خب خب. دلم هوس کرد اعتراف کنم دیدن اون عدد قرمز رو باکس پ.خ و -بیرون از اینجا- تو فیسبوک و بلاه و بلاه، در رده دوم بعد پیتزای طلب نکرده به وجد میارتم همین قدر احساسات زلال کودکانه
پ.ن : البته الان که کسی رو نداریم. به یاد قدیما گفتم.
اعتراف میکنم از طرف خودم در ده دوازده سال آینده به خودِ حالم نامه مینویسم
(شاید دور از ذهن به نظر بیاد ولی یه فایده فوق العاده ای که داره اینکه از تنبلی های امروزم کم میکنه.. و دید روشن تری نسبت به آینده بهم میده
موقع تصمیم گیری ها واقع بینانه تر عمل میکنم و خب میدونید تاثیر کارام روی شخصیت و جایگاه آینده ام رو خیلی واضح حس میکنم شاید یکم اغراق آمیز بشه ولی در کل تلنگر خوبی به حساب میاد ) از ترس اینکه احمقانه به نظر بیاد تا حالا به کسی نگفته بودم ولی خب شما بدانید
یه عکس از خودم گرفتم-از اینایی ک نصف صورت تو عکس هست- و خیلی دلم میخواد بذارم برا آواتارم اما الان ک دقت میکنم؛بیشتر از خودم پرده ی خونمون تو عکس افتاده و بدبختانه خیلی عکس رو دوس دارم اما ترس از تمسخر دارم
آخرم یه روزی اعلام استقلال میکنم و نظرات رو چپم میگیرم و میذارمش
اعتراف میکنم اصلا با انتقاد شنیدن اوکی نیستم ...ولی خب وقتی یکی با لبخند ازم انتقاد میکنه هیچ جوابی به جز یه لبخند زورکی و گفتن :نه اشکال نداره .نمیتونم بهش بدم...
اعتراف میکنم از وقتی وارد این مقطع تحصیلی .(همینی که همه توش مشاور میگیرن)شدم اولین سوالی که درباره ی مشاورم به ذهنم خطور کرد این بود که اگه شما اینقدر کارت درسته چرا خودت موفق نشدی ..الانم هنوز این سوالو دارم ..و هنوزم روم نشده ازشون بپرسم
اعتراف میکنم تا کلاس پنجم اجتماعی رو اجتمایی مینوشتم
اعتراف میکنم بچه که بودم آنقدر برای نوشابه گریه کردم که ساعت 3شب رفتن برام نوشابه خریدن
اعتراف میکنم تا چند روز پیش نمیدونستم پ.خ چیه
اعتراف میکنم تا کلاس پنجم فسیل رو فصیل مینوشتم ولی هنوزم زیر بار نمیرم
اعتزاف میکنم کلاس اول توی زنگ املا درحالی که جلوی معلم نشسته بودم کتاب باز کردم و کلمه هه رو نوشتم
اعتراف میکنم تا کلاس سوم حداکثر یه نمره نیازبه تلاش تو املاهام داشتنم
اعتراف میکنم هنوز نمیتونم نوتیفیکیشن(املا؟ ) رو بخونم یا نمیتونم بگم اکستنشن:-l
اعتراف میکنم میکنم وقتی قرار بود فقط پاککنا رو بریزیم توی بخاری تا بوی پلاستیک سوخته موجب لغو امتحان بشه اون من بودم که الکل رو خالی کردم توی بخاری و اون آتیش بازیا شروع شد ...
پ.ن شماره یک : کسی اون لحظه حواسش نبود
پ.ن شماره دو : خداروشکر بغیر از خود بخاری ، لوله بخاری و سیاهی دیوار و البته کمی هم ریزش گچ دیگه خسارتی نداشتیم :)