اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم فیسبوک ندارم :))
اعتراف میکنم بلد نیستم سوت بزنم
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار ابروهامو با قیچی دیزاین کردم معلممونم فهمید ;Dبچه بودم خو...قشنگ یه سوراخ وسط ابروهام درس شده بود به همه میگفتم جوش بوده
اعتراف میکنم کتاب 5 هری پاترو وسط امتحانای ترم پارسال تموم کردم(2 روز بیشتر طول نکشید :)))
اعتراف میکنم پارسال عربیمو شدم 14 معلم 20 داد :)) :)) =))سوگلی معلم بودم سلام میکردم یه مثبت برام میذاش
اعتراف میکنم تو فولدر سوپرنچرال هاردم به جای سوپرنچرال یه چیز دیگس =))
اعتراف میکنم هر وخ مرغ مینامون شرو میکرد حرف زدن یه شیرازه(طلق و شیرازه منهای طلق :))) میکردم تو حلقومش تا جونش دربیاد ^#^ X_Xاونخ بابام مونده بود چرا این دیگه حرف نمیزنه
اعتراف میکنم رو صندلی دبیر زیستمون با گچ یه چیزی نوشتم :)) دبیره اومد عین اینایی که میخان رو صندلی پیانو بشینن نشست رو صندلی قشنگ رو مانتوش چاپ شد
اعتراف میکنم ترم آخر زبانم ولی نمیدونم would برا گذشته س یا آینده =))هر چی میدونم از فیلما اومده
اعتراف میکنم وختی بچه بودم میرفتم کنار گوش کسایی که خواب بودن سشوار روشن میکردم...بضی وختام رو بالششون چنگول میکشیدم ^#^ ;;)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم بچه که بودم برای اینکه خودمو برای بابام لوس کنم 8-^ دستمو گاز گرفتم رفتم بهش گفتم داداشم دستمو گاز گرفته بعد بابام ازم پرسید کی؟؟؟ من گفتم یادم نی چند سال پیش بود :)) بعد بابام به این حالت ^-^ گفت بابا جون اشتباه می کنی اگه چند سال پیش گازت گرفته بود که جاش نمی موند مطمئنی الان گازت نگرفته ;D ;D ... خلاصه اینکه اونوقت هنوز در حدی نبودم که بفهمم ضایع شدن یعنی چی :-"
 
اعتراف

مجددأ قدم در عرصه ي اعتراف مينهم :دال
اعتراف ميكنم اكثر اوقات تو خونه با شلوارك و ركابي راه ميرم. بعد يه بار ميخواستم آشغالا رو بندازم سر كوچه حسش نبود شلوار از بالا وردارم يه چادر دم دست بود همونو سرم كردم رفتم.
بعد كم كم عادت كردم هر موقع ميخواستم برم چيزي بخرم از سر كوچه و شلوار دم دست نبود با چادر ميرفتم. صاب مغازه رفيق بودش البته!
اعتراف ميكنم يه بار كه تو حرف بزن نوشته بودم دختر بودن چقدر سخته و اينا يكي از دلايلش همين چادر بود! خيلي دست و پا گيره آخه!
پ.ن: چادر نماز بودش نه ازون سياها.
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم گاهی تو نوشته هام تو سایتا گیر میکنم سر کلمات کاشونی(یا نمیدونم فقط مال ما کاشونی هاست یا نیم ساعت طول میکشه معادلش رو پیدا کنم!!!)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که پارسال
روزِ چارشنبه سوری با بچّه ها ی کلاس
تو کلاسِ خودمون یه چیزی شبیهِ کپسولی تِرِکوندیم
بعدش جیغ و داد و اینا(برای جلوگیری از عواقبِ حادثه)!!!!! :-" :-" :-" :-"
بعدش هم مثلِ انسانهای ناقِصُ العقل (یا حتّی فاقِدُ العقل) رفتیم به ناظم گفتیم که:
این چه وضعشه؟؟؟ X-( ما توی کلاس خودمون هم نمیتونیم امنیت داشته باشیم؟؟؟(آخه پنجره ی کلاس رو به خیابونه!!!)
بعدش هم ناظم وقتی دید منو زهرا و چند نفر دیگه تو قضیه هستیم
یقین حاصل کرد که قضیه خالی بندیه(چی گفتماااا!!!!یقین حاصل کرد :)) :)) :)) :)) )
وقتی که گُف من میدونم کارِ خودتونه
ما هم مثل آدمای حق به جانب گفتیم:
مگه دیوونه ایم که الکی بیایم اینجوری بگیم!؟!؟!؟! :-" :-" :-" :-" :-" :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم کلاس 4 ام اونقدر خرخون بودم که یه بار که کلاس تقویتی داشتیم ظرف غذا تو یه دستم بود (موقعی که منتظره سرویس بودم) کتاب تاریخ تو دست دیگم و شدیدا محو درس خوندن بودم و یادم رفته بود کیفمو بردارم تو سرویسم اگه یکی از بچه ها یه چیزی ازم نیخواست که بهش بدم یادم نمیوفتاد که کیفم جا مونده تو خونه ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه پدر یزرگامو ندیدم! :( :(

اعتراف میکنم خیلی دلم برایه اون یکی پدر بزرگم تنگ شده :( :(

اعتراف میکنم یکی از آرزو هام اینه که مامانم دوباره رو زمین نماز بخونه نه رو میز :(( :((
 
پاسخ : اعترافگاه !

این تیراژ اخبار بودا...یه شعری میخوند[nb]
ما مسلح به الله اکبریم/ بر صف دشمنان حمله می بریم
ما همه پیرو خط رهبریم/ بر صف مشرکان حمله می بریم
وحده وحده وحده وحده/ انجز انجز انجز وعده
نصر نصر نصر عبده/لاشریک لاشریک لاشریک له
انجز وعده و نصر عبده/ انجز وعده و نصر عبده
الله اکبر/ خمینی رهبر[/nb]، من کلاَ فک میکردم بعد از "لاشریک له" میگفت:" لَ لَ لَ لَلَ لَ لَ لَ لَ لَلَ.... :-"
پورنانسی-ایشن ندارن که... :-"
بعد من فک میکردم اینو میگفتن همچینی ریتم درس شه ُ ضایع نباشه!! :-"
نامردا فقط اون قسمت "الله اکبر خمینی رهبر" رو شفاف و اچ.دی میگفتن!! :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم حمید اول که این تاپیکُ زد گفتم چه تاپیک چرتی! الان میان قفلش میکنن حتمن! :-""""""""""
و البته باید اعتراف کنم که از حرف بزن دارم بیشتر پست میدم اینجا الان! :-این به اون در !
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم هرجا اسم کاشونو میبینم ذوق مرگ میشم :-" :x
مثلا همبن امروز تو درس تپه های برهانی :-"
یا تو شر سهراب :-"
یا حتی پایین اسمم تو سمپادیا :-"


اصفهانیا نزنیدا X_X :-$
ولی به امید استان کاشان 8-^ :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

یه سرود انقلابی هَس که میگه:"جاویدان ایرانِ عزیزِ ما"
اعتراف میکنم که تا چند ماه پیش
فِک میکردم میگه:"دا بی دا بی دا!"(یا یِه همچین چیزایی!!)
کلّا" هوشِ موسیقیاییِ من به زیرِ صفر میرسه!
ولی خدایی خیلی این تیکّه ی آهنگ رو بَد میخونن!!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم تا کلاس 3و4 دبستان قرص نمی تونستم بخورم...یعنی یه جورایی تو گلوم گیر میکرد!
مامانم میومد این قرصه رو تو آب حل میکرد و ب خوردم میداد... :-[
الان ک فکرشو میکنم میبینم حاضرم بر اثر قرص خوردن خفه بشم ولی دیگه اون محلول فوق العاده تلخو نخورم :-&
+البته الان حرفه ای شدم تو قرص خوردن :|
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم من تا ٣ ماه پيش نميتونستم قرص بخورم X_X
اعتراف ميكنم پستاي خيليا رو به خاطر بانگشون لايك زدم ;D
 
پاسخ : اتاق اعتراف

اعتراف میکنم حاضرم روزی 2تا امپول بخورم ولی شربت اریترومایسین نخورم... ;D
اعتراف میکنم یه روز آبجیام رفته بودن خونه ی همسایه،مامان بهم گف برم صداشون کنم...بعدش من تاپ پوشیده بودم و اینا X_X
بعد گفتم طول میکشه برم لباس بپوشم و چادرم که ندارمفیهو دیدم چادر آبجی کوچیکم(که برای بازی ازش استفاد میکنه)افتاده یه گوشه(لازم به ذکره که آبجیم 5 سالشه :-")منم اون چادررو سرم کردم رفتم تو کوچه ...اینم که کوتاه بود X_X
یهو دیدم یه آقایی داره میاد...منم خیلی طبیعی به کارم ادامه دادم،داشتم میمردم اون لحظه! ;D
++
اعتراف میکنم یه بار با یکی(حالا بماند که کی!)توی حرف بزن چت راه انداخته بودم! :))هیشکی هیچی نفهمید!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم راهنمایی که بودم این" : دی "رو می خوندم :dey بعد هی با خودم فکر می کردم آخه چرا ملت هر چی می خوان بنویسن هی جلوش ازینا می ذارن :-?
یه بارم تو یه مجله ای ازینا ته نوشته اش بود فکر کردم منظورش اینه که این نوشته در دی ماه نوشته شده :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم همیشه وسط هندونه رو به طرز تابلویی جدا میکنم میبرم تو اتاقم میخورم و وقتی مادرم با عصبانیت میگه پوریا من :-" :-"میشم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف جان سوزی میکنم مبنی بر اینکه از داداش 6سالم با 9 سال اختلاف سنی ؛ حساب می برم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم گاهی اوقات که پستهای سمپادیها را می خونم، دچار خود کم بینی می شم ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميکنم بعضيا شديدا تابلو هستند که لايک دوستن
اعتراف ميکنم داداشم با9سال اختلاف سني ازمن بزرگتره ازمن کتک ميخوره
اعتراف ميکنم هنوزم بعضي شباپيش بابام ميخوابم
اعتراف ميکنم از شب دستشويي رفتن ميترسم
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی دارن ازم تعریف میکنن یه 4 تا هم خودم میزارم روش تا طرف مقابل از حسودی بتّرکه ;))

آره خواهر 8-}
 
Back
بالا