اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اعتراف میکنم وقتی یکی ازم تعریف میکنه انچنان ذوق میکنم که مثلا چی شده :)
از اثرات تنهایی زیاد و کمبود محبت
 
اعتراف میکنم هیجانات زندگیم کم شده و شدیدا دنبال هیجانم و ممکنه همین روزا باز یه گند بزنم :/
 
اعتراف میکنم دلم برای بابابزرگم تنگ میشه و با درددل کردن باهاش شروع میکنم اخرش هم باهاش دعوا میکنم که چرا نمیای به خوابم و تهشم با"اصن قهرم" مکالمه رو به پایان میبرم!


مرحوم در تمام این مدت::|
 
اعتراف میکنم یه دفه چون چند جلسه پشت سر هم نرفتم کلاس زبان و به معلممون الکی گفتم بابام کرونا گرفته:/

اعتراف میکنم اون فلش سیاهه که گفتم مدرسه بهم جایزه داده رو خودم از اون مغازه کنار کانون زبان با عیدیام گرفتم!
(واقعا جالبه هیشکی بهم نگفت آخه مگه مدرسه فلش جایزه میده!!!)

اولین بار تو زندگیم دارم حقیقتو راجب این موضوع روشن میکنم
اون روز پنجشنبه که زینب اومد کلاس زبان دنبالم و باباش مارو رسوند کتابخونه، بعد از کتاب خونه رفتیم یه جای دیگه...
دیدن یه آقاعه که فروشنده ی لوازم آرایشی رومینا بود
خدایا لطفا منو ببخش! نباید باهاش میرفتم
 
به دلیل مهارت داشتن در پنهانکاری اعترافا زیاده...اعتراف میکنم جلسه آخر ِ یکی از ترمای کانون زبان ، با دوتا رفیقای صمیمیم برنامه کردیم زودتر جیم بزنیم بریم پیتزا بخوریم(تایم شب برداشته بودیم اون ترم ، واسه شام و اینا رفتیم)...بعد جای خیلی لوکسی هم نبود و اینا ولی اوکی بود...بعد یه زیرزمین ِ کمی مخوف بود که پرنده هم پر نمیزد و خب ترسناک بود یکم :‌)) و پیاده هم اون روز رو بایستی میرفتم خونه و خودمم حساب کردم و خب اینم اعتراف داره که پول کش رفتم :‌)) ولی خب پول میزارن تو خونه واسه خرج کردن...مگه نه؟پس عذاب وجدان نداره :‌-"
تازه ایستادم تا مادر پدر رفیقام هم بیان بعد برم :‌)) یه چیز جالبم این بود بابای یه دوست دیگم(اکثرا باشون میرفتم چون مسیرمون یکی بود)اومد دنبالش منم رفتم و پیاده نرفتم :‌)) اینم یه اعتراف دیگه :‌))
(اگه پیاده میرفتم و خیلی میدویدم یه ربع طول میکشید و خب معلوم نبود چی در انتظارم باشه خونه)
و خب همه‌ی اینا یه طوری هندل شد که اصن کسی کوچکترین بویی نبرد :‌))
 
اقا یبار با @zahra_a بحثم شده بود (تقصیر خودم بودش) از عمد اون پروفی که دخترِ تنگ ماهی سرشه گذاشتم پروفم اذیتش کنم
ببخشید که تو این مدت مدیریتت اذیتت کردم خیلی قلب بهت
 
اعتراف میکنم که یه زمانی نمیدونستم مطهری کیه یعنی یه وقتایی اسمشو تو پستا میدیدم و میگفتم این چرا انقد معروفه:-"=))
 
اعتراف میکنم که دویست بار خواهرم رو نیشگون گرفتم و گفتم پشه بود
پ ن : البته الان که بزرگ شده ده برابرش رو جبران میکنه
 
اعتراف میکنم
برای باز هزارم هم تونستم غرورمو بشکنم
منطقمو له کنم
و به حرف دلم گوش بدم که تهش میدونستم ... میشه : )
 
@phoenix_s9 تازگی ها متوجه شده اینجا میشه این و اون رو فالو کرد بعد من اون اوایل عضویتش فالوراش رو میدیدم ولی کسی رو فالو نکرده بود میگفتم این چه عنیه دیگه که به هیشکی بک نمیده البته در عالم دوستی
حلال السون
پند اخلاقی : قضاوت نکنین دوزتان
 
اعتراف میکنم اومدم اینجا ببینم ارمغغغاننن چی اعتراف کرده بعد یادم نبود ارمغان با 3 تا غ اس یا سه نا ن
اینکه دلم میخواد یقه ی افسر اموزشگاه رو بگیرم جرشش بدم هم اعتراف دیگمه!
 
اعتراف میکنم یبار که داشتم یواشکی شوکولات میخوردم یهو مامانم صدام زد و من استرس گرفتم شوکولاتو خیلی اتفاقی تاکید میکنم خیلی اتفاقی:-" انداختم تو بخاری8->:-"
 
اعتراف می‌کنم اصطلاح شیپ کردن را shape کردن می‌خوندم. بعدش که توی پادکست نوشابه زرد شنیدم فکر کردم sheep می‌خونند، با خودم گفتم یعنی چی؟ گوسفندشون می‌کنند؟ بعد که اینترنت جست و جو کردم دیدم ship هست! هنوز هم متوجه نمی‌شم این کلمه در این‌جا چه جایگاهی داره؟ تو کشتی تفریحی قرارشون می‌دند که خوش بگذرونند؟ :-"

همچنین اعتراف می‌کنم که تا مدت‌های طولانی Meme رو میم نمی‌خوندم :-" برای همین سعی می‌کردم در جایی از کلمه‌اش استفاده نکنم :))

از سمپادیا ممونم که این اصطلاحات را به من آموزش می‌ده :-"
 
اعتراف میکنم یبار تو ح ب نوشته بودیم ننالین چسنالا بخدا من خیلی بد بخت ترم از شما ، منظورم به فامیلامون بود و حرفای چرتشون برگشتم سایت دیدم @Karenn و چند نفر دیگه رگبار دیس رو روانه کردن بعد همون لحظه دوزاری م افتاد فکر کردن من کاربرای سایت رو میگم.
در این حد فلجم تو رسوندن منظور
 
اعتراف میکنم چند وقته عادت کردم به همه ح.ب ها یه ری اکشنی میدم و اگه اون وسطا با یه حرفی هیچ حسی نداشته باشم یا ندونم الان باید بخندم یا ناراحت شم(:-") یا بخشی موافقم و با بخشی مخالف، و هیچی نمیدم، تا یه هفته عذاب وجدان میگیرم:|

اعتراف میکنم برای اولین بار یه یکی در غیاب خودش ابراز دلتنگی کردم! یعنی نبود و گفتم دلم براش تنگ شده بود...
(من کلا تو ابراز احساسات خیلیییی خنگ و ضعیفم :/ حتی به مامان بابام هم روم نمیشه بگم دوسشون دارم :// هنوزم باورم نمیشه که جلو کلی آدم برگشتم گفتم دلم واسه نیایش و طاها خیلی تنگ شده بود)
بعدا نوشت: حتی بعدش اعتراف کردم که دلم واسه تف های طاها هم تنگ شده:))
 
Back
بالا