تکست‌هایِ ماندگار

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع EhsanJ
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
این روزـای بارونی آدمُ ناخودآگاه یادِ بزن‌ باران_حبیب می‌ندازه:

بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله‌گون است
بزن باران که به چشمانِ یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه‌ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند

بزن باران به نام هرچه خوبی‌ست
به زیر آوارگاه پایکوبی‌ست
مزارِ تشنهِ جوباران، پر از سنگ
بزن باران که وقتِ لایروبی‌ست

بزن باران و شادی‌بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بامِ غرقه در خونِ دیارم
بِپا کن پرچم رنگین‌کمان را

بزن باران که بی صبرند یاران
نمان خاموش گریان شو بباران
بزن باران بشوی آلودگی را
زِ دامان بلند روزگاران
 
Khorshidkhanom_Bahram


آفتابه
، ولی سرده
کوش
خورشید خانومه هرزه

با کدوم یکی از ستاره های اسمون من خوابیده که نیست رفته

شاید پشت ابره
منم منتظر نمیمونم که بیاد بیرونو ببینمش
میرم
پشت ابرها تا بگیرمش توی بغلم آخ سوختم

اخرین باری که دیده بودمت
توی صفحه نمیدونم چندم کتاب نقاشیم بود

یادش بخیر

ایکاش چیده بودمت
مثل
گل ای کاش چیده بودمت

خب واسم تعریف کن با ابره جلوت رابطه ت چطوره

شنیدم واسه اینکه کسی نمیتونه ببینت
برخورده
یه خورده بهت

این فاصله دوره
بیا
به هم نزدیکتر بشیم تا دست بکشم روی موهای بورت
به
تو محرم شدم با نورت

منم ساکن این شهر ، مسافر غریب تو خونه ، وارث یه درد

از چیدن سیب درخت تو اسمونت

مردم من میگن که خورشید خانوم هنوز خوابه ولی عکست هنوز

گوشه اتاق خدا تو قابه ، هرروز پا میشه و گردشو میگیره و میگه
به قول زمینیا خورشید تا ابد پشت ابر نمیمونه
نه نه نمیمونه
نه برو عقب منو بغلم نکن
منو
اروم میکنی
بذار
داد بزنم به همه بگم که یه روز میای بیرون از پشت ابر زمینو جارو میکنی

بگو میای لعنتی، بگو میای لعنتی ،

بگو میای
بگو
میای ، بگو میای ، بگو میای
بگو
میای ، بگو میای
بگو
میای

....

نگران نباش ، من هوای تورو دارم خانوم ،
از
پشت ابر یهو نیا بیرون ، دستتو بده به من خیلی اروم یکم اروم باش

از ابر جلوت دلگیر نباش ، که من حاصل بارش بارون هام

تو این چند ساله جات خیلی خالی بود

وای خیلی عالی بود ، اون وقتا که بودی

من افتادم پایین جات خیلی خالی بود

افتاب بود ولی سرد ، این اسمون واسه تو جا دار ، بود ولی تنگ

بگو میای لعنتی ، بگو میای لعنتی ، بگو میای

بگو میای لعنتی ، بگو میای لعنتی ، بگو میای
 
آخرین ویرایش:
چه کردی با خودت چاوش خون خاک بی زائر
چه کردی با خودت بغض خیابونای بی عابر
موذن زاده داره رو مزارت نوحه میخونه
چه کردی با خودت آوازه خون شهر بی شاعر


چه دردی میکشه عاشق فقط پاییز میدونه
خراسون از چه میناله فقط چنگیز میدونه
عذاب هرزه رویی رو گل جالیز میدونه
موذن زاده داره رو مزارت نوحه میخونه


منو بعد تو بادای پریشون خون بغل کردن
گل طوفان شدم موج منو اوج غزل کردن
وجودم آش و لاشه انفجارای دمادم شد
پس از تو روی من بمبای خنثی هم عمل کردن


نگاه کن من همون کوهم که روزی پرپرم کردی
دل آتش زبونم کو چرا خاکسترم کردی
نگاه کن این همون کوهه که آخر پرپرش کردی
چرا خاکسترش کردی چرا خاکسترش کردی


گمونم واژه ها مغز منو میدون مین کردن
نگو تو جمجمم افراد استالین کمین کردن
حلالم کن تو ای پای جنون سر به دار من
که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من



محسن چاووشی
چنگیز
 
جناب #طلیسچی خیلی منطقی تو اهنگِ #ای_دادِ_بر_من میگه ک:
کاش بش میگفتم
قلبم به عشقش میتپه
فوقش میگف نه
 
آهنگ سریال از یاد رفته ،از محمدمعتمدی،خیلی قشنگه متن آهنگ از سعدیه... حتما گوشش کنید... چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم

گهی بر درد بی‌درمان بگریم
گهی بر حال بـی سامان بخنـدم

نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی بیهوده پندم

گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم

سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم

وگر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود می پسندم
 
Mehr_Bamdad

قورتت میده حسش که یه چیزی اشتباست و

این شهر مال ماست و میگیم ما دروغه

ولی تابع قانونیم

همه فلجیم و کر و لال و کور میشه استعداد

ولی بازم زندگی رو جلو میبرم

مادرا میزائن ، پدرا میخرن

دوچرخه میشه ماشین ، آبنبات میشه کلید

هم بازی میشه شِریک جنسی وقت پیریت


امروز بد بود ، بدتر از دیروز

هیچکی در نزد بگه أ خونت بیا بیرون

هیچکی نفهمید غیرِ درد خودش درد چیه

ولی زندگی جاریه فقط هوا سرد میشه

واست کیک میخرن واست دست میزنن

پدر و مادرت با مِهر برات وقت میخرن

مغزتو میشورن معلمای بیشرف

ولی بازم میشه خودت و رفیقت بشید عوض

از شاه عربا ، تا بچه بازیای کشیشا

هنوز درجنایت بازه تووی این کلیسا

مسیح کی بود ، خوب و بد چی بود

واسمون عیسی رو معنی کردن دلیل چی بود

ما آدما پر از سوالیم ، پر از انرژی

پر از اهمیت به ک*شری مث پِرستیژ

پر از جنایت ، پر از تعفن

وعده ی آخر تهوع ، مرگ های پر تنوع

دنبال رویات باش ، انقدرا زنده نیستی که بخوای بسوزی بسازی

انقدرا جدی نیست

میسوزم میبینم هنوز قفلیم رو جدول

به خودت میگی آزادیه پنج حرف اول

ولی بهت میگن زندان یا اعدام

همش پنج حرفه انتخاب بین بد و بدتر

الف ب پ ت ث

مثِ ساکت سه بار در روز سکوت و گوش کن از اول

چه غمناکه ، چه غمناکه

وقتی توو برگه ی اتهامت سکوت باشه

رد میشدیم أ کنار یه کلاه خالی

زیر یه پل تاریک ، یه هنرمند باریک

صدای ویالونش میگفت این شهر قصه میخواد

به قصه های خوب یه سکه میداد

همه پرسیدن شیر یا خط ، من با خطه بدم نوشتم شیر

توو این جنگل پرسه نزن

با رأی گیری اینجا روباه میشه عادل

گاو میشه عاقل ، شغال میشه عاشق

توو ازدواج حاکم ، حرفت ساقدوش باده

بادی که از هر وری اومد گَند زد به حالت

حالا اسمشو بنویس و پرت کن توو صندوق

هی انتظار بکش منتظر فندوق

واقعا اگه خودت بودی نمی دزدیدی

اون چند و چند میلیارد که بود حق مردم

صورتت و تر کن ، دست و پاتو بشناس

واسه یه بارم که شده فکرو کار بنداز

لعنتی لعنت شیطون به قبرت

تُف به شعارت که خودت گُمی تووی گندت

خودت و کردی بَرده ، گناهه اگه باور کنی

وقتی بهت میگن خدا میخواد باشی بنده

خدا این نیست ، خدا هرچی باشه این نیست

خدا ترس نداره ، بخدا خدا این نیست

جهنم خدا واسه خیلیا بهشته

بهشت باشه واسه اون که میخواد أ حوری کِرشمه

خدا این نیست ، اگه باشه هم دروغه

مگه نه اینکه نور پاکش و دَمیدن توو روحت

مگه نمیخواستیم توو این دنیا بخندیم و پُرشیم

مثِ خورشید نورانی
 
آرزوی فردا - هایده و مازیار

تو زمونه ای که عمر عشق یک صبح تا شبه
من هنوز تو گفتن دوست دارم وا موندم
من هنوز تو گفتن دوست دارم وا موندم

همه گفتن همه رفتن اما من
با یه دنیا آرزو جا موندم
چه روزایی که غروب شد اما من
من در آرزوی فردا موندم

با خدا هر کی یه جور حرف میزنه
حرف من شنیدنی تر از همه‌ست
اگه حرفای منو گوش کنه
گفتنی هام واسه اون یه عالمه‌ست

همه گفتن همه رفتن اما من

با یه دنیا آرزو جا موندم
چه روزایی که غروب شد اما من
من در آرزوی فردا موندم

+اثری از جهانبخش پازوکی
 
آخرین ویرایش:
تو میخندی
حواست نیست
من آروم میمیرم
تو میرقصیو من...
عاشق شدن رو یاد میگیرم

رستاک_ته سیگار
 
ا خودم بیشتر ا همه چی زدم
الان خیلی ساله به خودم سر نمیزنمو
جای همه مشتام رو تخت سینمن
منو این سیگارا نخ ب نخ کشیدنمو
روند نفسام شد یکی در میون
دیدم فقط میدم تو نمیدم بیرون
انگار سیگارام یه بسته تیغ تو ریه ام شکوند
که با هر نفسم کل سینم میسوخت
دیگه نه میکشیدم بکشم
نه حالت عادیو تحمل میکرد کششم
چقدر انگشت خودم رفت تو چشم
و چقدر هر روز با دست خودم تنبیه میشم
اه
من ا خود شاکی ام حاجی
بم خوش نمیگذره هر جا میرم حاجی
یه جوری شده رو فرم باشم یه رو
همه ازم میپرسن خوشحالی برا چی
اه
بابا من این نبودم
انقدر هر روز پخش زمین نبودم
چی میخواستمو چی در اومد
نگا دیگ ه بم کیا تیکه میپرونن

تنگی نفس
شایع
 
کهنه نقاب زندگی،تا شب رو صورتای ماست
گریه های پشت نقاب،مثل همیشه بی صداست...






سیاوش قمیشی-نقاب
 
Lams_Bahram

از بچگی بهم گفتن بزرگ میشی یادت میره

من کوچیک شدم و یادم موند و این یادم داد

که واقعیت همیشه خلاف گفته هاشون خواهد بود ، نقطه

این آهنگ حالت روحیِ الآن منه

نه خوشگله نه زشت ، نه عامه پسند

نه واسه مهمونی خوبه نه توویِ ماشین

وسط یه جاده پر از منظره ی قشنگ

نه خوبه نه بد ، نه درسته نه غلط

نه سیاهه نه سفید ، خاکستریه

این یعنی رنگ واقعیت

واقعیتی که میگه کل زندگی یه بازیه

رویاهات میکشنت جلو

خاطراتت میکشنت عقب

چی میمونه ازَت

یه چیزی میشی به عمق افکارت و به طول زندگی

ولی این مهمه کی رفتنیه کی موندنی

کی توو حاشیه ـَس کی تو متن

کی یه جرقست واسه تغییر

با چند خط شعر خوندنی

ولی این مهمه کی رفتنیه کی موندنی

کی توو حاشیه ـَس کی تو متن

کی یه جرقست واسه تغییر

با چند خط شعر خوندنی

فقط با چند خط شعرِ خوندنی

زندگی یه مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست

یه مجموعه ی معقول از بی عقلی ها

له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع

خوب ولی اشتباه

من ترکش کل جنگ ها تو شونَمه

من لای همین آهنگ ها خونمه

من شعر نمیگم من شعر میشم

این موسیقی واسه من عین بودنِ

شما چی؟

شما که مام میهن و مالیدی زیر بغلت که بو نگیری

شما که خوب ها رو بد کردی

ما اون مرز های پیچیده و درهم مغز تو رو رد کردیم

این یعنی له شدن کلیشه ها ، نوبتی

این یعنی وطن ولی آدمای غُربتی

این یعنی موسیقی مدرن تو جامعه ی خشکِ سنتی

منو میبینی ، جلوی پام هیچ ردِ پایی نیست

تو اظطراب دست های پُر

آرامشِ دست های خالی نیس

از این زمین نفرین شده تا آسمون بِکر راهی نیس

منو میبینی حتی افتخار میکنم به اشتباهام

هر چند کل گذشتم و حالم و آیندم و له شده دیدم زیر پاهات

ولی

ولی این مهمه کی رفتنیه کی موندنی

کی توو حاشیه ـَس کی تو متن

کی یه جرقست واسه تغییر

با چند خط شعر خوندنی

ولی این مهمه کی رفتنیه کی موندنی

کی توو حاشیه ـَس کی تو متن

کی یه جرقست واسه تغییر

با چند خط شعر خوندنی

فقط با چند خط شعرِ خوندنی
 
قصه ی من مثله یه مرده که ساقیه مردمو تشنه ی شهره
قصه ی من پرواز بود اما فشاری رو زیریم نبود
قصم مثه فرهاد بود اما هیچ کجاش شیرین نبود
قصه ی من جرئتم بود که دلیله محکمه قدرتم شد
قصه ی من باختنم بود که دلیله محکمه بردنم شد
قصه ی من عینه فیلم بود که دلیله داشتنه دشمنم شد
قصه ی من خوده زندگیم بود که دلیله محکمه مردنم شد

قصه من از علی سورنا
 
Khaab_Yahya

پسرک تکیه به دیوار زد
چشم هاشو بست و صورتشو با آستینش پاک کرد
فکر کرد چقدر سخته
با این کفش های گشاد قدم برداشتن
دلش پره حرف هاش کم
گره خورده اخم هاش هم
چشم هاشو باز کرد
خودشو تو آینه ی مغازه ی روبرو برانداز کرد
به زخم روی صورتش نگاه کرد
تو خیالش پیچید صدای داد و ناله ی مادری که فریاد زد
گفت بعد ازین دیگه نیست چیزی توی یادم
جز صدای جیغ مادرم
رسیدن به این باور
که گل چیده میشه آخر
برای بقای باغچه ش
فقط نمیدونم من چیه اشتباهم
چرا لباسام پاره ان
چرا دورم از خونواده ام
چرا متنفرن از نژادم
چی میبینن تو نگاهم
که خودشونو دور میکنن ازم حتی توی راهم
ها؟
مغازه دار دید که پسر محو آینه ست
با عجله سمت در رفت و اونو صدا زد
گفت ورود به این مغازه که قدغنه واست
گمشو از جلوی مغازه ام
پسرک بی اعتنا چند قدمی راه رفت
گفت با این شرایط واقعا نبایدم تلاش کرد
به هرحال آینه دیگه مهم نبود واسش
شروع کرد با خودش به فکر و خیالش ادامه دادن
گفت از چی بنالم
ازین که باز نمیشن بال های سیاهم
و نمیشه پرواز کرد
دوباره بازم
تو زمین بازی جفت شیشم بی فایده ست
چون مشکیه تاسم
با خودش گفت الان منی که ایستادم
مگه این سیاهی مطلق شه واسم
و یه گوشه افتاده باشم بی نیاز از هر حالت
کجا بهتره که بیوفته جنازه ام
رفت به سمت خارج از شهر که یه خرابه ست
همون که دیوار خرابش روبروی جاده ست
اونجا میتونست ببینه پدرشو
اگ از جنگیدن برای مرد سفید بازگشت
پس پسرک تکیه به دیوار زد
چشم هاشو بست و صورتشو با آستینش پاک کرد
نشست و با دست
بنده کفش های گشادشو از هم باز کرد
همونجا به خواب رفت
 
آخرین ویرایش:
فرقی نیس بین تو و بقیه
میخوای داف باشی اینه قضیه
میتونی تا کی باشی باب میل؟
وقتی سیر بشن میری یه گوشه دنج

جاستینا-بازنده
 
من آرزو نکرده
شمع ها رو فوت کردم
نگفته هام کم نیست
اگه سکوت کردم

من موج عشقم اما
پایان موج خاکه

وقتی سیاهه فالم
خرابه حال و آینده
ندیده ترسناکه

می سوزم و این سوزِِ پاییز
می سازتم
هم جنسمه هر روز پاییز
پرطاقتم

میرم ولی پای پیاده
تنهاترین
تقدیر من تعریف باده
بی سرزمین


مهدی یراحی-بی سرزمین
 
Arbaab Ra'yat(Ft Nategh)_Tes

هنوز دروغ میگم

هنوزم این همه راز کثیفو قورت میدم

دستور میدم ، تا تابع ام تویی

تا وقتی میبینم هنوزم به نعره های

پیرمرد شب گرده کوچه های تاریک از درد راغبی

من بی هیچ ترسی به حکومتم ادامه میدم

تا ناله های ضد ضربه توم به گوشمون برسه

روی همین ناله ها شعارمو بداهه میگم

تا وقتی باد حاملس آفتاب حاملس

فسیل دستای پدر سرزمین خورشید

توو دستای منه

خوب میدونی منو ولی خودتو

نخوردم گلتو من

تو دستات گشنست ، تشنه ی خرافاتی

من سیرابت میکنم نبینی

خوش باشی یه داوری هست

یه عاقبت آخری هست

آرامشی توو راهه که نتیجه روزمره اس

من دیدتو گرفتم ، بین من و تو پرده اس

تو دینمو گرفتی که عین من و تو صفحست

من نویسنده ی تاریخ پر از درد توأم

تو وقتی میشی توده که من میخوام من صحنه ام

تو هیچ قدرتی نداری

تا وقتی بفهمی باید نباشی

تو یه عمره زندونی منی

حلقه به چشم گفتی زندگی همینه

نه این فقط یه نمایشه از من روانی

ما جفتمون زار زار

یه حالی بین سوی چشم تا سرابیم

نه واسه من راهی به اسم پشمونی مونده

نه واسه تو راه فراری

پس مبارک باشه مرگت

با زهر نوشین میمون شب مستدامت

دو چشم پوشیده

ما همه فرقیم بالا پایین زیر و رویِ هم

توو این بزرگای میدون

توو عمق فاجعه زندگی

سلول سلول سلول

هر شکلی باشم تو منو میبینی

میشنوی میگی بذار بگه پُره چیزی نیست

از شما فراری ام از این نگاه

از ثروتای رسیده به وارث این نژاد

منو بفهم قاطی آدمای بی نقاب

بدون وجود تو هم دلمون میشه شاد

شاد با شعار مردم پرستیت

میرقصم مست عیاش و بی لباس

تو غم دینِ منو دیدی کدخدا

دیدی فقیره فکرمون میزنیم دست و پا

به عقده ی کودکی و نوجونیم

وقتی رسیدم که نبودش حس و حال

از تاریخ عمیق این عمارت سوخته

از مزه ی تشنگی و اسارت نگو

بسمه روایت نگو

واسه من از این همه حکایت نگو

وقتی هنوزم رو تخت قدرتی

از زبون رعیتِ بی شکایت نگو

تو برده میخواستی برای آرزوهات

بی شرف از زندگی و شرافت نگو

سیاه ترین لشکر شکاف زندگی

از گریز دره های حماقت نگو

من هنوزم تووی کوچه های سرسختی

دنبال هم صدایی که کنارم نموند

انتقاد من برای سازنده بودنه

از روی کمبود و فقر و حسادت نبود

اگه تموم جوونیم واسه اجتماع رفت

هدفم پشت کردن به رفاقت نبود

از تموم خواسته هام گذر کردم

کاش سهمم بردگی رقابت نبود

وقتی پول روی این زمین خدایی میکرد

توو نگاهم چیزی واسه قضاوت نموند


 
Par_Sadegh

پرنده پَر کشید از آشیونه با خداش

میگفت به گِل نشسته کِشتیشون با ناخداش

میرفت یه جای دور ، به قلب شهر نور

یه جا که مَردمش ، میدن بِش آب و دون

پرنده خسته بود جفت چشاشو بسته بود

درونش وصله بود ، قلبشم شکسته بود

میترسید از عکسش تووی آب

میلرزید هر لحظه تووی خواب

یه روزی بین راه ، توو جنگل سیاه

شدش اسیر دام به دست پادشاه

کردنش توو حبس با آب و دونِ مفت

بستنش به بذل اون با خودش میگفت

اه ، پرنده بپَر این میله ها اسیرن

قفس که سَهله مَشتی سنگ داغه سینت

خدات که پشتته پَ خود خوریتو بس کن

گناهت اینه که نموندی لای هر قوم

شبیه باغی ، شبیه مردم

تکی و صد بُعد ، همینی در کل

پرنده کلافه بود لم میداد به خلاف نور

انگار که نداره جون غم میریخت توو تمام اون

حسرتای پرواز توو مغزش گِز گِز کرد

آسمونه درباز میگفتش نصفش چند؟

جیغ زد داد کشید ناله کرد و آه کشید

انگار نه انگار دنیا بود توو خواب سیر

همش توو لَک بود کِی میاد این فردا

پَراشو میکَند کش نیاد این دردا

لب به لب بود از آدما ، سر میزد هی به آهنا

دل رو داد به شبا دعاش ، جدا شد از توقعاش

خدا پهلوش بود نوازشش میکرد

فرشته مخلوق ، عبادتش میکرد

خلاصه جون کَند تا میله ها رو پَس زد

دوباره جون گرفت عین روزِ اول

ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره

پرنده عقاب ،شکار و کوه و دامنه
 
آخرین ویرایش:
الهام - فرزان

من داستان نگفته شذه از دهنتم

از جایی میام که نمیزنه یه پرنده پر

همونجایی که زندگی میکتی بغل مرگ

اونقدر میبینی تا چشات بیاد از حدقه

در همه ی لغت نامه های دنیا رو هم که باز کنی

واسه تعریف من میاری کلمه

کم منو سر بکش دور سرم بچرخ

بذار برا یه بارم شده من ازت بگم

هنوز روی تنت جای ترکای دیوار

من آخر تو سرتم از هر راهی بشی وارذ

من جبر حاکم بشت دست تقدیرم

که مشتش رو بت تقدیم کرد

و ازت ساختش یه دیوانه

دیوا نمیدونن چه سیاهی ای بشت وجود روشن تو خوابه

تو رها میشی یه روز مشتم

اگه باز شه این وجود توست که مخترع راز

کل دنیا میتونه به قدرتت ببازه



من یه الهام توی سر لعنتیتم

که تا اخرش میکشونمت سمت حقیقت

بعضی وقتا تیر میشم میرم رو شقیقت

صدبار دیگم به دنیا بیای من همینم

باید حقیقت رو ببینی داد بکشی

طعم تلخ خفگی رو زیر اب بچشی

باید عاشق سینه چاک زندگی باشی

تا شاید بعد از مرگ به کمال برسی





من اون باد لعنتیم که میپیچم توی گوشت

اشکی که میرم تو مغز نمیریزم روی گونه

یه ایدم که میکشونمت سمت نابودی

از روزی که منو دیدی تو شبت اروم نیست

مرحم دردت دارو نیست

انگار تا اﻻن خواب بودی

از روزی که یه بچه ی سر به راه بودی

تا اﻻن که داری میرسی به طعم نا امیدی

مرگ ما بودیم که با هم همه جا بودیم

من دارم میام واسه خلق نابودیت

بی اراده دستت رو میبرم رو ورقت

تا یه لحظم نکنی تو به بودنم شک

بذار مغز فلاسفه کلافه شه برای فکر

به دﻻیل و حقایق هستی من

هیچکدوم نمیشناسین منو

چونکه پشت صورتکم میاد بیرون دود از کلت

اگه نقاب رو برداری اونوقت خودت

رو میبینی که اونجا واستاده بودی از روز اول


من یه الهام توی سر لعنتیتم

که تا اخرش میکشونمت سمت حقیقت

بعضی وقتا تیر میشم میرم رو شقیقت

صدبار دیگم به دنیا بیای من همینم

باید حقیقت رو ببینی داد بکشی

طعم تلخ خفگی رو زیر اب بچشی

باید عاشق سینه چاک زندگی باشی

تا شاید بعد از مرگ به کمال برسی
 
Back
بالا