اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اعتراف میکنم تا پارسال میترسیدم تا اینکه یه مشکلی واسم پیش اومد و اینقد آمپول و سرم زدم دیگه برام عادی شد:|
 
من اعتراف می کنم
هیچ زنی نیست که بتواند
چون زمین لرزه ای ویرانم کند
در لحظه های عشق
جز تو
هیچ زنی که بتواند مرا به آتش کشد، غرق کند
شعله ور کند و خاموش کند
چون هلالی به دو نیم کند…جز تو
گل های سرخ دمشق را، نعنا را و درختان پرتقال را
چنین دیر پا و چنین خوش
در دلم بکارد
جز تو.

ای زن! که در میان موهایت پرسش هایم را جا می گذارم
. تو حتی به یکی از آنها نیز پاسخ نمی گویی…
تویی که تمامی زبان هایی، اما
بی هیچ گونه واژه ای در اندیشه ام جا می گیری
و هیچ گاه به وصف در نمی آیی.

اعتراف میکنم هیچ زنی جز تو نیست
که در میانش قرن ها به هم می آیند
میلیون ها ستاره در آن می گردند.

من اعتراف می کنم تنها دستان توست
که نخستین
و آخرین مرد را نوازش می کند.

من اعتراف میکنم
هیچ زنی جز تو از میان دود بر نمی خیزد
زمانی که سیگار بر لب دارم،
و چون کبوتری سفید بر بام اندیشه ام نمی نشیند.

ای زن، که شعرهایم را برای تو سرودم
و تو همچنان
زیباتر از آنی که در شعر گفته ام.

هیچ زنی
تن مرا به نغمه در نیاورده
چون یک گیتار
هیچ زنی عشق را
تا به عرش نبرده
جز تو.

(نزار قبانی با کمی تغییر)
 
اعتراف میکنم که کلاس سوم یه بار رفتم با دست اب بخورم ولی از این مامورای اب خوری یکیشون گفت که اسمت چیه منم یع اسم الکی
می گفتم خلاصه تا اخر سال کلا اون بیچاره شده بود هویت جعلی من و هر وقت من یک کار بدی می کردم الکی میگفتم من فلانی ام
به آب خوردنتون با دستم گیر میدن ؟ ما تو آبخوری می....یم هیچکی کاری نداشت
 
اعتراف می کنم فکر می کردم خفاش دایناسوره :))
 
اعتراف میکنم این یکییی اززز بدترین سوتی هایی که دادم:
«در حالی که دوستم از اتفاقات مهمونی پرده برداری میکرد...ازش پرسیدم راستییی گفتی شوهرخالت مجرده؟...» من:-" اونo_O دوستان=))
 
اعتراف میکنم عین اسب از مجید دست دراز میترسیدم |: خداوکیلی اون کارتون بود ؟؟؟ نه من درک نمیکنم اون کجاش کارتون بود ... میدیدمش بغض میکردممممم میفهمیییییی بغضضضضضض

635734481580186543.jpg
 
اعتراف میکنم اونی که همه فک میکنن نیستم حتی مامانمم درست نمیدونه که من چجور ادمیم
 
اعتراف میکنم که نمیتونم اعتراف کنم
و این بس غم انگیز است :)
 
آخرین ویرایش:
اعتراف میکنم که در حسرت یه خواب راحت و کامل موندم:(
 
اعتراف میکنم دلم براش بی نهایت تنگ شده ...
 
اعتراف میکنم این خرما خشکارو که میدیدم
فکر میکردم مثل باقی میوه ها و اینا
میزارن تو دستگاه خشکشون میکنن :-"
 
من فقط دو تا دوست مثل رون و هرمیون با یه چوبدستی میخواستم تا ماجراجویی کنم 0_0 ولی الآن فقط میخوام تا رولینگ یه هری پاتر دیگه بنویسه که توش هری و هرمیون با هم باشن
برعکس من فقط قوانین داستان و دوست داشتم نه هری و هرمیون |: دوست داشتم خودم باشم و چوبم D: ماجراجویی نقش اصلیش منم نه کس دیگه
 
میخوام اعتراف کنم پارسال که سه تاییمونم نمیدونستیم امتحان ترم ریاضیه و مجبور شدیم بریم سر جلسه...
و شما دوتا تک شدین و من 18.75...
من فقط ده نمره نوشته بودم

اگه خدا به اندازه ی معلمام منو دوس داش من الان هاروارد بودم! :-"
 
آخرین ویرایش:
میخوام اعتراف کنم فردا امتحان قرآن دارم ولی هیچی نخوندم هیچ کاریم نکردم که مفید به نظر بیاد حالا خانواده ام فک می کنن دارم کار می کنم:|:|
 
اینکه یه روز در میون حموم میرم شاید مردمو به غلط بندازه که من خیلی پاکیزه و اینام اما در واقع لباسامو چند ماه یه بار میشورم :-"
 
Back
بالا