اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم دیروز که اینترنتمون قطو وصل میشد من داشتم سعی میکردم روش کد ِ ریدارکت کردن پکت های با هدر خاص رو میذاشتم :| از لحاظ تئوری هم درست کار میکرد! ولی نمیدونم چرا رو عمل که میرفت همه پکت ها با هم jamm میشدن X_X

پ.ن:همید! ببین من چقد بهت گفتم؟ خواهرای من دوباره میان اینو میبینن به مامانم میگنا! بلایی سره من بیاد تو کوه کلّتو میکنم! :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم در کودکیم با پسر خالم سهمِ ب سزایی در افزایش حجمِ آب دریایِ خزر داشتیم. ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم قبلا برای من کار نشد نداشت اما الان 180 درجه فرقیده
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم همیشه فک میکردم علی (death angel) شبی آواتارشه (همون آواتار قبلیه بود یه آدمی بود)
بعد اعتراف می کنم الان که آواتارشو ورداشته هیچ تصوری نسبت به قیافش ندارم

اعتراف میکنم یه غلط املایی داشتم الان اومدم درستش کردم ;D
ئاها : اعتراف می کنم در طول دوران تحصیلی از امتحان هیچ درسی به اندازه ی املا بدم نیومده...بیخود
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم اولین باری که اسم سلنا رو دیدم ، خوندمش سلِنا گوم(ساکن)ز :-"

بعد هی میگفتم گوم(ساکن)ز :-"یک وضعی :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

من تا کلاسِ دوّم ِ ابتدایی فِک میکردم
هَر کَسی که اِزدواج میکنه
خدا میفهمه که باید بِهِش بَچّه بده!!!!
(یَنی فِک میکردم که بعد از خوندنِ خُطبِه ی عقد
به صورتِ خود جوش بَچّه میاد تو شیکَمِ مامانا!!!!)
 
Confess

اعتراف ميكنم ٦ساله كه بودم يه بار منو دخترعموم(٥سال بزرگتر از خودم)‏‎ خونمون بود و بقيه بيرون بودن. اين رفت دستشويي منم به پاس زحماتي كه توي اذيت كردن من داشت در رو از بيرون روش قفل كردم! نكتش اينجاس كه كلأ تا شب اونجا بود و من كاملأ يادم رفته بود كه اونجا حبسش كردم. :دي بعدش مادربزرگم نجاتش داد ديگه!
اعتراف ميكنم همون ايام يه بار سر صبح از خواب بيدار شدم رفتم بالاي كمد همونجا خوابيدم. و چون ريزه ميزه بودم ديده نميشدم. خلاصه اينكه وقتي بيدار شدم ديدم كسي خونه نيست و همه دارن تو خيابون دنبالم ميگردن. ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

معترف میشم که بچه که بودم , یه سری خواب های سریالی میدیدم که تو هر قسمت , یک نفر { مثلا دوست , معلم , فامیل و ... }تو یه لوکیشنی بود که داشت می مرد ! { مثلا از یه میله آویزون بود و داشت میفتاد تو دره ! } و من میرفتم نجاتش میدادم ;D بعدشم اون همش میگت که من زندگیمو مدیون تو ام ;D اصن یه وضی بودا :-"

اعتراف میکنم فک میکردم یوگوسلاواکی یه کشور بوده ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم توی ده سالگی سپر جلوی ماشینو مالوندم به دیوار کاه گلی یکم خش شد :-s بابام هر چی فک کرد که چرا اینجوری شده چیزی دستگیرش نشد
اعتراف میکنم یه سری چیز ها توی اسپیکر کامپیوترم قایم کردم :-"

اعتراف میکنم که خوب نمیتونم اعتراف کنم :-?
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که این از بهتیرین قسمت زندگیمه
بهار همیشه اینجوریه که خیلی خسته ای ..
همیشه خوابت میاد ...
خوابش هم خیلی میچسبه ...
اما نمیشه خوابید ...
همیشه کار داری تو بهار ...
روزایی که بشه خوابید از بهترین روز هاس ...
البته اگه این کامپیوتر بذاره ...

+ نمیدونم چرا این اعترافم پاک شده بود :(
 
پاسخ : اعترافگاه !

وقتی پستی این جا پاک میشه دو حالت داره؛ یا اعتراف نیست یا پست دوم توی یک صفحه است.
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه بار بچه بودم فکر کنم 5 یا 6 سالم بود بابامو کشوندم خونه از سرکار چون تو دستشویی سوسک دیده بودم هم دستشویی داشتم هم احساس میکردم دیگه امنیت جانی ندارم توخونه X_X

اعتراف میکنم بچه که بودم منو دختر داییم میدونستیم قلقلکی هست داییم نماز که میخوند سجده میرفت میرفتیم کف پاشو قلقلک میدادیم!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم كه در زمان بسيار كودكي كفش صورتي رو واكس زدم
:-[
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم بچه که بودم وقتی میخوابیدمُ از خواب بلند میشدم میدیدم از این ور اتاق به اون ور اتاق مکانم تغییر کرده! :-"
به غلت زدن علاقه ی خاصی داشتم گویا! :-?
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم ك در سن ٥-٦ سالگي با خاله ام كه ٩ سالش بود اون موقع به طور مشترك ي معلم زبان خصوصي داشتيم بعد زمستون بود اونم ي چكمه خيلي باحال پوشيده بود منم يواشكي رفتم جيش كردم تو چكمه اش ;D قيافش ديدني بود وقتي پاش رفت تو چكمه ;D ( من يادم نمياد مامانم تعريف ميكنه) معلم زبانه هم ديگه نيومد خونمون ~X(

اعتراف ميكنم به قدري بيكارم كه الان كل اين ١٥ صفحه اعترافارو خوندم :-w ولي خوب بسي زياد هم خنديدم =))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وختی بچه بودم و جامو خیس میکردم پا میشدم ی تشک دیگه میاوردم میذاشتمش رو زمین.
صب ک مامانم ازم میپرسید چرا رو تختت نخابیدی میگفتم گزم بود اومدم پایین
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که از سوسک چندشم نمیشه در حد مرگ میترسم ! ;D
ولی به جاش عاشق سگم! :x
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم تا راهنمایی هیچ گره ای جز کور بلد نبودم :-"
بد یه بار یکی از دوستام منو به خاطر این مسخره کرد [-(
منم عصبانی شدم X-(
سر کلاس که داش درس گوش میکرد رفتم زیر میز :-"
بنده این کفششو به اون یکی بستم :-"
باتمام وجودم کورترین گره ایو که تونستم زدم :-"
بد معلممون صداش زد :-"
بیچاره پاهاش به هم چسبیده بود :-"
عین پنگوئن :))
آخرشم فک کنم گره هه باز نشد :-" >) کفشش نو بود تازه :))
معلمم چون درسام خوب بود بیرونم نکرد :-" ولی تا سوم قیضمو داش :-"


این است عاقبت کسانی که منو مسخره کنن :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم اصن متوجه نمیشم چرا نصف بچه هایی که اعتراف میکنن فقط شب ادراری ـاشونو اعتراف میکنن :-"
 
Back
بالا