کنجکاویم گل کرد تو قسمت ایمیج گوگل سرچ کردم. وقتی عکس هاش رو دیدم حقیقتا تا 1تا 1.5 سال پیش مامان بابام یا داداشام می خوابیدم. خیلی ترسناک بود برام ! الانم هنوزم که بعضی جاها عکسش رو می بینم تا یه هفته نه می تونم تنها جایی بمونم و نه تنها جایی بخوابم. :-s
 

S...4Rmahtab

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
126
امتیاز
399
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

نمیدونم یادتون هس یا نه اما خیلی وخ پیش یه فیلم میذاش "معصومیت از دست رفته"
بد همون نقش اصلیش که امین تارخ بازی میکرد شوذب بود،تمام ترس دوران بچگی من با همین شخصیت گذش!حاضر بودم جن بیاد منو ببره اما این فیلمرو دیگه نبینم :D
 

Robek

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,420
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شیراز_کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شیراز
رشته دانشگاه
پرستاری
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

یه دوست داشتم،فاطمه،5سالم بود.ی بار که لامپ اتاقم خاموش بود رفپم،روشنش کنم،گفت نرو '''مندوزمان'''میخوردت....آقا وحشت ما از'''جناب مندوزمان'''شرو شد،تا4سال پیش ازش میترسیدم
 

rataniot

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
357
امتیاز
425
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
کرمان
مدال المپیاد
زیست شناسی,ریاضی
رشته دانشگاه
در حال حاضر کنکوری
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بچه که بودم مامانم برای اینکه گلای باغچمون رو نکنم یه شعر برام میخوند : هرکی به گل دست بزنه شاپره نیشش میزنه
منم واقعا باور کرده بودم که شاپرک نیش میزنه :))
امروز توی حیاط خونمون یه شاپرک از کنارم رد شد. به طور ناخوداگاه از ترس خوردم تو دیوار :-[ ;)) :-"
 

Anahine

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
130
امتیاز
253
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان ١
شهر
طهران
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من الانش بطور جد از آواتار خودم و متين ميترسم
خصوصن از آواتار خودم (در ابعاد بزرگ)
خيلي وقته شبا از آيينه ميترسم
بچه بودم فك ميكردم مامان بابام جادوگرن و مامان باباي اصليم نيستن
چون بچه دار نميشدن منو از مامان باباي خودم ك فقير بودن گرفتن بزرگ كنن
هميشه از روبرو شدن با مامانه اصليم ميترسيدم
احساس ميكردم شبا مياد تو اتاقم ك بهم واقعيتو بگه
ولي هميشه هم فك ميكردم مامان بابام جادوگراي مهربوني اند
روي در خونمون ي نقطه زرد بود
فك ميكردم چشم ي گرگه
و هميشه فك ميكردم پشت در خونمون چن تا گرگ نشستن
تو خونمون ٣ تا موجود ديگه زندگي ميكردن ك ازشون خيليييي ميترسيدم (خيالي بودن يحتمل)
يكيش ي زنه بود ك شبا ميومد دم در اتاقم سرشو خم ميكرد منو نيگا ميكرد و لبخند ميزد
يكيش ي مرده بود ك وسط خونمون وايميستاد و هرجا ميرفتم نگام ميكرد
يكيش هم يه بچه بود ك پشت در اتاق مامانمينا وايميستاد
كلن بچگي خوبي نداشتم با اين ترسا
واقعن عذاب ميكشيدم
حتي الان ترسيدم دوباره از يادآوريشون
 

s!na

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
587
امتیاز
12,125
نام مرکز سمپاد
حلی ۱
شهر
تهران
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

اعتراف میکنم از بچگی که هیچ ، الانم مثل سگ از

ام آر آي

پت اسکن

سی تی اسکن
و کلاّ هر کدوم از این عوضیا که باید توش بخوابی عکس ازت بگیره میترسم L-: L-: L-: L-: L-: L-: :))
 

addooki

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
12
امتیاز
30
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

تا کلاس چهارمم از کله بزن تو خونه مادر بزرگم که مادر بزرگم می گفت هر کی شیطنت کنه می خوردش! می ترسیدم. هر وقط داشتم میدویدم می گفت بشین کله بزن سر تو قطع میکند. من :-ss
 
  • لایک
امتیازات: fdd

Dawn

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
869
امتیاز
3,462
شهر
تهران
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من هرچي فک ميکنم جز سوسک و سگ از هيچي نميترسيدم
 

khoshi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
391
امتیاز
702
نام مرکز سمپاد
حلی3
شهر
تهران
مدال المپیاد
تلاش!
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من بچه که بودم مثل همه از تنهایی میترسیدم
بعد وقتی می خواستم برم دست شویی، به مامانم می گفتم بیاد پشت در وایسه :-"
البته برای خیلی وقت پیشه ها... :D
یکم بزرگتر که شدم از جهنم می ترسیدم...و از مردن...بعضی شبا خوابم نمی برد!
الانم از هیچی نمی ترسم!
البته تا حالا در فاصله یک متری یه شیر گرسنه نبودم!شاید ازش بترسم :D
 
بالا