خاطره نویسی روزانه

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
من پاشم برم اقتصاد رفتاری بخونم جدی...چرا این مباحث اینقدر برای من جذابه؟

ربع سکه شد چهار و دویست!


کلا من دارم انگار از م. مراقبت میکنم. صبحانه ناهار شام... بابا من کنکور دارم. تو در واقع باید حواست به من باشه!
یهو مثلا گرم خوندنم میبینم ساعت ۱۲ عه. میگم ناهار چی گذاشتی؟
میگه آش گذاشتم ساعت ۱۲ شب حاضره !!!
میگم ناهار عزیزم!! ناهار!
میگه ناهار والا نمیدونم...چی بخوریم؟
بعد من درس رو ول میکنم میرم ماهی میپزم برای ناهار :/
البته اونم کار زیاد داره. آش هم سخته درست کردنش. خداییش قبول دارم.


در وضعیتی ام که یه چشمم روی سوالات کنکوره یه چشمم روی جزوه امتحانات.
همون حالتی که فیلم فرانسوی با زیرنویس فارسی میبینیم.
اصلا خیلی در هم بر همم.
الهی کمک کن.

بچه ها انرژی مثبت بفرستین...
مرسی.

(ایمیله نیومده هنوز :(‌)
 

plotter

توطئه گر مخفی
ارسال‌ها
117
امتیاز
1,175
نام مرکز سمپاد
frz
شهر
ard
سال فارغ التحصیلی
1402
امروزم مثل روزای دیگه به امید ساختن یه روز خوب از تخت خواب پریدم بیرون
تمام برنامه هام(اکثرشون در مورد درس و المپیاده) رو توی پلنر نوشتم
ولی میدونم دوباره مثل همیشه به هیچکدوم عمل نمیکنم :-s حیف اون پلنر واقعااااااا
کاره هر روزمه دیگه. یه مشت برنامه می نویسم و بهشون عمل نمیکنم. از این سایکل تکراری تو زندگیم خسته شدم
دلم یکیو میخواد که بهم انگیزه بده:((
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
خب فکر کنم ابوالفرض به کمرم زد و مامان به قدری داره غذا درست میکنه که من فکر کنم تا اخر امتحانات حسابی تپلی شم :)
مامان واقعا آشپزی خوبی داره. دیروز بهش گفتم تو رو خدا یه خورده بیشتر درست کن. و میدونید چی شد؟
آن لبخند ِ مملو از لبریز ِ توام با حس ‌‌‌ِ رضایت ِ مامانم نمایان شد!!!!! خوشحال شد که اشپزیش اینقدر خوبه که باید بیشتر درست کنه!
چرا مامانا یهویی از یه حرفایی از ما خوششون میاد که فکرشم نمیکنیم؟
نمیدونم... شاید چون مامان غذا ها رو با حس درست میکنه. یعنی اون آخر کار که میخواد در قابله رو بذاره یه خرده از عصاره ی احساساتش میگیره و میریزه دور غذا و بعد در قابلمه رو میذاره تا غذا دم بکشه. اونم چی... با عصاره ی احساسات مادرانه! و میدونید...این غذا محشره...!
امروز داشتم کمکش میکردم شالش رو درست کنه و اینا بعد خیره شده بود به صورتم. هی خیره خیره... گفتم جانم؟ امرتون؟
میگه دلم تنگ میشه برای زمانی که بری...
حالا من یه آیلتس بهش گفتم میخوام بدم....کی داده کی گرفته؟!
ببینید چیکار میکنید با آدم...
کلا تخصص داره یه موضوعی رو یادت بندازه که تو کلا بهش فکر نکرده بودی. دستت رو میگیره میاره به درون خودش و با دنیای احساساتش آشنات میکنه.
کی؟ همان زن قوی و کوه دردمندی که تو زمانی فکر میکردی دکمه احساساتش کار نمیکنه. همون خانوم منطقی نژاد!
خلاصه خانوم منطقی نژاد بدجور امروز تار های قلبم رو به ارتعاش در آورد.
دستتون هم درد نکنه.
ولی میدونی چیه؟ ناراحتیتو نشونش بدی ناراحت میشه. دیگه حرف نمیزنه. نمیخوام اذیتش کنم. دلم میخواد حرفش رو بزنه. به من نگه به کی بگه؟
حداقل من یکی بدم میاد احساسات عمیق انسانی روی گردن آدما چنبره بزنه و بختک وار بیفته به جونشون و... خفه شون کنه...
میذارم بگن. بگن دلشون خالی شه.
آره...





(ولی میدونید چیه... اونا هم آدمن. پدر مادرا هم آدمن. دل دارن. رو نمیکنن...!
برید بشناسیدشون جدی. برید ببینید کی ان؟ چی ان؟ خواسته شون چیه؟؟؟!
برید غنیمت شمرید صحبتشون رو...
قبل از اینکه دیر بشه.)
 

لیلیوم ابی

کاربر فعال
ارسال‌ها
37
امتیاز
527
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
97
دانشگاه
جندی شاپور
رشته دانشگاه
رادیوتراپی
لطفا ذوق بقیه رو کور نکنید ذوق واقعا در نقطه ای دلیل زندگیه حتی اگه برنامه ی اشپزی باشه که نصف موادش رو تو خونه نداری و اون نصفشم احتیاج به حال میخواد که درستش کنی اما فقط میبینی تا صداهای توی مغزت ساکت بشن و به جاش یکم پنیر ماسکارپونه رو از تو چشمات ببینن
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
همه کاره یِ هیچ کاره

من از وقتی یاد میدم در حال نوشتن بودم.
از اون موقع که دوم دبستان بودم و روز اول مهر ساعت ۶ صبح رفتم توی بالکن و حسم رو نسبت به نخستین روز مدرسه نوشتم !
از اون موقع که سوم دبستان بودم با م. دعوام میشد و میرفتم یه دفتر خالی پیدا میکردم و تمام اتفاقاتی که افتاده بود رو مینوشتم و ابراز تاسف و تنفر میکردم.
از اون موقع که نمیخواستم قلم چی بدم و کلی کاغذ رو پر میکردم از احساس بدی که نسبت به آزمون دادن دارم.
از اون مواقع که فهمیدم وقتی مینویسم تازه من میشم.
اون موقع ها نمیفهمیدم نوشتن چقدر حالمو خوب میکنه. من یه زمانی کانون پرورش فکری میرفتم و یک بار راجع به "چیز" انشا نوشتم و تشویق شدم و فهمیدم بله. خودشه. جوهره...!
من نوشتن رو دوست دارم.


مطمئنم همه ما ها یه سری استعداد خاص داریم که باید جدی شون بگیریم.
از این جملات قصار و یا احتمالا درست هم شنیدیم همه مون که تقسیم منابع توجهی و تمرکزی و فلان و بیسار و همه کاره و هیچ کاره.
میدونم.
میدونم.
من میدونم.
ولی
نمیتونم.


آخه یعنی چی... چطوری رقص و نقاشی رو بذارم کنار و فقط بنویسم؟ یا هر کدوم دیگه رو فقط ادامه بدم؟
بعد اینکه میگن آدم نباید تک بعدی باشه چی؟؟
اینجوری که باز باید منابع توجهی رو تقسیم کنه که...
عاححححححححح...آقا ما نفهمیدیم جدی.
اصلا میدونی چیه؟
به نام خدا
اینجانب یعنی ستاره٬ آدم فقط ها نیست.
او از وقتی که خودش هم یادش نمی آید میرقصید. نقاشی میکرد و مینوشت.
اصلا به کسی مربوط نیست. او برای دل خودش زندگی میکرد.
امضا: یک همه کاره ی هیچ کاره.
 
ارسال‌ها
949
امتیاز
12,255
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین ۱
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1397
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی
دیشب تو عقب ماشین سرم گذاشتم که یکم بخوابم داداشم سرشو گذاشت رو کله ام (یعنی اینجا نخواب جام تنگ میشه)بعد یه چیزی گفت خندم گرفت. تا خندیدم خودشم خندید و چون تکون های همو حس می کردیم مو های بدنمون سیخ شد.

بعد مدت ها زدیم بیرون ؛هنگامِ اذان برگ مُهرِمان شد و چمن سَجادِه مان قامت نماز بستیم به اقتدای درخت درمیان جنگل.
 

لیلیوم ابی

کاربر فعال
ارسال‌ها
37
امتیاز
527
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
97
دانشگاه
جندی شاپور
رشته دانشگاه
رادیوتراپی
امروز رفتم باغ رضوان به رسم آخر هفته ها دلم برای مامانم خیلی تنگ شده خیلی خوابشو میبینم و این باعث میشه همیشه احساس کنم اون زندس و من مرده اون و دنیای خواب واقعیت و من غیر واقعی و اینا همش تو همه امروز یکی بهم گفتم آبی من ...خیلی دوسش دارم با اون حرف زدنش کلا خیلی دلم گرم شد از ابراز محبتش ...یه گروه آدم پیدا کردم که شبا بگم شب به خیر و اونا جوابمو بدن خیلی قشنگه شب به خیر گفتن
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
بعد اینجوری که تا یه تایم خالی میاد دستم یا یه جایی بهم میگه اپلیکیشنز اویلبل...! اپلای ایف یو آر اینترستد و بیسار
سریع بر میدارم موتیویشنو و ریکامندیشنو و رزومه رو تنظیم میکنم و دینگ... سابمیت!
فکر کنم یه زمانی سرعتم اینقدر زیاد بشه که واحد ۳ ثانیه بر سابمیت رو پایه گذاری کنم.
بعد من یه خاصیتی دارم وقتی روی یه چیزی تمرکز کنم اصلا یکی هوااار هم بزنه نمیتونه تمرکزمو هم بزنه :))
اصلا به قول م. انگار میشم یه لیوان آب که ریخته شده روی قالی. از صبح تا حالا کنار پنجره و زیر ظل آفتاب داشتم کار میکردم بعد که سابمیت شد با خودم گفتم: چه گرمه هوا! :))
بعد خیلی این یکی جالب بود. شما فرض کن نه به قول خودشون آن آفیشل ترنسکریپت درست و حسابی داشتم و نه ریکام و نه نمره زبان!!!!
یاد اون جوک مشهدیه افتادم که میگفت: خب یِره پس تو چی دِری؟؟
دیگه امروز که داشتم کاراشو میکردم به خودم گفتم ببین ستاره
If you want something you have to do it!
زدم به کرب و بلا و فلان
و همینطور رفتم جلو
چهار پنج باری ارور میداد و من سکته زدم نکنه هر چی پر کردم پرید؟؟ دوباره نوشتم و نوشتم گفتم قسمت پرسونال استیتمنت رو ول کن جان امام رضا... یه فایل اشتباهی پر کن بره...
ولی گفتم درست برو تا آخرش. نوشتم آقا من اینم اینم رزومه و دیدید دیگه. خوشحال میشم ببینمتون :))
دیگه هیچی... فرستادم دیدم که عه پروفسور گتلرلبیباتتوللببزلنحلیسی پیام داده میخوای میتینگ بذاریم؟؟!
حالا من خیلی دور و دراز میندیشم ولی واقعا go for it! کلا واسه هر چیزی.شاید خدا یه بار نظر کرد و بنگ! امشو شوشه لیپک لی هیرونه و فلان و اوکی شد کاراتون!

البته بگم من همچنان منتظر اون ایمیلم.
نیومد هم نیومد. والا...
علی الحساب دعا کنیم و نماز بگزاریم
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
استادی که ۱۱ تا سوال بده و ۲۵ دقیقه وقت میگذاره رو چی باید نامگذاری کرد؟
آففففرین... الله اکبر

۴ ساعت دیگه دوباره امتحان دارم.
به سختی خسته ام از زندگی وز خود


آخرین امتحاناتمه ها... یه حس غریبی داره.

حتی حوصله ندارم بنویسم.

یه چیزی
این پسرایی که خیلی شاخ و خفنن از لحاظ قیافه و استایل و طول ترم هیچکدوم از کلاسا رو نمیان بعدش موقع امتحان میشن نماینده گروه و پیگیری کارها رو انجام میدن و تریپ دانای کل برمیدارن و رفیق شفیق استاد تا بلکه محبت استادو جلب کنن و چیزی بهشون از لحاظ نمره بماسه
خییلییی مزخرفن.
اما یه چیز رو به آدم یاد میدن. توی هر مقطعی از زندگی، کم نیار لعنتی.
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
اون ایمیله بود هی نمیومد هی نمیومد... اومد... و خیلی هم خوش اومد!
هیچی دیگه میریم که داشته باشیم.
بعد از گذشت دو ماه که پیام دادم جوابمو داد که مرسی از شکیبایی شما و نیز فالو آپ شما. و اینکه تخصصی ایندیویجوال میخواد کار کنه نه گروهی :)... بعد جالبیش اینه که میگه شما مشکل که نداری با این قضیه؟
آخه چرا مشکل داشته باشم؟؟؟
رفتم عین این نیش خورده ها توی سوراخ های سایتشون دنبال یه پادزهر گشتم و... یافتم!
من خیلی خوشال میشم جواب صبرم رو میگیرم. کلا صبر چیز خوبیه. البته به موقع و به جا و به اندازه.
بعضی موقع ها صبر کردن زیاد انرژی زیادی از شما میگیره. پس نیازه یه سری چیزا رو سریعتر دلیت کنین تا جا برای چیزای جدید باز بشه.
آخرای آبان ۹۹ هم همینطوری بود رسما... یه ایمیل که اوایل مهر داده بودم جوابش اخر آبان اومد و خوش اومد.
چقدر هم عالی بود همه چی
چقدر آقای اَ خوب بود... چقدر یادش کردم امروز... چقدر یه آدم میتونه مشوق باشه. مشوق هم نه... یه چیزی فراتر... یه بولدوزر ِ هل دهنده به سمت پیشرفت!
بیاین به آدمای مشوق بگیم: بولدوزر های هل دهنده به سمت پیشرفت.
مثل انسیه...که باعث اتفاق امروز شده.
چرا خوبن اینقدر؟؟؟؟؟
منم میخوام آدم خوبی باشم. :/ (که وی از شدت خوبیشون جامه درید و سر به بیابان نهاد )

بعضیا اینقدر بزرگن که میدونن اگه بقیه هم ۴ تا چیز یاد بگیرن هیچی نمیشه و جایگاه و بزرگی اونا ثابته. واژه ی فهمیم و فخیم جلوشون لنگ میندازه.
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
آقا این زنه داره چی میگه؟
میخواستم یه اینترن ساده بشم. این چی میگفت؟
آقا زندگی چرا اینقدر سخت شده... من چرا هر قدم مثبتی برمیدارم باید استرس کوفتیشو هم بکشم؟
چرا ملت اینقدر راحت میرن اینترن میشن اونوقت من اینطوری به زور یه جا رو پیدا کنم... اونم اینطوررییییییییی
میخوام گریه کنم جدی.
از ۹ و نیم تا ۱۱ و ده دقیقه بکوب داشتم اینگلیسی میشنیدم و میگفتم.
اصلا الان نمیدونم. اصلا خیلی ترسیدم.
من خیلی موقع ها زن روز های سخت زندگی بودم. من خیلی موقع ها بدون هیچ اشنایی قبلی فقط مسیر رو مدیریت کردم. همینطور آپس اند دوونز...
میخوام با انسیه حرف بزنم.
بعد انسیه بگه نه چیزی نیست.
همین.

انسیه رو الان بهش پیام دادم
در جواب یه استیکر خنده فرستاده با یه جواب کلی.

مرگ بر این زندگی!
 

Bk_201

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1404
ارسال‌ها
714
امتیاز
9,778
نام مرکز سمپاد
دیگه سمپاد نیستم
شهر
به شما ربطی نداره
سال فارغ التحصیلی
1404
هیچ وقت تو لحظه حال نبودم شاید این بد باشه
ولی خیلی برای روز یکشنبه هیجان زدم
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
خب امروز دقیقا سر یکی از امتحانام وقتی داشتم لیست ورود به جلسه امتحانام رو میدیدم یهو فهمیدم به کل یادم رفته که تاریخ امتحان یکی از درس ها رو وارد لیستم بکنم و اصلا حواسم نبوده که اینو باید براش بخونم.
دیگه پیام دادم گروهش تاریخ امتحانش کی هست؟
بعد تو دلم میگفتم فردا یا همین امروز نباشه خداجون.
زدن ۳۰ خرداد!
آخرین امتحان.
دارم با خودم تصور میکنم که من آخرین امتحانمو میدادم بعدش خوشال خوشال یهو گروهش فعال میشد چه حالی میشدم :)
قرار گذاشته بودم صبح ۳۰ ام برم باشگاه. :))
بعد من تا حالا هیچوقت توی امتحاناتم مشغول میتینگ و مصاحبه و خوندن درسای دیگه نبودم.

نه... خوبه... من واقعا با ترم آخرم دارم حال میکنم:))



همین الان به گوشیم نوتیف اومد که لباس ورزشی منو ندیدی؟
نه راستش الان اصلا حوصله ورزش ندارم.
فقط خواب.


امروز امتحان
فردا امتحان
همیشه امتحان
:(


من برم سایتو چک کنم امتحان دیگه ای از قلم ننداخته باشم ;;)
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
خب بیاین این امتحان ما رو بگیرین که از صبح اینقدر برای تخلیه استرس شن های ساحلی رو بلند بلند خوندم حنجره م داره میسوزه.
بازآ بازاااااااااااا
با طنین آآوااز خووود با لالا لا لا لا لالااااا
واقعا هر چی امتحان دیرتر برگزار بشه استرسش بیشتره......خوندنمم نمیاد.
وای حسین کشته شد خلاصه...


امروز به علت پیگیری های متعدد بالاخره تونستم بدون مراجعه به دانشگاه ریزنمره غیر رسمی بگیرم.
first of its kind عم رسما.
نه خوبه.
بچه ها جون شما حرکت رو شروع کنین خدا خودش برکت میده.
ایمان داشته باشین به این جمله.
امروز با م. داشتم حرف میزدم بعد اینقدر این بشر بهم انرژی داد رسما حالم خوب شد.
م. یه کاری میکنه که تو مثلا اگر یه کوه یخ باشی از ناراحتی و کارهای تمام نشده که ۹۰ درصدت زیر آبه و میاد یخت رو آب میکنه و همه غم هات ذوب میشه و میره.
دنیااااا رو مدار ما میچرخهههه خلاصه.

البته من هنوزم باورم نمیشه آموزش جون نمره هامو برام انگلیسی ارسال کنه. یعنی تا حالا این آموزش دانشکده هیچ خواسته ای از منو جواب نداده بود. تعجب کردم ایمیلشو دیدم. حتی اینکه دیدم ۱ ساعت بعد که درخواست دادم نوشته سلام. اون سلامش رو هم خوشم اومد توی ایمیل.
فضای اتاق برای پرواز کافی نیست.
و
من
باز
هم
باورم
نمیشهههههه...

مرسی خدا. مرسی مرسی مرسی مرسی.
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
چرا فاطمه از گوشواره هاش خوشش نمیومد؟
اینقدر طلا گرون شده و گوشواره های به اون سنگین وزنی و خوشگلی... واقعا جذاب بودن... واقعا.فکر کن از این گوشواره هایی که تازه مد شده و ورقه ورقه توی همن و کلی هم از ته و توش زدن سبک شه وزنشون همونا حالا دایره ایش و بدون اینکه وسطاش خالی باشه...چقدررر قشنگ بودن.
من چند سال پیش یه گوشواره مامانم برام خرید شکل لوزی و همون موقع بهش گفتم ازشون خوشم نمیاد... هی میکرد گوشم میگفت وای چقدر بهت میاد... ولی هیچوقت به دلم نشستن اونجور که باید... هنوزم با این همه سن و سال برم طلا فروشی گوشواره ستاره ای و قلبی چشم منو میگیره.
کاش شلنگ تخته بازی در آورده بودم همون موقع...
الانم که با این وضع قیمتا عوض کردن گوشواره جوک محضه. :(
چرا همون موقع اعتصاب نکردم :(
اصن نوموخوام.

ولی من واقعا اگه درآمد دلاری داشتم میام ایران طلا میخرم. یعنی این سیود های اینستام پر از مدله... از همه مدلاش یکی میخرم... والا...

اینطوری که به یه نفر میگی بفرمایید بنشینید و اون میگه نه من میخوام بتمرگم!
خب بتمرگ...ولی برو بیرون از این جا.

امروز خانوم ز. برامون شکافتش این مسئله رو که باشگاه رفتن خیلی بهتر از کافه و خرید رفتن هست. اولا باشگاه میای همه رو میبینی و کلی هم آهنگای رقصونکی گوش میدی و بعدش هم به سلامتیت کمک میکنی و تازه چندین جلسه بیای باشگاه بشه تازه بشه پول ۲ ، ۳ بار کافه رفتن. نه واقعا خوشم اومد.
کدوم کافه/بار/کلاب تو ایرانه که میشه نیم تنه پوشید و رقصید و سالم هم بود؟

امروز داشتم میز آرایشمو مرتب میکردم و برداشتم یه رژ قرمز زدم یهووو ذهنم فلش بک زد به چند سال قبل و بچگیام. خیلی کوچولو بودم. شاید آمادگی و یا کمتر.
با خاله هام اینا داشتیم میرفتیم پارک کوهستان و بعدش تو ماشین خالم نشسته بود صندلی جلو و ما هم عقب. بعد من یادمه موقع آماده شدن تو خونه خالم دیدم رژ لبش جلوی آینه س نگاهش کردم و به خاله م گفتم رژت قشنگه. گفت دم رفتن یادم بیار بزنم. بعد من یادم رفته بود بهش بگم رژ بزن. بچه بودم خب...من خودمو هم یادم میرفت گاهی:))
بعد هیچی...همونجور که روی پای مامانم نشسته بودم یهو یادم اومد و از عقب خاله مو صدا زدم گفتم خاله رژ زدی؟
گفت آره عزیزم. گفتم ببینم.. اونم سرشو چرخوند تا ببینم. حالا چه پیگیر بودم من...الله اعلم...بعدم ازم پرسید خوشگل شده؟ گفتم بله...چه کوچیک بودم خووودایاااا>:D<
دقیقا همرنگ همین رژی بود که الان زدم.
قرمز اناری!

آخ آخ... دلم تنگ شدش!
تازه همون موقع ها بود فکر کنم دقیق یادم نیست...شوهر خالم بهم تو خونشون ذغال طراحی و کاغذ داد نقاشی بکشم بعد همه نشسته بودن. بهم گفت خدا رو بکش.
منم تصورم از خدا یه پیرمرد مو و ریش سفید بود که فقط دست داشت و پاهاش شکل ابر... ولی بلد نبودم بکشم. دیدم همه منتظرن... پس تصمیم گرفتم یه پسرک بکشم و سریع تموم شد بهشون نشون دادم و همه خندیدن و با مزه بود براشون. خودمم حال کردم. ولی همش اینجوری بودم توی ذهنم که بدبختا من یه چی کشیدم شما خوشال باشین... خدای واقعی یه چیز دیگه سسس... آررررره.
چقدررر بچه بودم و کوشولو موشولو... ۵ یا ۶ سالم بود... هنوز اول دبستان هم نبودم...x:>:D<

داستان منه دیگه.
چه خاطره بازی شد امروز.
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
امروز فهمیدم من چقدر دور از همه ی فضا های مجازیم.
و چقدر همه چیز عالیه.
در این حد بی خبرم که هنوز نمیدونم نامزدهای انتخابات کیان؟ و اینکه تاریخ انتخابات رو هم د. بهم گفت و اینکه نمیدونستم یه روزه. فکر میکردم مثل آمریکا چند روز باشه.
سیاست دوس ندارم بابا...
م. واقعا راست میگه... اینقدر حرف مفت سیاسی نزنید.
شما رو چه به سیاست...
میدونم ما توی سوئیس یا فنلاند زندگی نمیکنیم ولی حداقل اداشونو میتونیم در بیاریم.
زندگی عادی و به دور از هر گونه دغدغه سیاسی. والله


دلم برای ب. تنگ شده. مخصوصا امروز که شنیدم گفت خدا کنه به خاطر خبر خوبی که بهش دادم.
تصویر ب. توی ذهن من دقیقا همون عکسی هست که توی کیف پولم ازش دارم. هر بار که موهاش سفید تر میشه یا چروکای صورتش بیشتر میشه رو نمیبینم. تصویرش توی ذهنم ساخته شده... انگار دیگه عوض نمیشه و این جالبه برام. به اون قیافه ش عادت دارم. همون قیافه که مینشست باهام علوم واله و ریاضی مبتکران رو میخوند و سیصد بار مسیر گردش خون رو برام توضیح میداد. همونی که منو مهد کودک میبرد و یه کاپشن سبز و قهوه ای شیک داشت و روپوشش هم روی دستش بود و کیف منم میگرفت و میومد میذاشت روی میزم. همونی که تا م. میرفت ماموریت سریع چشمشو دور میدیدیم و میرفتیم لپ لپ و سک سک میخریدیم و پیتزا میخوردیم و حسابی پول خرج میکردیم. همونی که هر بار منو میبینه دستامو از پشت میگیره خمم میکنه روی کمرش قلنجام در بره :))
همونی که چایی خوشگل به قول خودش دم میکنه تا بخورم صبح زود و آژیر بشم.
همونی که سال کنکور میومد سرک میکشید ببینه میخونم یا نه؟
همونی که کلاسای زبانم در چهار قدمی خونه بود ولی اینقدر اصرار میکردم تا با ماشین بریم و دو دقیقه بعد توی ماشین بودیم.
همونی که خاطرات خوبت رو باهاش هی مرور میکنی.
یه جایی از قلبم برای تو... برای اینکه بهم یاد دادی بگم: خیلی ممنون. آره همون عید ۸۴ قبل از اینکه بریم خونه مامان بزرگ.
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
3,995
امتیاز
44,947
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
خب حالا مثلا امتحانا تموم شده، چه خاکی دارم میخورم مثلا؟!
هیچی کاری نمیکنم، میخوابم میخوابم میخوابم بعد پامیشم خودمو ت فیلم و کتاب و انگلیسی غرق میکنم....
هیچکاااااری نمیکنما یعنی ته احساس پوچی و بی مصرفیم من...
اه

اه
اه.
فقط اه.


فوتبالو بردیم، گیلیلیلیلی
والیبال باختیم:)
 

Bk_201

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1404
ارسال‌ها
714
امتیاز
9,778
نام مرکز سمپاد
دیگه سمپاد نیستم
شهر
به شما ربطی نداره
سال فارغ التحصیلی
1404
هر روز بیشتر مطمئن میشم بی ارادگی در جامعه موج میزنه و امروز اطمینانم به آخرین حد ممکن رسید
 

**ستاره**

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
1,405
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
-10
دختره برگشته تو پی وی گفته: ستاره جان...میای فلان درسو مشارکت کنیم؟
بعد من سه ساعت اینجوری بودم که مشارکت توی یه درس یعنی چی؟
بعد فهمیدم منظور خانوم صلواتی مون اینه که یعنی بیا تقلب کنیم. :))))))))))
نه خوبه... جانمازتونو خوب و تمیز از آب میکشین بیرون. خوشم اومد.
پای تقلب کردنت وایسا زن گنده...با عوض کردن واژه ها چیزی عوض نشده! داری تقلب میکنی... اینو بفهمممم =))
گفته بودم از مذهبی نما ها حالت تهوع بهم دست میده؟ این صد بار...

این روزا اینقدر هوا گرررم و شرجیه که دیگه عملا باید بری زیر دوش و بشینی جلوی مسیر باد کولر... دیگه واقعا حالی به آدم میمونه؟ نه والا...! خیلی خسته م و گرممممممههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!
پختم جدن.
به قول دوستم این دستمو بزنم به اون دستم میگه : جزززززززز


و من چشم انتظار تمام آرزوهای دیرینه... اوکی شو لطفا.


رفتم نگاه کردم دیدم اون لاکی که ۶ سال پیش خریده بودم هنوز سالمه و این یعنی دوستان لاک Berland حرف نداره. یکی این لاک یکی لاک Nevada... این دو تا رو هر چی بود قیمتش(البته هر چی نه :) ) رو پول بدید پاش. چون کار میکنه واستون.
ترجیح میدم هر چند سال یه بار لاک مرغوب با قیمت خوب بگیرم تا اینکه هر روز هی ۱۰ تومن ۱۵ تومن بدم لاک کیلویی بخرم. اره البته ۵۰۰ تومن هم نمیدم پای لاک Dior. (من یه پاپاسی هم به این برندهای معروف پول نمیدم.)
رسما ۲ ساله که لاک نخریدم. ولی همه لاکام سالمه. ;))
اینطور که بوش میاد احتمالا با همین لاکام میرم سفر دور دنیا.
راستی الان قیمت لاک ها چند شده؟ یادمه سال ۹۸ نوادا ۴۰ بود. الان ۸۰ ایناس احتمالا. مگه اینکه فیکش رو تولید کنن ۴۰ بفروشن...لاک هم نمیشه زد دیگه...
ماسک فریمن هم بد جور گرون شده...چیزی که یه زمانی بود ۷۰ تومن شده ۲۶۰!!!
نتیجتا امروز استفاده از ژل آلوئه ورا رو شروع کردم و خوب بود تا اینجای کار...
احساس میکنم باید برم یه جای دیگه زندگی کنم تا دغدغه م قیمت این جور چیزا نباشه. جدی... یعنی چی آخه؟
در هر صورت اصلاحات گام به گام توی زندگیم به وجود میارم تا ببینم چی میشه.(مدیریت بحران :)))
 
بالا