من اعتراف می کنم
هیچ زنی نیست که بتواند
چون زمین لرزه ای ویرانم کند
در لحظه های عشق
جز تو
هیچ زنی که بتواند مرا به آتش کشد، غرق کند
شعله ور کند و خاموش کند
چون هلالی به دو نیم کند…جز تو
گل های سرخ دمشق را، نعنا را و درختان پرتقال را
چنین دیر پا و چنین خوش
در دلم بکارد
جز تو.
ای زن! که در میان موهایت پرسش هایم را جا می گذارم
. تو حتی به یکی از آنها نیز پاسخ نمی گویی…
تویی که تمامی زبان هایی، اما
بی هیچ گونه واژه ای در اندیشه ام جا می گیری
و هیچ گاه به وصف در نمی آیی.
اعتراف میکنم هیچ زنی جز تو نیست
که در میانش قرن ها به هم می آیند
میلیون ها ستاره در آن می گردند.
من اعتراف می کنم تنها دستان توست
که نخستین
و آخرین مرد را نوازش می کند.
من اعتراف میکنم
هیچ زنی جز تو از میان دود بر نمی خیزد
زمانی که سیگار بر لب دارم،
و چون کبوتری سفید بر بام اندیشه ام نمی نشیند.
ای زن، که شعرهایم را برای تو سرودم
و تو همچنان
زیباتر از آنی که در شعر گفته ام.
هیچ زنی
تن مرا به نغمه در نیاورده
چون یک گیتار
هیچ زنی عشق را
تا به عرش نبرده
جز تو.
(نزار قبانی با کمی تغییر)