اعتراف میکنم بچه که بودم بلد نبودم شلوارم رو بکشم بالا.
بعد یبار خونه پدر بزرگ پدریم تنها پسر/مرد اونجا من بودم.
همه زن و پیرزنای فک و فامیل جمع شده بودن اونجا داشتن غیبت میکردن و برای 10 سال آینده فامیل نقشه میکشیدن،خلاصه ما هم دستشویی داشتیم شدید.ناگفته نماند اونا تو هال بودن من تو اتاق.تو اتاق بجز من دختر عمه م هم بود.آقا منم که خیلی جیش داشتم همونجا رو دختر عمه م عملیات رو به انجام رسوندم
هنوز نمیدونم دقیقا چرا اون کار رو کردم ولی وقتی یادش میفتم خیلی خندم میگیره.
حالا بقیه ش جالبه : بعد تازه یادم افتاد که ای دل غافل ! من بلد نیستم شلوارمو بکشم بالا
آقا مجبور شدم برم تو هال.آقا دیگه دیدم چاره ای نیست رفتم و همه عین این سرخ پوستا گفتن اووووووووووووو (همینجوری دستشونو هی میذاشتن دهنشون و بر میداشتن و صدای OOOOOOOOOOO شون تیکه تیکه میشد)
بعد آقا من شلوارم رو پوشیدم و رفتم که قسمت بزرگ عملیات رو در دستشویی انجام بدم.
که یهو متوجه شدم همه رفتن سراغ دختر عمه م تو اتاق (اون موقع نمیفهمیدم چرا خب 4 سالم بیشتر نبود ولی امروز میفهمم
انصافا به بچه 4 ساله هم شک دارین؟
)
خلاصه خدا خدا میکردم که نفهمن (البته ذهن اونا دنبال پیدا کردن چیز مهم تری بود
)که شنیدم یکیشون گفت : نگاه کن بچه فلانی خیس عرقه
منم از اون به بعدشو یادم نمیاد.انگار مغزم خوب عمل کرده فقط جاهای مهمشو نگه داشته