بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند.
گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود.
برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
از آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.
مارگوت بیکل
 

افخم نیا

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
704
نام مرکز سمپاد
تیزهوشان شهید سلطانی 3 (1 سابق)
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
آشیان عنقا
زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا
باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا

یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا

ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا

ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا

مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی
بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا

شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا

در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن
پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا

کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیای دون
اینجا چو فارغ گشتی از شور و شر دنیا بیا

گر شهریاری خواهی و اقلیم جان از خاکیان
چون قاف دامن باز چین زیر پر عنقا بیا

#شهریار
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,351
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
هستی ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم
باخبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم

در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی
نکته اینجاست که من رازنگهدارترم

گرچه آزردی ام ای دوست محال است که من
چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم

راه بر گریه من بسته غرورم، ای عشق
کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم

من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست
باشد، از خیر رسیدن به تو هم میگذرم...

#بی_نظمی
احسان انصاری
 
آخرین ویرایش:

sabili

ویالونسل
ارسال‌ها
206
امتیاز
1,589
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو ها کن

خدایا سرده این پایین ببین دستامو میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمیرزه

تو اون بالا من این پایین دوتاییمون چرا تنها
اگه لیلا دلش گیره بگو مجنون چرا تنها

بگو گاهی که دلتنگم از اون بالا تو میبینی
بگو گاهی که غمگینم توهم دلتنگ و غمگینی

خدایا من دلم قرصه کسی غیر تو با من نیست
خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست (:

کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته (:

فراموشم میشه گاهی که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه اغوشت اگه میشه منم جا کن
 
ارسال‌ها
687
امتیاز
21,677
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
حیفه تنها غزل فروغ رو نخونیم. یکی از بهترین تصویرپردازی هارو داره...

چـون سنـگـهـا صـدای مـرا گـوش می‌کنی

سنـگیّ و نـاشنـیـده فـرامـوش می‌کـنــی

رگـبـاری و بـهـاری و خـواب دریـچــه را

از ضـربـه های وسـوسـه مغشـوش می‌کنی

دسـت مـرا کـه سـاقـه‌ی سـبـز نـوازش ست

بـا بـرگـهـای مـرده هم آغـوش می‌کـنـی

گـمـراه تر ز روح شـرابیّ و دیــده را

در شـعـلـه می‌نـشـانی و مـدهـوش می‌کـنـی

ای مـاهی طـلایی مــرداب خـون مــن !

خوش بـاد مـستـی‌ات کـه مـرا نـوش می‌کنی

تـو ، درّه‌ی بـنـفـش غـروبی ، کـه روز را

بـر سـیـنـه می‌فـشـاری و خـامـوش می‌کنی

در "سـایه" ها "فـروغ" تـو بـنـشـست و رنـگ بـاخت

او را بـه سـایــه از چـه سـیـه پـوش می‌کـنـی ؟!
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,351
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
پرپرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی ماهتاب
پارو می کشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!
آه
این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند.

احمد شاملو
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
...نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود آن باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا درِ خانهِ متروکۀ هرکس ننشـــینی و بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی

مولانا
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,351
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
به سودای تو مشغولم، ز غوغای جهان فارغ
ز هجر دائمی ایمن، ز وصل جاودان فارغ

بلند و پَست و هجر و وصل یکسان ساخته بر خود
ورای نور و ظلمت از زمین و آسمان فارغ

سخن را شسته دفتر بر سرِ آبِ فراموشی
چو گل از پای تا سر گوش، اما از زبان فارغ

کمان را زه بریده، تیر را پیکان و پرکنده
سپر افکنده خود را کرده از تیر وکمان فارغ

عجب مرغی نه جایی در قفس نی از قفس بیرون
ز دام و دانه و پروازگاه و آشیان فارغ

برون از مردن و از زیستن بس بلعجب جایی
که آنجا می‌توان بودن ز ننگ جسم و جان فارغ

به شکلی بند و خرسندی به نامی تابه کی وحشی
بیا تا در نوردم گردم از نام و نشان فارغ

وحشی^_^

اولین بار با صدای خودش خوند و خیلی دقت نکردم به معانی اش، ولی چن روزه همش دارم همین رو توی مسیر با خودم میخونم و واقعا فوق العاده هست این جذابِ لعنتی*_*
 
آخرین ویرایش:

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
سمن بویان غبار غم چو بنشینند،بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند،بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند،بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند،بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند،برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند،بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رُمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر° آنان که در تدبیر درمانند،در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند،بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند،ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

حافظ
شجریان
 

ــهــ

Wallower
ارسال‌ها
345
امتیاز
12,129
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
گفتی که:
«چو خورشید،زنم سوی تو پر،
چون ماه،شبی می کشم از پنجره سر!»
اندوه،که خورشید شدی،
تنگ غروب!
افسوس،
که مهتاب شدی،
وقت سحر!

فریدون مشیری
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فَتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو نَنشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اَقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی، رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل° حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

سعدی
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,351
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد

ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینم
که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد

مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

نمی‌دهند اجازت مرا به سیر سفر
نسیم باد مصلا و آب رکن آباد

قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بسته‌اند بر ابریشم طرب دل شاد

حافظ

فک کن سومین شب قدر برسه و باز احساس استصال کنی باز حالت خراب باشه خرابتر از همیشه و ازش بخوای برات فال بگیره... و خشکت بزنه مثل همیشه از چیزی که برات اومدهُ طبق معمول هر فالی که اون بگیره یه فالی بشه که حالت رو از این رو به اون رو کنه... حس فوق العاده خوب بهت بده و بشه جزو قشنگترین شعرایی که شنیدی تا به حال...
 

افخم نیا

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
704
نام مرکز سمپاد
تیزهوشان شهید سلطانی 3 (1 سابق)
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

#مولانا
 
آخرین ویرایش:
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,351
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
که شمع باشم و تا صبحگاه گریه کنم
که رود باشم و در طول راه گریه کنم

ز یاد بردن تو چاره اش گریستن است
به من اجازه بده گاه گاه گریه کنم

سفال بغض دلم آنچنان ترک خورده ست
که میتوانم با یک نگاه گریه کنم

بعید نیست که بعد از شراب به سوی تو
به پیشگاه تو مست گناه گریه کنم

قدم زدم تمام کوچه های تهران را
که در هوای تو بی سرپناه گریه کنم


مرا بدون تو جز این دو راه چاره نبود
که گاه اشک بریزم گاه گریه کنم

#بی_نظمی #آخرین سلاح
احسان انصاری

وقتی شعر رو میخونی یاد مادر و مصیبت هایی که کشیده بیفتی و از خودت خجالت بکشی که چیزی نشده علی چرا انقد ضعیفی...
 

negaar_mgd

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
343
امتیاز
3,187
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
1403
هر چه دادم به او حلالش باد
غير از آن دل كه مفت بخشيدم
دل من كودكي سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كه ميگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش كرد

فروغ فرخزاد
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
در جهان ده چیز دشوار است نزد عاقلان کز تصور کردن آن می شود دل بی حضور
ناز عاشق؛زهد فاسق؛بذل ممسک؛هزل رذل
عشوه معشوق بد شکل و نظر بازیِ کور
لحن صوت بی اصولان ، علم و بحث جاهلان
میهمانی به تقلید و گدائیِ به زور

"آگهی یزدی"
 

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
بگذار كه بر شاخه ي اين صبح دلاويز
بنشينم و از عشق سرودي بسرايم
آنگاه، به صد شوق، چو مرغانِ سبكبال،
پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم

خورشيد از آن دور، از آن قله ي پر برف

آغوش كند باز، همه مهر، همه ناز

سيمرغ طلايي پر و بالي است كه ـ چون من ـ

از لانه برون آمده، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا كه نشاط است و اميد است
پرواز به آنجا كه سرود است و سرور است،
آنجا كه، سراپاي تو، در روشني صبح
روياي شرابي است كه در جام بلور است

آنجا كه سحر، گونه ي گلگون تو در خواب

از بوسه ي خورشيد، چو برگ گل ناز است

آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد،

چشمم به تماشا و تمناي تو باز است!

من نيز چو خورشيد، دلم زنده به عشق است
راه دل خود را، نتوانم كه نپويم
هر صبح، در آيينه ي جادويي خورشيد
چون مي‌نگرم، او همه من، من همه اويم !

او، روشني و گرمي بازار وجود است

در سينه ي من نيز، دلي گرم‌تر از اوست

او يك دل آسوده به بالين ننهادست

من نيز به سر مي‌دوم اندر طلب دوست

ما هر دو، در اين صبح طربناك بهاري
از خلوت و خاموشي شب، پا به فراريم
ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبيعت
با ديده ي جان، محو تماشاي بهاريم

ما، آتش افتاده به نيزار ملاليم

ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم

بگذار كه - سرمست و غزلخوان - من و خورشيد:

بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم

فریدون مشیری
 

Anne0

کاربر جدید
ارسال‌ها
1
امتیاز
5
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
زنجان
سال فارغ التحصیلی
1400
در چرخش تاریخ، چه سرخورده چه سرخوش
دنیا نه به جمشید وفا کرد، نه کوروش

آسوده‌ام از آتش نیرنگ حسودان
از تهمت سودابه بری باد، سیاوش

ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم
جایی که در آن شرط حیات است توحش

ای دل! من اگر راز نگهدار تو بودم
این چشمه‌ی خشکیده نمی‌کرد تراوش

من بی تو سرافکنده و دم‌سردم و دلخون
ای عشق! سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش

"فاضل نظری"
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار

طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

حافظ
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,351
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
به سودای تو مشغولم، ز غوغای جهان فارغ
ز هجر دائمی ایمن، ز وصل جاودان فارغ

بلند و پَست و هجر و وصل یکسان ساخته بر خود
ورای نور و ظلمت از زمین و آسمان فارغ

سخن را شسته دفتر بر سرِ آبِ فراموشی
چو گل از پای تا سر گوش، اما از زبان فارغ

کمان را زه بریده، تیر را پیکان و پرکنده
سپر افکنده خود را کرده از تیر وکمان فارغ

عجب مرغی نه جایی در قفس نی از قفس بیرون
ز دام و دانه و پروازگاه و آشیان فارغ

برون از مردن و از زیستن بس بلعجب جایی
که آنجا می‌توان بودن ز ننگ جسم و جان فارغ

به شکلی بند و خرسندی به نامی تابه کی وحشی
بیا تا در نوردم گردم از نام و نشان فارغ

وحشی^_^

اولین بار با صدای خودش خوند و خیلی دقت نکردم به معانی اش، ولی چن روزه همش دارم همین رو توی مسیر با خودم میخونم و واقعا فوق العاده هست این جذابِ لعنتی*_*
من دل به ننگ دارم و از نام فارغم
ترک مراد کردم و از کام فارغم

خلق از برای دانه به دام اوفتاده، من
در دانه دل نبستم و از دام فارغم

دربان اگر نمی‌دهدم بار، دل خوشم
سلطان اگر نمی‌کند اکرام فارغم

فارغ نشستن تو به ایام ساعتیست
آن کس منم که در همه ایام فارغم

خامی اگر ز دور خیالی همی پزد
من سوختم ز پخته و از خام فارغم

کس چون کند ز بهر سرانجام ترک جام؟
جامی بده، که من ز سرانجام فارغم

ای باد صبح‌دم، ز سر کوی آن نگار
بویی به من رسان، که ز پیغام فارغم

گر می‌زند معاینه شمشیر، حاکمست
ور می‌دهد مکابره دشنام، فارغم

گر اوحدی ز سرزنش عام خسته شد
من خاص دوست گشتم و از عام فارغم

"اوحدی"

این شعر اوحدی هم خیلی جذابه *ــ*یه حسی میگه وحشی دو صد سال بعد از اوحدی از این شعر یه طورایی اسکی رفته و هر چند خیلی شعرش پخته تر و جذابتره ولی خب ! :-" در کل همچنان اون شعر وحشی جزو بهترین شعرهایی هست که خوندم*ــــ*
 
آخرین ویرایش:
بالا