بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

sabili

ویالونسل
ارسال‌ها
206
امتیاز
1,589
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
با آنکه تو را گرم کند سرد مباش
بر آنکه تو را شفا دهد درد مباش
چیزی به جهان به ز جوانمردی نیست
رسوای زمانه باش و نامرد مباش !
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
تو که نازن‍ده بالا دلربایی

تو که بی سرمَه چش‍مون سرمَه‌سایی

تو که مُشکین دو گیسو در قفایی

به مو گویی که سرگردون چرایی

بمی‍رم تا تو چش‍م تر نبی‍‍نی

شرار آه پُر آذر نبی‍‍نی

چنان از آتش عش‍‍قت بسوزُم

که از مو رن‍‍گ خاکستر نِبین‍‍ی

دلُم دردی که دارد با که گوی‍‍د

گنه خود کرده تاوان از که جوی‍‍د

دری‍‍غا نیست هم‍‍دردی م‍‍وافق

که بر بخت بَدُم خوش خوش ب‍‍موید

گل وصل‍‍ت فراموشم نگردد

و گر خار از سر گورم بروید

سیه بخ‍‍تُم که بخ‍‍تُم واژگون بی

سیه روزُم که روزُم تی‍‍ره‌گون بی

شدُم مح‍‍نت‌کَش کوی مُ‍حِ‍‍ب‍‍ت

ز دس‍‍ت دل که یا رب غرق خون بی

ز عشقت سوخ‍‍تُم ای جان کجای‍‍ی

بمان‍‍دُم بی سر و سامان ک‍‍جای‍‍ی

نه جانی و نه غیر از جان چه چی‍‍زی

نه در جان نه برون از جان کجای‍‍ی
 

Mehrka

MEHRKA
ارسال‌ها
339
امتیاز
3,884
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دوردورا
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
...
دانشگاه
...
رشته دانشگاه
...
یکی رفت یکی موند
یکی از غصه هاش خوند
یکی برد یکی باخت
یکی با قسمتش ساخت
یکی رنجید یکی بخشید
یکی از آبروش ترسید
یکی بد شد یکی رد شد
یکی پابند مقصد شد
تو اما باش
خدا اینجاست...
 

"Mehrab"

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
445
امتیاز
3,720
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1398
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
 

@aLIIIIII

کاربر فعال
ارسال‌ها
33
امتیاز
132
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
هچ
دانشگاه
چم
رشته دانشگاه
چم
عمرت تــا کـی بـه خودپرستی گــذرد
یا در پـی نـیستی و هستی گــذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن بـه کـه بخواب یا به مستی گذرد
===================================
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود
زين پيش نبوديم و نبد هیچ خلل
زين پس چو نباشيم همان خواهد بود
 

Flying_girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
764
امتیاز
4,489
نام مرکز سمپاد
فرزانگان7
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1395
مدال المپیاد
هیچ
دانشگاه
تربیت مدرس
رشته دانشگاه
پیشرانش
سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد يا رب بلا بگردان

مه جلوه می‌نمايد بر سبز خنگ گردون
تا او به سر درآيد بر رخش پا بگردان

مر غول را برافشان يعنی به رغم سنبل
گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان

يغمای عقل و دين را بيرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان

ای نور چشم مستان در عين انتظارم
چنگ حزين و جامی بنواز يا بگردان

دوران همی‌نويسد بر عارضش خطی خوش
يا رب نوشته بد از يار ما بگردان

حافظ ز خوبرويان بختت جز اين قدر نيست
گر نيستت رضايی حکم قضا بگردان
 

N@R

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
203
امتیاز
1,583
نام مرکز سمپاد
فرزانگان♥♥♥
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
گرگ هاری شده ام...
هرزه‌پوی و دَلَه دو
شب درين دشت زمستان زده ی بی‌همه چيز
می‌دوم، بُرده ز هر باد گرو
چشم‌ هايم چو دو كانون شَرار
صف تاريكی شب را شكند
همه بی‌رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده‌ام، خون مرا ظلمت زهر
كرده چون شعله چشم تو سياه
تو چه آسوده و بی‌باک خرامی به بَرَم
آه، می‌ترسم، آه
آه، می‌ترسم از آن لحظه پر لذت و شوق
كه تو خود را نگری
مانده نوميد ز هر گونه دفاع
زير چنگ خشن وحشی و خون‌خوار منی
پوپَكَم! آهوكَم!
چه نشستی غافل
كز گزندم نرهی، گرچه پرستار منی

پس ازين دره ژرف
جای خميازه جاويد شده غار سياه
پشت آن قله پوشيده ز برف
نيست چيزی، خبری
ور تو را گفتم چيز دگری هست، نبود
جز فريب دگری
من ازين غفلت معصوم تو، ای شعله پاک
بيشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم
منشين با من، با من منشين
تو چه دانی؟ كه چه افسونگر و بی پا و سرم
تو چه دانی؟ كه پس هر نگه ساده من
چه جنونی، چه نيازی، چه غمی‌ست؟
يا نگاه تو، كه پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی‌ست

دردم اين نيست، ولی
دردم اين است كه من بی تو دگر
از جهان دورم و بی‌خويشتنم
پوپَكَم! آهوكَم!
تا جنون فاصله‌ای نيست از اين جا كه منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه ديگر به چه كار آيم من؟
بی‌تو؟ چون مرده چشم سيَهت
منشين با من اما، منشين
تكيه بر من مكن ای پرده طناز حرير
كه شراری شده‌ام
پوپَكَم! آهوكَم!
گرگ هاری شده‌ام...

#مهدی_اخوان‌ثالث
 

AMIR8181

مسافر قطار سرنوشت
ارسال‌ها
378
امتیاز
4,939
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 2
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
والا سردرش نوشته آزاد
رشته دانشگاه
پزشکی
قلم در دست و تحریر از غم جانسوز حالاتم
دل از تنهایی ام فریاد و من هم بی مبالاتم
پ.نباتی
 

Asinus

کازمو ، عزازیل مزمل
ارسال‌ها
289
امتیاز
852
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک جنگلی 1.5
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1400
رباعی رو میشه قالب مورد علاقه من دونست. خب شاخ تر از خیام هم توی رباعی گویی تا این لحظه که من اینو مینویسم زاده نشده. این پست رو با دو رباعی از خیام شروع و تموم میکنم مابین اون هم یک سری از رباعی های مزدک نظافت هست که خب یکی دیگه از شاعر ها مورد علاقمه

جامی است که عقل آفرین می‌زندش،
صد بوسه زِ مِهْر بر جَبین می‌زندش؛
این کوزه‌گر دَهْر چنین جامِ لطیف
می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش!
-----------------------------
چیزیست در این صبر و مدارا کردن؟
از پای چلاق هی به آن پا کردن؟
دلبسته و دلخوش به چه هستید؟ به عشق
در گوشه ی جنده خانه پیدا کردن؟!
------------------------------------
با سوز و گداز خودکشی خواهم کرد
هر ثانیه باز خودکشی خواهم کرد
من «صادقِ » قصهام که یک روز آخر
در دخمهی گاز خودکشی خواهم کرد
مزدک نظافت
----------------------------------
بی ترس به هر چیز موثق شک کن
حتی به صدای حق و ناحق شک کن
ایمان و یقین دشمن اندیشهی توست
یکبار به هر باور مطلق شک کن
------------------------------------
حتی شده طول و عرضها را بشکن!
اندیشهی پوچ فرضها را بشکن!
با پتک بزن شبیه یک نیچهی مست
یکبار تمام مرزها را بشکن!
---------------------------------
از پشت شب تار فقط خندیدید
به هر سر بر دار فقط خندیدید
با بغض نوشتم که بفهمید ولی
انگار نه انگار... فقط خندیدید
----------------------------------
می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت،
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت؛
زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت:
هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت.
 

"Mehrab"

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
445
امتیاز
3,720
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1398
زِ عشقت بند بندِ
این دل "دیوانه"می لرزد!
خرابم می کنی اما
خرابی با تو می ارزد...

هوشنگ ابتهاج
 

_parand_

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
8
امتیاز
655
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
طِه
سال فارغ التحصیلی
95
هر روز، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی

در غلغله ی جمعی و «تنها» شده ای باز
آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی

آخر چه امیدی به شب و روز جهان است؟
باید همه ی عمر، خودت را بفریبی

چون قصه ی آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده است نصیبی

آیینه ی تاریخ تو را درد شکسته است
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی!

فاضل نظری
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

آن دَم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گِلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود

مرحوم افشین یداللهی
 

Bita2003

کاربر فعال
ارسال‌ها
42
امتیاز
850
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم

راحت جان طلبـــــم و از پــــی جـــانان بــــروم

گـــر چــه دانم کــه بــه جایی نبـرد راه غریب

مـن به بوی ســـر آن زلف پریشان بـــروم

دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

چون صبا با تن بیمار و دل بـی‌طاقت

بـــه هـــــواداری آن سرو خرامان بـــروم

در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت

بـا دل زخـــم کـــش و دیـــده گــــریان بــروم

نـــذر کـــردم گــــر از این غـــم به درآیــم روزی

تا در میکـــده شـــادان و غــــزل خــــوان بـــــروم

حضرت حافظ
 

"Mehrab"

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
445
امتیاز
3,720
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1398
شاهِ شطرنجِ منی با رخ ماهت چه کنم؟
با سپیدِ دل و چشمان سیاهت چه کنم؟

تا ابد در دلی و گاه به گاهی دیده..
با دل و دیده و دیده و این گاه به گاهت چه کنم؟

عالمی خاطر چشمان تو را میخواهند..
من و یک لشکری از خاطره خواهت چه کنم؟

من کنون یوسفم و دامن صحرا همه گرگ..
گر پناهم نشود گوشه ی چاهت چه کنم؟
 

Bita2003

کاربر فعال
ارسال‌ها
42
امتیاز
850
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
ای پدر ای با دل من همنشین ای صمیمی ای بر انگشتر نگین


ای پدر ای همدم تنهاییم آشنایی با غم تنهاییم




ای طنین نام تو بر گوش من ای پناه گریه ی خاموش من


همچو باران مهربان بر من ببار ای که هستی مثل ابر نو بهار






در صداقت برتر از آیینه ای در رفاقت باده ای بی کینه ای


ای سپیدار بلند و بی پایدار می برم نام تو را با افتخار






هر چه دارم از تو دارم ای پدر ای که هستی نور چشم و تاج سر


رحمت بارانی روشن تبار مهربانی از مانده یادگار






ای پدر بوی شقایق می دهی عاشقی را یاد عاشق می دهی


با تو سبزم،گل بهارم،ای پدر هر چه دارم از تو دارم ای پدر
 

"Mehrab"

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
445
امتیاز
3,720
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1398
خوشا به بختِ بلندم که در کنارِ منی

تو هم قرارِ منی ،هم تو بی‌قرارِ منی

گذشت فصل زمستان ،گذشت سردی وسوز

بیا ورق بزن این فصل را بهارِ منی
 

Flying_girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
764
امتیاز
4,489
نام مرکز سمپاد
فرزانگان7
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1395
مدال المپیاد
هیچ
دانشگاه
تربیت مدرس
رشته دانشگاه
پیشرانش
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
- به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه‌ها، به باران
برس ان سلام ما را

شفیعی کدکنی
 

"Mehrab"

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
445
امتیاز
3,720
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1398
پیش هرکس که رسی سفره دل باز نکن
گه به خود نیز غم و درد خود ابراز نکن

یک کلاغ تو چهل گرکه نخواهی بشود
هرکه را لایق هم صحبتی راز نکن

صدفراز است و فرود است،همه روی زبان
گه به خودنیز غم ودرد خود ابراز نکن

مرغهای قفس عالم پرواز ببین
جان فدای هوس چهچهه آواز نکن
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,351
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
بعضی شعرها هست که خودت تجربشون کردی و با پوست و خونت حسشون میکنی ... این شعرا اگه آرومتون میکنه و حال خوب بهتون میده،خیلی قشنگند اینا رو حفظ کنید حتما ...مثل این:

گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت
گفتا که چاره آورد این کارها به روزت

گفتم که سوخت جانم در آتش فِراقت
گفتا که کارِ خامست باید جَفا هنوزت

گفتم ز سوزِ هجران آمد مرا به لب جان
گفتا که سازی آخر، سربَرکَنَد ز سوزت

گفتم تَموز هجران در من فکند آتش
گفتا بهار وصلی آید پس از تموزت

گفتم که با سگانت دیریست آشنایی
گفتا بلی ولی من نشناختم هنوزت

گفتم که نیست جایز از عاشقان بریدن
گفتا که ما معافیم از جان لایجوزت

سربسته حیرت افزود آیا چها کند باز
با اهل دانش ای فیض گرحل شود رُموزت
 
بالا