Orelia
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 1,058
- امتیاز
- 39,781
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- .
- سال فارغ التحصیلی
- 0000
بهمن.
مایکیمرتضی، دورگه آمریکایی-ایرانیـی بود که سالها پیش برای اولین بار تو دیزین به اسکی پرداخت
مایکی یه روزِ سردِ زمستونی به مَش اسماعیل، دوست و همکار قدیمیش پیشنهاد میده که آخر هفته با هم برن دیزین، ولی مَش اسماعیل به دلیلِ اینکه این هفته بابابزرگ میشه و باید تو خونه مراقبِ دخترش باشه؛ پیشنهادش رو قبول نکرد. در نهایت مایکیمرتضی ـم به عادتِ هر جمعه، راه میافته به سمت دیزین. ولی ناگهان صدایِ عجیبی میشنوه... فکر میکنه شاید رفیقِ شفیقش، مَش اسماعیل باشه و فریاد میزنه «بَه... بَه...»
در ادامه میآد بگه «man! منتظرت بودم...» ولی عزرائیل مجالش نمیده و زیرِ تَلی از برف مدفون میشه.
به گفته شاهدانِ سَمعی، تنها فریاد «بَه-man» شنیده شده.
از اون به بعد کسی مایکیمرتضی رو ندید... :'(
تا مدتها، مردم از ترسِ هیولایی به اسم «بَهمن» در دیزین میترسیدن.
پندِ اخلاقی: تنها جایی نرید
بعدی: مُشک
مایکیمرتضی، دورگه آمریکایی-ایرانیـی بود که سالها پیش برای اولین بار تو دیزین به اسکی پرداخت
مایکی یه روزِ سردِ زمستونی به مَش اسماعیل، دوست و همکار قدیمیش پیشنهاد میده که آخر هفته با هم برن دیزین، ولی مَش اسماعیل به دلیلِ اینکه این هفته بابابزرگ میشه و باید تو خونه مراقبِ دخترش باشه؛ پیشنهادش رو قبول نکرد. در نهایت مایکیمرتضی ـم به عادتِ هر جمعه، راه میافته به سمت دیزین. ولی ناگهان صدایِ عجیبی میشنوه... فکر میکنه شاید رفیقِ شفیقش، مَش اسماعیل باشه و فریاد میزنه «بَه... بَه...»
در ادامه میآد بگه «man! منتظرت بودم...» ولی عزرائیل مجالش نمیده و زیرِ تَلی از برف مدفون میشه.
به گفته شاهدانِ سَمعی، تنها فریاد «بَه-man» شنیده شده.
از اون به بعد کسی مایکیمرتضی رو ندید... :'(
تا مدتها، مردم از ترسِ هیولایی به اسم «بَهمن» در دیزین میترسیدن.
پندِ اخلاقی: تنها جایی نرید
بعدی: مُشک
آخرین ویرایش: