من برای مرخصی گرفتن، یه بار گفتم پدربزرگم مرده، یبار گفتم مادربزرگم مرده، بعد اون یکی پدر بزرگ مادربزرگمو گفتم.
مدیر مدرسه سری آخر به جای من بغضش گرفته بود، میگفت چه روحیه ای داری میتونی این همه مصیبتو تحمل کنی
سال چهارم که بودم مامانم این سایت رو پیدا کردن و مطالب جالبشو برام پیدا میکردن و من میخوندم... یادش بخیر
همچنین اعتراف میکنم که من ۱ ساله عضو سایتم تازه ۱ هفته هست دارم فعالیت میکنم ولی قبل از فعالیت هم مطالب اینجا رو میخوندم.(اگر هم دارید به تاریخ عضویت تگاه میکنید آخه یه حساب جدید زدم...بفرما اینم حساب قبلیم @Behrad_j )
اعتراف میکنم از همین اول سال اولین پاچه خواری مو انجام دادم اونم برای دبیر ادبیات.------>>> راستش اعتراف میکنم که این اولین پاچه خواری امسال نبود یه چند تا ریز پاچه خواری هم بود که این یکی که امروز انجام دادم خیلی سنگینه نسبت به اونا
اعتراف میکنم که تو جمع چهارنفرمون (که البته بشتر بود و من اینقدری میدونستم ) میتونسم کاری کنم حال همه الان خوب باشه اما کاری کردم حال هممون بد شد و غیر قابل بخشش همه از هم دور شدیم :)
اعتراف میکنم شبا قبل از خواب حس میکنم یه چیزایی تو حیاطمونه و وقتی تو شب کابوس میبینم و از خواب میپرم یه صور ت نارنجی رو میبینم که بغلم رو تخته و بالشتم رو هوا شناورهه و برای همین از ترس گریه میکنم و بابامو صدا میکنم:}