تکست‌هایِ ماندگار

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع EhsanJ
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یه حرفهایی همیشه هست که از درد توی سینه ست

مثه فریاد نسلی که پر از عشق پر از کینه ست

پر از نا گفته هایی که خیال کردیم یکی دیگه

دلش طاقت نمیاره همه حرفامونو میگه

همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته ست

همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته ست...
 
فرصت ها می بینن اون جلوتر رو

که می شمارن بی فایده نفس های آخر رو.

کیان پور تراب - نفس آخر
پ.ن:کل متنش همین بود.
 
تو چه باشی چه نباشی غمِ تو جانِ مرا، جانِ مرا می‌گیرد
بُتِ چشمانِ تو، چشمانِ تو ایمانِ مرا می‌گیرد
هرکه با بغض شبی پرسه زده، پرسه زده حالِ مرا می‌فهمد
تهِ فنجانِ تو دیوانگیِ فالِ مرا می‌فهمد
فرض کن،
فرض کن آخرِ این قصّه جُدایی باشد
من که کافر شده ام، شاید خدایی باشد .. :‌)

سهیل مهرزادگان-پرسه
 
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
مدار صفردرجه _علیرضا قربانی
 
دوماد ما باید شازده باشه
عاشقونه دلو باخته باشه
واسه عروس دلنازک ما دو سه ملیونی اندوخته باشه
یکیشون خیلی خوبه
یکیشون خیلی خوبه
همگی بگین ماشالا
ماشالا
خدا قسمت بکنه
خدا قسمت بکنه
برای شما ایشالا
ایشالا

داماد-شماعي زاده
ساعت؟ ٢:٣٢ بامداد
#يادگاري
 
اگه گفتم که مِثلِت هست زیاد
فقط واسه این بود که حرصت دربیاد

#ارتا_کاش بودی
 
من کینه ایم یادم نمیره روزی که رفتی نرو پس
برگردی پس میزنمت با هر دو دست
ارتباطمونو نکنی تو قطع و وصل...

#مهدی جهانی_کینه ای
 
آسون نشو،ای همسفر
ویرون نشو ،ای در به در
منو بگیر،از همهمه
منو به خلوتت ببر

معجزه کن خاتون من ، تولدی دوباره کن
منو ببر به حادثه ، شبو پر از شراره کن

ستاره پر پر میکنی،ای نازنین گریه نکن
پروانه آتش میزنی، تو اینچنین گریه نکن

گریه نکن ای شب زده
ای شب نشین گریه نکن

گریه نکن ، گریه نکن ، خاتون هم گریز من
برای این در به در بی سرزمین گریه نکن
 
قلب منه... نمیزنه.. برا کسی نمیشکنه... اونم... خوابه میدونم
قلب توئه... دست منه.. برای من.. هی میزنه.. حیف که.. من داغونم

#یادته
#مروارید
 
Rend - Farshad

پاره کردم پیله ، به پَرت و پَلاها گوش سپردم

پُر شدم از کینه ، با یه تیر توویِ بالم متولد شدم

ولی باز هم پرواز شد پیشه ، پرتاب شد تیشه

به سمتم ، شعر شد شیوه

اسیدِ زبونم حل میکنه رنگِ مصنوعیِ

رویِ بوم نقاشی های زندگی هاتون

منم خلافِ جهت توویِ رودِ جن*گی هاتون

عربده ای گوش خراش از

عمیق ترین جایِ گمشده توویِ روحت

مردِ آینده رو از الآن چه ترس

نگاهم کن وقتی شروع کنم به وزیدن

طوفانِ منو از نفس هات چه ترس

من مجروح پیرهن دریده یِ ترکش خورده یِ

ترک شده توویِ میدونِ جنگم پس تو

منو از نشونه یِ هفت تیرت نترسون

که من خودم صدایِ پنهونِ مرگم

من زائیده یِ دوازدهمین روزِ اولین ماهِ سردم

منو از سرما نترسون

من باعثِ تعبیر نگاه حاصلِ لقاحِ تو و هم بسترتم

تاریخ خیلیا رو تُف میکنه ، ولی من برگی أ دفترشم

هر چی از هرج و مرجم میگذره حس میکنم هنو اولشم

واکسن خورده یِ سمِ نیشِ ارباب توئم

نذاشتم بندازن قَلاده دورم

به اندازه یِ حجمِ صد تا سینه پُرم

تویی که کَندی شلوارتو ، برام بگو از بیمه شدن

تو تَن داده یِ تجاوزی ، برام بکش یه جیغ بلند

هر چی جلوتر میره ، میفهمم که تنها ترم

تو با باد رفتی ولی من دست نمیکشم از باورم

توو مسیرِ عشق از اسطوره ها بی پَروا ترم

توو شروع همه یکسانیم پس من مینویسم از آخرم

تخریب گَر دلخوشیاتم ، از قاصدک رهاترم

تشنه یِ دلخوریاتم ، از نفرت فرا ترم

به روحم پرداختم ، تا ذلت برا تَنم

بیست چهار عیارم پَ نمیکنه طلات خَرم

رشد کردنو از دونه یِ گیاهِ توویِ پِهن خوابیده یاد گرفتم

طوفانِ حماقت وَزید تموم برگامو باطلش کرد

من با بازنده بودن فهمیدم ، مُردن رو

و میونِ گرسنگی خوردن رو

بی شام بیخیالِ خاک شدم وقتی سنگ فرش شد همه جا

من ذره ذره خاک میشم تا زنده نگه دارم ریشه هام

بیخیالِ تقدیر و حکمت ، رقم زننده ام نگو از قسمت

گوشه یِ ذهنت نقش میبندم ، به خاطر بسپار من رِندَم
 
آخرین ویرایش:
این شده سرگرمی
نمیخوایم برگردیم
واسه هم سردردیم
بی تو من سردم نی

#لیتو#سرگرمی
 
Change_Xxx Tentaction

Mmm, baby, I don't understand this
You're changing, I can't stand it
My heart can't take this damage
... And the way I feel, can't stand it
 
Ma_Yahya

جلوی ارباب های چند اینچ
سر خم کردیم
برای هر درخواست پاسخی به جز چشم نیست
گوش به زنگ ایم
آماده واسه هر چیز
کسی مخالفِ حرفی که شنیدیم نزنه حرفی
چشم ها و گوش هامونو بستیم
با دهنِ باز ، فقط میخندیم
دنبال بهونه میگردیم تا که مطرح شیم
که چی اش رو نمی فهمیم
چون رفت و آمد میکنیم
تو مسیر پر عبور و مرورِ اصلی
ریز ترین کار،خوب و بدش به هیچ کسی نداره ربطی
شیک ترین کت شلوار رو تنمون کردیم
باهاش تو منجلاب رفتیم
و مدت هاست
بچه ها ندیدن چیزی به چشم به جز دعوا
همه مبارز ها به امیدِ خوابِ دشمن ، خواب
مهاجر ها میمیرن تو قفس به فکرِ پرواز
ادعای دروغین
که ابراهیم ادب یاد نداده به فرزنداش
بریده میشه سرِ یحیی
به حلاج میخوره سنگ ها
نمیدونم چرا نمیپریم ازین کابوسِ ترسناک
همه حواس ها پرت باز
از این غوغای خاموش
تا روزی که بمیریم
و بیوفته رو زمین قُراضه هامون
خیلی آسون
معادله ی پول با روح
خیلی آسون
فاصله میگیریم از دوستامون
تا که مثلا بشیم آروم
راه عبور رو میپرسه کور از کور
و سر درمیاره اون از جوب
خوشحاله که میشه تشنگی اش رفع زود
همه برده ها مشتاق دنبالِ کارِشون بدونِ دستور
تا بانکا بگیرن سود
نمیتونیم بیاریم خم رو ابرو
میشنویم دورِ هم خبرِ خوش رو از بلندگو
هر آخوری دیدیم میکنیم‌ سَر توش
هر آجری چیدیم برمیداریم
چون کثافتِ نفسمون مارو کرد سرکوب
دینمون فقط رو کاغذ بود
میخندیم وقتی میبینیم هدف هامونو از دور
همه ی حرفامون دروغ
همه دو پهلو
همه شعار
همه سرود
همه کلا پوچ
یه رفتارِ مسموم
که هر روز میشه مسموم تر
بی محلی میکنیم به درمونگر
چاله هارو میکنه گورگن و میزنه پوزخند
فقد منتظریم تا بگذره و بشه روز شب
جعبه جادویی نبود ولی همه رو افسون کرد
وقت طلا بود
ولی کمترین ضرر بود وقت
همه افسرده
همه درمونده ان
کتاب نمیخونن
مگر اینکه مجبور شن
قضاوت میکنیم راجبِ هم از روی صورت
ما همون مردمِ شلوغِ تشنه ی قدرت
همه توی روزمره موندیم
همه توی روزمره موندن
 
نموند و رفت تو روزای سخت
منو تنهام گذاشت با خیال تخت
چند روزه که حال من بده
به قلب عاشقم خوشی نیومده

شکسته بازم بغضِ تو گلوم
آخه یه چند تا عکسش افتاده پهلوم
رفت اونی که میگفت دوسم داره
همون که میگفت تنهام نمیذاره

تنهام نمیذاره
تنهام نمیذاره

یه گوشه از اتاق میشینم و همش
یه خاطره میاد تو ذهنم ازش
اون روز آخرُ میاد به خاطرم
که داد زدم نرو بمون به خاطرم
بمون به خاطرم

با اینکه رفت با اینکه تنهام گذاشت تو سختیا
دلم میخواد دوباره بهش بگم که برگرد بیا
برگرد بیا

یادش می افتم و یه بغضی میگیره گلومو خود به خود
از یه جا به بعد میخواستم هی فراموشش کنم نشد
همه بهم میگن اون دیگه رفته دلزده شده ازت
گریه کن ولی به فکر برگشتنش نباش فقط
به فکر برگشتنش نباش فقط
نموند و رفت، امو بند
 
Marg_Sorena

ز طرفِ راهِ ندیده ها ، سرزمینی به اسم کشف
توان پذیرش یه صدا ، حتی مخالفِ عقیده ها

از طرفِ شکافِ لایه ها ، اوجِ حضورم توی عمق عبورت

تو لمسِ پدیده هاست

از طرفِ کفه یِ برابر ، تا میونِ خنده ها نمیری

از طرف لبی پاره خط گون ، تا گوشاتو از رو صدا نگیری

از سمت جرئت حملِ قامت ، بیدارِ شبونه یِ امانت

از سمتِ چیزی به اسم حقیقت ، آخرین دیوارِ بی ضمانت

من اون فصلِ سردم وقتِ تعویض لباساته ، قیچی باغبون هم زمانی که وقتِ هَرَس تَبَرگاته

از طرفِ نیمه هایِ خالی ، نقشه یِ فرداهایِ خیالی

از طرف درخت های بی برگ ، پایانِ محضِ نونهالی

از طرفِ جنون بارِ ضایعت ، شروع بیماری تا سِرایت

زخم شکنجه ای به اسم دنیا ، از سمتِ تجربه تا روایت

واسه یِ تو دلسرد ، بادِ دوره گرد

منو قبولم کن ، این منَم مرگ

منم آخرین ثانیه ، آخرین هُرم گلویی که باقیه

تویی آخرین حسِ پایانِ وزن ، منم آخرین قافیه

رفتی میونِ دفتر ، خط کِشی نفس گیر بود

نظمو زیر و رو کردی ، روندَنِت توو حاشیه

کوچیک شد خونت ، اما جَهانِت نه

یه زندگیِ دوبارست ، اون شعری که ازت باقیه

گردید به قدّ دستات ، پنجه هاتو توو خاک

جوونه از مشتت ریخت ، وقتی دستاتو وا کردم

توو خاکِ حاصل خیزِ نبودنت که جایِ رشد بود

جشنِ آبیاریِ بودنتو خاطره هات به پا کردن

کِشیدی دست از زنجیر ، این اعتیادو لِه کردی

انزواهایِ پاکیت ، بلند من رو صدا کردن

هر چی از حقیقت دیدی ، صمیمی تر شدی با من

تا صفحه یِ بودنت رو با دستام تا کردم

منم آخرین لحظه ای که توو قامتی ، منم آخرین رنگی که رو شهامتی

آغازِ حالِت رو توو پایانِت انشاء کردم ، زنجیرتو وا کردی دستامو به روت وا کردم

حقیقت شکست بود ، خَم شدم توو زندگی

درِ زندانِ ندیدن رو رویِ دیدنت وا کردن

پایِ برگه یِ حقیقت رو که شکست بود و بس

با دستِ پُر از بویِ پاکی زنجیرت امضاء کردم
 
تو بِش میگی مریض - پلاک
[یارا]
دلش می‌خواد آسمون و رنگ بزنه آبی
یه آدم عادی یه عالمه ماهی
بکشه جا ستاره‌ها تو دریای سبزش
پیرمرد خسته رو نیمکت نشسته
تو بش می‌گی مریض خب حق داری یعنی
یه وقتایی کمی از این حد وسط دوره
اون تو سینه‌اش نوره
بدنش تاریک
جسم واس جنسیت رو نوشته‌ها ماژیک
کشید، سپید، سیاه جای فکرش
تو بش می‌گی مریض ولی نمی‌کنی حسش
نمی‌دونی اسمش نه نکردی حسش
تا حالا شده لمس کنی تن خاک رو؟
ژستت نمی‌خوره کثیف شی لباسات تمیزه
یه معیار بد تو ذهنت خوبتم عزیزه
بش می‌گی مریض چون از رو غریزه
یه کارایی می‌کنه که واست عجیبه
عاشق بارونه
عاشق برگه
سرد مث برف سخت مث تگرگ
آب می‌شه تو گرمای عشق یه چشمه
جاری می‌شه رو صورت خیابون زشتت
تو بش می‌گی مریض، ولی...
اون مریض نیست
خیالاتی شده نترس خطری نیست
پودر می‌شه تو وجودش اثری نیست
صدا بارون میاد گل می‌شه و خبری نیست


[بامداد]
میاد صدای بارون رو برگا آروم و دارو تو کیسه
کلید ماشین تو جیبت دست‌انداز
سرع و بگیر و جریمه نشو
رادیو رو روشن کن موجی شد حرفات
ترسو شو تو سطلا پاره کن کیسه
عاقبت گربه‌ی هم‌شهری زیر بارون خیسه
هاهاهاها
خنده‌های شیطانی
رشتتو بزن تجربی انسانی
دو دوتا ریاضی
بازوهات فنی
تمام نظم و بکن با سؤالات درگیر
مردم احمق که عقل دارن تو شجاعی نه؟
احمق تویی
عاقل چسبید به صندلیش بست کمربند و
هر موقع ترسید
بخاری بخار کرد
از توی اگزوز لای عاشق و معشوق شد نفر سوم
به بشقاب شام گفت میل ندارم ولی وقتی کیک و بیارن
شیکمش پر
ولی تو پیرهنت خورد از خون تو دماغت
از اون درد لاعلاجت
یه جیبه تو جیبتو یه آدم دیگه
امشبم طلا می‌خره واس زن پیرش

[دیگرد]
آمار موزاییکای شهرو داره بهتر از
جنده‌هایی که دوس دارن لباساشو بکنن
بسترش یه صندلی شیکسته‌اس
قرعه می‌کشه از هوا جایزه بده به سینه‌ش
بازدم دم
تو هر ثانیه یه فکر شوم
حیاتش بی‌فلسفه‌س
آب می‌ده از چشمه‌ش به باغچه‌های یخ زده‌ش
تو میدون دیدشه و گم می‌شه وسیله‌ش
راه و چاره تنگه صداش وق وق بی‌صاحاب
قضیه‌ی میزان عشق می‌شه یه مبحث علمی
اون از هر چی عدده بدش میاد
دردونه‌ی آخریتو ببر یه جای خوب
بگو هر چی که می‌خواد بخوره
به حساب من، باشه به حساب من
همه تنهاییات سکوت این شهر مریض لعنتی
به حساب من
گردن من سنگینه از فشار یه خط جوهر
گناه زندونای شهر
به گردن من
تو عاشق مست شدنی
هر چقدر که می‌خوای سر بکش
تلخیاش و بزار واس دهن من
برو هرچقدر که می‌خوای بخند از ته دلت
اشکای مونده تو مشکات واس چشای من
تو آزادی هر چیزی که می‌خواد دلت بگو
همه اجبار و خفقان به صدای من
 
هنوز این دیوار سنگی سایه‌بونه واسه من
سقف کوتاه اتاقم آسمونه واسه من
هنوز اون پرده همون رنگه همون رنگ کبود
با همون شکل قدیمی با همون نقشی که بود
اما ما اونی که بودیم دیگه نیستیم واسه هم
تو خودت اینو می‌دونی! چی بگم من؟ چی بگم؟

گله ها خیلی زیادن، قد دیوارای شهر
چی بگم؟ گفتنی ها همیشه تلخن مثل زهر
هنوز آیینه رو طاقچه‌ست هنوز عکس ها رو دیواره
هنوزم پنجره بسته‌ است با من کاری نداره
اما ما اونی که بودیم دیگه نیستیم واسه هم
تو خودت اینو می‌دونی! چی بگم من؟ چی بگم؟

حمیرا - دیوار سنگی
 
من تو شب تاریکم
به شکست نزدیکم
رویاهام کوتاهه
توووو
ی چراغ روشن
وسط شب من
که بدون ماهه
منننننن
اخرین اوازم
خودمو با سازم
تو مترو میخونم
توووووو
بازی تقدیری
ته قصه میری
من اینجا میمونم

با دستات منو رد کن از این روزای سیاه
راه منو روشن کن فانووووس ماه

سوفی_و_دیوانه
رضا_یزدانی
 
محسن پاوشی-در آستانه ی پیری

در آستانه‌ی پیری
گلایه‌ از شب دنیا
بد است مرد حسابی

به احترام دیازپام
بدون قصه و بوسه
تلاش کن که بخوابی

تو مثل پرده‌ی خانه
وبال گردن روزی‌
کسی نگفت نباید
که از نهاد بسوزی

تو آفتاب نبودی
که بی دریغ بتابی

چه اسب‌ها که درونت
به اهتزاز درآمد
به شیهه عمر گلویت
کشان کشان به سر آمد

تو را که بست به گاری
که روزمزد عذابی؟

لگد زدند به شیری
که صبر غرش او بود
شکست یوزپلنگی
که رام و آینه‌خو بود

و از فراز دهانی
سقوط کرد عقابی

دلیر ماندی و نان را
به خون زدی که نمیری
به هرزه پا ندواندی
از این دوندگی آخر
چه می‌رسد به جماعت
جز آخوری و طنابی؟


شناس عالمی اما
شناسنامه نداری
و دائم‌الغمی اما
خودت ادامه نداری

غرور منقطع‌النسل
عماره‌ساز خرابی

تو برگزیده نبودی
قبول کن که نبودی
قبول کن که رسولی
بدون معجزه هستی
بلند مسئله هستی
ولی بدون کتابی

دریچه‌ای که تپید و
جهان کوچک ما را
به نورخان گرفته است
بیا و زنده شو ای ماه
که مثل فاتحه هر شب
بر این دریچه بتابی

هزار ماهی تنها
فدای آبی دریا
هزار بسته مسکن
فدای این غم برنا


هزار گله‌ی درنا
فدای وسعت آبی


گلایه از شب کوچک
و نق به شیوه‌ی کودک
پس از حزن مبارک
شبت بلند غمت نیز


غمت بخیر شبت نیز
شب است مرد حسابی!
 
چه فکر می کنی
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
در این خرابِ ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده
راه بسته ایست زندگی

هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟
که ابر تیره ای گرفته سینه تو را؟
که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود

گذر ز ناهموار این راه سر به نا کجای پر پیچ و خم
شب است و با هم در این گردباد همسفریم
با هم

ما شاهکار خلقتیم
شاکیان ظلمتیم
در بندیم و آزاد از هفت دولتیم
با ذهن های سنتی در انتظار نعمتیم
تشنه حقیقت و خسته از نصیحتیم

چون برای ما رو تخته سياه مرز خیر و شر کشیدن
شاخه های دلخوشی چو سر کشید سر بریدن
تلخ تلخ کام ها که جام زهرو سر کشیدن

اهل تزویر و همه آبکشان جا نمازیم
همه محتاج دعا از راه راست بی نیازیم
شاید تقدیر ماست این شام تارو دوره کردن
اما تقصیره باز اشتباه و توبه کردن
سر سپردن
به حال دیروز
غبطه خوردن
باید زندگی کرد
قبل مردن

جهان چو آبگینه شکسته ایست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
چنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ
که راه بسته می نمایدت
زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

Ali Azimi - Zendegi
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا