اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اعتراف میکنم وقتی یکی از اینا میبینم که وسط حرفاشون چس تیکه انگلیسی میندازن زیر لب 4 تا کلفت بارشون میکنم :)) مهربون همون کلمه هات معادل فارسی داره خیلی هم زیباتره ! با این چیزا با کلاس نمیشی !
 
اعتراف میکنم تا همین چند سال پیش منتظر نامه هاگوارتز بودم X_X
اعتراف میکنم هنوز ناراحتم ک نتونستم هاگوارتز برمو هنوز سعی میکنم جادو کنم یا با تمرکز اشیا را جا به جا کنم
 
اعتراف میکنم همین ک دوربین گوشی میره رو حالت سلفی مغزم فرمان میده پرتش‌کنم ی طرفی
 
اعتراف میکنم فردا امتحان دینی دارم ولی هنوز حتی لای کتابام هم باز نکردم و همچنان به امید صبح دارم تو نت ول میچرخم
 
تنها چیزی که وقتی بچه بودم راجبش اشتباه فکر میکردم اینه که
فکر میکردم لازمه ی بازیگر شدن اینه که سوت زدن بلد باشی
از اون جایی که بابام تو صداسیما کار میکرد یکم عجیبه که همچین چیزی و اشتباه میزدم
و اینکه تنها چیزی که اشتباه میزدم اینه
( از اون جایی که بچه پی گیر و فوضولی بودم )
عجیب ترش میکنه قضیه رو


خب دو تا فرضیه دارم براش
ممکنه از کسی سوال پرسیده باشم و‌این جوابو داده باشه
که خب خیلی جواب عجیبیه
و اخه چرا باید یکی به بچه اینو بگه
و عجیب تر اینه که قانع شده باشم
چون خیلی زیاد سوال میپرسیدم
و ... همه چیو در میاوردم
اگه یکی اینو گفته باشه قطعا سوال بعدیم این بوده که
چرا؟ چرا سوت زدن ؟ چجوری یاد میگیرن ؟ یعنی کسی که لبش مشکل داره و نمیتونه سوت بزنه نمیتونه بازیگر شه؟ و...
یا از کس دیگه میپرسیدم که مطمئن شم
یا اگه مطمئن شده باشم واسه یکی اینو مطرح میکردم که میدونی اینجوریه
بالاخره یکی میگفت غلطه
و خلاصه که از گمراهی درمیومدم

فرضیه دیگه اینه که خودم این برداشتو کردم
ولی بازم احتمالا باید از کسی میپرسیدم تا مطمئن شم
یا اینکه خیلی بدیهی بوده واسم که نپرسیدم
و اگه مطرح کردم و طرف گفته اشتباه میزنم قانع نشدم
که بازم خیلی برداشت عجیبیه

کلا موضوع خیلی عجیبه -_-
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
اعتراف میکنم تا دو سال پیش نمیدونستم پسری که همیشه تو خوانوادمون بوده پسر عمومه!

اینا همه از نتایج طلاقه
*طلاق نگیرین یا حداقل اگه میگیرین تکلیف بچتون رو مشخص کنید
یه جوریم ولش نکنید که من ۱۳ سال نمیدونستم که اون هم عضوی از خانوادمونه!
 
آخرین ویرایش:
سوم دبیرستان بودم تو سایت در مورد امتحانای نهایی حرف می زدیم
بعد من عکس پروفایلمو عوض کردم عکس یه دختر که کتاب دستشه گذاشتم که کسی بهم نگه تو که اصن تو فاز درس نیستی :))
همین قد ابله همین قد تباه :))
 
اعتراف میکنم چن سال قبل تختمو شیکستم انداختم سر پسر خالم (ک اون تخت رو شیکسته):D:D:D

بعد پنج سال جلو مامانم اعتراف کردم:|:|:|
 
اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اصلا توجه نمی کنم که ماشین میاد نمیاد
بعد وقتی خودم رانندگی می کنم به اونایی که بدون توجه رد میشن از خیابون فحش میدم(البته در حد بی شعور) :|
خودم همون بی شعوره ام
 
اعتراف میکنم که هنوزم از اون فیلم شنگول و منگولی که فکر کنم دهه هفتاد و اینا(دقیق نمیدونم:-") تولید شده بود و فضا و بازیگراش و عروسکاش واقعی بودن و خانم افسانه بایگان نقش معلم مهدکودک رو توش بازی میکرد که دانش آموزا رو برده بود موزه و... وحشت دارم،،،ترس بچگیه دیگه،تا آخر عمر تو ضمیر ناخودآگاه و ذهنت باقی میمونه:-)
 
اعتراف‌ میکنم چیزی واسه اعتراف ندارم فقط میخوام یه چرندی همین الان بنویسم پست کنم
 
اعتراف می‌کنم بچه بودم تو دست‌شویی یاد مسائل اعتقادی میوفتادم و همیشه عذاب وجدان داشتم، دارم گناه می‌کنم :))
 
اعتراف میکنم دوسال پیش ک مامان دیگ فسنجون رو سر گاز گذاشت و ب من گف حواست بهش باشه من دارم میرم(ب کی سپرده بود!)،
سه بار سوزوندمش و هر سه بار توش اب ریختم.هیچ کس هم نفهمید:))
دیروزم ب خودش گفتم:D
 
اعتراف میکنم همیشه فکر میکردم گوینده های اخبار،همه ی خبر ها رو حفظ میکنن!:|:))
و به تازگی فهمیدم که اخبار رو از مانیتور جلوشون میخونن!:|:))
 
Back
بالا