- شروع کننده موضوع
- #81
Arghavan S
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 1,191
- امتیاز
- 17,151
- نام مرکز سمپاد
- ---
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 0
بالاخره یه روزی.. - دیوید سداریس
بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم | دیوید سداریس | ترجمه: پیمان خاکسار | نشر چشمه | پاییز 92
●●●●●●●●●●
از اون کتابهای شدیداً دوستداشتنی و پرکشش ه!
مجموعهی یهسری روایته از زندگیِ نویسنده که پیوستگی خاصی ندارن. «عطر سنبل، عطر کاج» چهجوری بود؟ همونطور. :ی با لحنِ طنزآمیز و حقیقتاً و عمیقاً بامزه.
ترجمهش خیلی خوبه و بارِ طنز رو بهخوبی انتقال میده. اگه فکر میکنید طنزِ ترجمهشده لوس یا مزخرف یا بیمزهست، بخونید این رو و توبه کنید از حرفتون. خیلی هم خوب پیش میره کتاب و سریع تموم میشه. فصلهاش هم کوتاه ه و اگه حوصلهی فصلِ طولانی ندارید مناسبه براتون شدیداً اوصیکم بهطورکلّی؛ با هر سلیقهی کتابخوندن ـی که دارید حتّی.
بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم | دیوید سداریس | ترجمه: پیمان خاکسار | نشر چشمه | پاییز 92
●●●●●●●●●●
از اون کتابهای شدیداً دوستداشتنی و پرکشش ه!
مجموعهی یهسری روایته از زندگیِ نویسنده که پیوستگی خاصی ندارن. «عطر سنبل، عطر کاج» چهجوری بود؟ همونطور. :ی با لحنِ طنزآمیز و حقیقتاً و عمیقاً بامزه.
نویسنده سعی نمیکنه بامزه باشه؛ ذاتاً بامزه تعریف میکنه همهچیز رو انگار. تعارف نداره با مای خواننده. اعتراف میکنه که الکلیه، که معتاد بوده، که دورهای از زندگیش از اون هنرمندهای مثلاًکانسپچوالآرتطورِ خودروشنفکرپندار بوده و حالا که از بیرون به قضایا نگاه میکنه، طنز میبیندشون و خودِ اونموقعش رو به شوخی میگیره. و این بیتعارفبودن، توی لحنش هم مشخص ه؛ خیلی بیتکلف و صریح -و البته روون و دوستداشتنی- . خیلی هم خوب.به نقل از صفحهی 65 :وقتی بچه بودیم حق نداشتیم بگوییم «خفه شو» ولی وقتی خروس به سن بلوغ رسید دیگر فریاد زدن «ببند فاضلاب رو» قابلقبول بود. قوانین مربوط به موادمخدر هم تغییر کرد. «علف ممنوع» تبدیل شد به «علف در خانه ممنوع» بعدش هم «لطفاً انقدر تو پذیرایی علف نکش».
به نقل از صفحهی 216 :وقتی به بیستوچندسالگی رسیدم، داروندار مغزم با ترکیبی از مواد و الکل و محلولهای شیمیایییی که در محل کارم استفاده میشد به یعما رفتهبود. هنوز هم لحظاتی وجود داشتند که علیرغم همهچیز احساس نبوغ به من دست بدهد. این لحظات مثلاً در پی یک موفقیت بهخصوص نمیآمد؛ عامل تمامشان کوکائین بود و کریستال متاآمفتامین -- موادی که به تو اجازه میدهند در حالیکه یک نِی توی دماغت است و تا قِرانِ آخر حقوق یک هفتهات را بالا کشیدهای با خودت فکر کنی «خدایا؛ من چقدر باهوشم.»
ترجمهش خیلی خوبه و بارِ طنز رو بهخوبی انتقال میده. اگه فکر میکنید طنزِ ترجمهشده لوس یا مزخرف یا بیمزهست، بخونید این رو و توبه کنید از حرفتون. خیلی هم خوب پیش میره کتاب و سریع تموم میشه. فصلهاش هم کوتاه ه و اگه حوصلهی فصلِ طولانی ندارید مناسبه براتون شدیداً اوصیکم بهطورکلّی؛ با هر سلیقهی کتابخوندن ـی که دارید حتّی.