اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

به نقل از samane.M :
اعتراف می کنم یکی از آرزوهام افتادن تو امتحان خرداد و امتحان دادن تو شهریوره 8-} حیف که نمیشه
اعتراف میکنم یکی از فانتزیام اینه که با دوستام دسته جمعی مردود شیم دوباره اولو بخونیم ;D 8-^
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم یه روز تو مدر3 (تو نتکا) رو میز شیش ای نشستم شیشه خورد شد اومد پایین منم افتادم تو میز یه وضی!!!

من همه رو جمع کردم یردم تو انباریه مدر3 هنوز هیشکش نمیدونه من بودم!!!

یه عذاب وجدانی دارم الان در حد پنالتی های فینال جام جهانی!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم حدود 5 سال، تازه کارتون پری دریایی رو دیده بودم بعد هی تو نخش بودم و اینا، میومدم پتومو پهن میکردم رو زمین، میپیچدم دور خودم بعد تصور میکردم پری دریایی ام 8-^

بعد تو همون حدود سنی خواهرم که اون موقع 5 دبستان بود، خونه که تنها بودیم، خودشو میزد به مردن بعد منم باورم میشد، در نهایت گریم میگرفت بعد پا میشد میگف شوخی کردم ، منم هربار به همین شکل باورم میشد تا اینکه روش قلقلکو کشف کردم، دیگه اونم نتونست به این حقه ی کثیفش ادامه بده :د
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم همیشه برای عبور از جوبای آب از روشون می پرم ، به این پلا اعتماد و اعتقاد ندارم! ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم امروز با دوستان از امتحان که اومدیم بیرون داشتیم راه میرفتیم تو خیابون بعد خواستم از بالای یه ماشین بپرم حواسم به ماشین بغلیش نبود پام خورد به کاپوتش - ;D - بعد این کاپوت عزیز رفت تو ;D بعد تا یه رب میدویدیم که طرف نگیرتمون >)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هیچ وقت اونقدر احساس امنیت نکردم که کیف پولمو بذارم جیب پشتم :-"

پ.ن : حالا خوبه تراول و اینا توش نیس :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم ی بار داشتم یکیُ خفه میکردم >) اگه نگرفته بودنم الآن اون مرده بود ;D
تا حالا سه بار سرمُ محکم کوبوندم تو دیوار ;D
اعتراف میکنم دیوان ایرج میرزا و سوزنی سمرقندیُ چند بار دوره کردیم ;D ولی تا حالا دیوان حافظ از نزدیک ندیدم X_X
 
پاسخ : اعترافگاه !

میخام اعتراف کنم ک تو بچگیم هر وخ مامانم میخاس شلوارمو تویِ ی جایِ شلوغ کنه بم میگف محمد چشماتو ببند.شلوارتو درآر کسی نبیندت.
منم چشامو میبستم و درحالی ک هیچ چشمی قادر ب دیدنم نبود لخت میکردم ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم کلا بدون پشت سری خوب امتحان دادن سخته برام :-"
اعتراف میکنم یه عروسک گربه دارم که همینجور شبا بغلش میکنم :-" :x
اعتراف میکنم وقتی نت ندارم کلا تو کامپیوتر میگردم تا انگار نت پیدا کنم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

~> اعتراف میکنم همینجوری خیلی از سوسک میترسم ( ینی چندشم میشه ها.. :-" ) ولی وقتی با دوستامم از اونجایی که میدونم اونام میترسن با کلی غرور و افتخار و اینا در حالیکه بدنم میلرزه جفت پا میپرم رو سوسکه و در میرم که گم زورم ازشون بیشتره .. :-"


~> اعتراف میکنم این مدته که آواتارِ درست و حسابی نمیذارم به نشانه ی اعتراض به یکی از بچه هاس چون از این بذش میاد.. :-" نمیذارم تا کارمو برام انجام بده.. :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم هنوزم ک هنوزه نفهمیدم چرا ملت ب مدیر انجمن ک میاد قانون وضع میکنه وسط تاپبک اینا لایک میدن ؟ :-" :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم:
وقتی 4-5سالم بود وقتی مادرم بهم میگفت بچه دستت رو بیرون نکن اگه ماشین رد بشه می کنه می بره
کلی فکر میکردم اخه اونی که دست منو میکنه دستم رو می خواد چی کار؟ :-?
اعتراف میکنم
همین امسال وقتی میخواستم از مدرسه زنگ بزنم خونه اشتباها این شماره رو 12511به جای25111گرفتم و یه اقایی برداشت گفت:اتش نشانی ..... X_X ^#^
:)) ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم كه تو اوجِ ناراحتي ُ نا اميدي هيچي به اندازه شنيدن صدايِ خنده هاي مامانم بهم انرژيُ اميد نميده.
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم؛ وقتی تنها سه سال داشتم با قیچی مژه ها م (+ ابروی سمت راست صورتم :-" ) رو کوتاه کردم...البته ناشیانه عمل کردم و همه فهمیدن :-"
اعتراف میکنم تا شیش سالگی هر شب تا ساعت 10 با دوستام(صد البته دختر! ) این ور اون ور میرفتیم و درآخر بابام به زور می آوردم خونه! :-"
اعتراف میکنم شیش سالگیم با دوستم (دیگه تاکید نداره ولی میگم بازم که من از بچگی با پسرا مشکل داشتم و همه دوستام دختر بودن!)نقشه کشیدیم یه روز تعطیل از صبح تا شب رفتیم توی خونه در حال ساخت نیمه کاره که هیچ کی توش نبود و چادر پهن کردیم خلاصع توش زندگی کردیم و ساعت 8 شب مامان بابا هامون بعد از کلی جستجو پیدامون کردن!
جمع بندی کلی:
اعتراف میکنم من در دوران بچگیم یک موجود شاد و ولگرد بودم که مدرسه نقش مهمی در افسرده کردن من داشته بطوریکه من الان به سختی از خونه بیرون میام :دی .
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم دركودكي به حالت مردم آزاري، كف پاي هر فرد خوابيده رو با يخ صفا ميدادم!
طوري كه اون بدبخت فلك زده ي بيچاره به حالت سكته ناقص و به طرز وحشتناكي از خواب ميپريد ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم ابتدايي كه بودم رفته بودم خونه ي يكي از دوستان ، بعد يه خواهر كوچولوي ِ زبون بسته داشت من خيلي دوسش داشتم ، بغلش كردم ( دور از چشم ديگران ) بعد يهو انداختمش :-" طفلك شروع كرد به گريه ، مامانش اومد گفت چي شد؟ :-s گفتم : نميدونم والا :-" داشت بازي ميكرد يهو خيلي اتفاقي خورد زمين :-" من بلندش كردم ولي ;;)
مامانشم كلي تشكر و اينا كرد :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم خیلی خل بودم از این لحاظ که نصف شبا میرفتم یواشکی تو اتاق مامانمو کلی تو تاریکی بهش زل میزدم که ببینم نفس میکشه یا نه :))
هنوزم که هنوزه اعتراف میکنم خیلی مامانیم :-[
و اینم که وقتی کلاس چهارم بودم پسر داییمو که چند ماهش بودو از رو تاب انداختم(بس که شل بود خوب به من چه؟)
کلی گریه کرد زنداییم که اومد گفت چی شده؟منم طبیعی گفتم هیچی خودشو خم کرد افتاد :)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم سوم راهنمایی که بودم امادگی دفاعی یکی از بچه ها رو چال کردیم تا اخر سال امادگی دفاعی نخوند البته معلم
امادگی دفاعی امتحان نگرفت ولی این سر کلاس کتاب نداشت
X_X X_X
و دنبالش نگشت اخرش به طور غیر مستقیم ازش معذرت خواستم ولی اخرشم نفهمید X_X X_X
 
Back
بالا