بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,008
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
من به غمگین ترین حالت ممکن شادم
تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن
گرچه نابود شدم پای غرورت اما
از غرور و لج و لجبازی خود کم نکن
اگر این قصه ی شیرین به تلخی رسید
تو به پایان بد قصه ی من فکر نکن
روزگاریست دلم را به تو عادت دادم
تو به این مرد بد عادت ذره ای فکر نکن...
 

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,008
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب‌آلود به من کرد نگاه
سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال‌هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان می‌دهد آزارم
و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)


من به تو خندیدم
چون که می‌دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی‌دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان‌زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را..
و من رفتم و هنوز سال‌هاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
می‌دهد آزارم
و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم
که چه می‌شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد


او به تو خندید و تو نمی‌دانستی
این که او می‌داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی‌ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضب‌آلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض ِ چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندان‌زده از دست ِ دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سال‌هاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرارکنان
می‌دهد آزارم
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
می‌دهد دشنامم
کاش آن روز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه‌ها سیب نکاشت؟

مسعود قلیمرادی


دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می‌خواست
حرمت باغچه و دختر کم‌سالش را
از پسر پس گیرد
غضب‌آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان‌زده‌ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندانِ
تشنه‌ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می‌گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می‌آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می‌گردد
سال‌هاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم
همه اندیشه‌کنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

جواد نوروزی
 

Su Señor

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
327
امتیاز
1,162
نام مرکز سمپاد
شهید بابائی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
0000
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به منو عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم میگفت
تا ابد مال تو بود
تو برو برو تا راحتتر
تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!
:((:((:((
 

افخم نیا

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
704
نام مرکز سمپاد
تیزهوشان شهید سلطانی 3 (1 سابق)
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی، بـأبـی انـت و امـّی

گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمّی، بـابـی انـت و امّـی


تو که از مرگ و حیات این همه فخری و مبـاهات، علی ای قبله حاجات
گوئی آن دزد شقی، تیغ نیالوده به سمّــی، بـابـی انـت و امّـی


گوئی آن فاجعه دشت بـلا هیچ نبودست، در این غم نگشوده است
سینه هیچ شهیـدی نخراشیـده به سُمّی، بـابـی انـت و امّـی


حق اگر جلوه با وجه اتَـم کرده در انسان، کان نه سهل است و نه آسان
بخود حق کـه تـو آن جـلوه با وجه اتَمـّی، بـابـی انـت و امّـی


منکر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل، کر و کور است و عزازیل
با کـر و کـور چه عید و چه غدیری و چه خمّی، بـابـی انـت و امـّی


در تولا هم اگر سهو ولایت، چه سفاهت؟ اف بر این شم فقاهت
بی ولای علی و آل چه فقهی و چه شمّی، بـابـی انـت و امـّی


آدمی، جامع جمعیت و مـوجود اتم است، گر به معنای اعم است
تو بهین مظهر انسان، بـه معنای اعمّـی، بـابـی انـت و امـّی


تو کم و کیف جهانی و به کمبود تو دنیا، از ثـری تا بـه ثریا
شر و شور است و دگر هیچ، نه کیفی و نه کمّی، بـابـی انـت و امّـی


چون بود آدم کامل غرض از خلقت آدم، پس بـه ذریّه آدم
جـز شمـا مهـد نبوت نبـود چیز مهمّی، بـابـی انـت و امّـی


عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم، منکرت مستحق ذم
وز تو بیگانه نیرزد نه به مـدحی نه بذمّی، بـابـی انـت و امّـی


بیتو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان، شده بازیچه شیـطان
این چه بوزینه که سرها همه بسته به دمّی، بـابـی انـت و امّـی


لشکر کفر اگر موج زند در همه دنیـا، همه طوفان همه دریا
چه کند با تو که چون صخره صمّا و اصمّی، بـابـی انـت و امّـی


یا علی! خواهمت آن شعشعه تیغ زر افشان، هم بدو کفر سر افشان
بایدم این لمعان دیده، ندانم به چه لمّی، بـابـی انـت و امّـی


*شهریار*
 

n._.a.m

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
115
امتیاز
1,111
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
جیرفت
سال فارغ التحصیلی
1401
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت
کنار آب رکن اباد و گلگشت مصلّا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
بآب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمائی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریّا را
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,605
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
طلایimc
دانشگاه
دامغان
رشته دانشگاه
داروسازی
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می‌بینم
بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا
آیا همین رنگ است...؟
اخوان ثالث
 

افخم نیا

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
704
نام مرکز سمپاد
تیزهوشان شهید سلطانی 3 (1 سابق)
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
عاشقِ عطرِ توام
مثلِ بویِ هجرت در پرِ شاپرکان ،
مثلِ بویِ گندم
هنگامه یِ چیدن از خوشه یِ خواب،
مثلِ رایحه یِ باد
وقت وزیدن بر پیکرِ صبح،

عاشقِ رویِ توام
همچو آینه یِ قدّی به تندیسه یِ تو،
همچو دیدنِ مهتاب
به چشمِ ستاره ها،
همچو آمدنِ یارِ سفر کرده
به چشمانِ معشوقه یِ خویش،

عاشقِ آوایِ توام
مثلِ محراب وُ نماز
در آوازِ موذن به اذان،
مثلِ صدایِ شبنم رو تنِ نرمِ گیاه،

همچو ساعت به تنِ ثانیه ها
من همه درگیرِ توام
تا زمان واپسین نفسش را بکشد
عاشقت می مانم

*عارف اخوان*
 

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,008
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه طوفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
ها به کجا می کشی ام خوب من
ها نکشانی به پشیمانی ام
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,605
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
طلایimc
دانشگاه
دامغان
رشته دانشگاه
داروسازی
از ماجرایِ عشقِ ما دنیا خبر دارد
ای کاش غم دست از سرِ این شعر بردارد

میخواهم از زلفِ تو بنویسم،پریشان کن...
وقتی پریشان است زلفِ تو، اثر دارد

از سر به زیری هات گوشِ کهکشان پر شد
پیداست نخلِ مهربانی ها ثمر دارد

خود را بپوشان از رقیبانی که من دارم
می ترسم،این بازار گردانی خطر دارد

ای با تو آغازِ غزل هایِ جهان خوش یمن
امشب دلم اندیشه یِ زیر و زبر دارد...

با تو پر از شعرم،بهارم،زندگانی را
از تو نوشتن خیلی اما و اگر دارد...

مصطفی مطهری راد
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,605
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
طلایimc
دانشگاه
دامغان
رشته دانشگاه
داروسازی
چه حال ناخوشی دارم،پُر از تشويشِ تقديرم
هراسِ مرگ را دارم،ولی از زندگی سيرم
ميان سرنوشتِ خود،غريب و خانه بر دوشم
به شوقِ شهرتی بيجا،دچار رنجِ تزويرم
نگاهم ميکند دنيا،به حالم سخت ميخندد
که من در فکر آزادی،ولی او کرده زنجيرم
ندارم چاره ای اما،درونم خلوتی دارم
تمام غوره هايم را،بدانجا آب ميگيرم
منی که زندگی با او،سرِ جنگی عبث دارد
چه ميداند که من هر روز،هزاران بار ميميرم
کجا رفت آن نگار من،خيالش،من که خوشحالم
نميداند که بعد از او،چه بی اندازه دلگيرم
 

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,008
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز
در غمت خون دل از دیده روانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز
به امید تو شب خویش به پایان آریم
آن جفا دیده که بودیم، همانیم هنوز
ای دریغا که پس از آن همه جان بازی ها
بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز
دیگران وادی عشق تو به پایان بردند
ما به یاد تو در این دشت روانیم هنوز
آرمیدند همه در حرم حرمت و ما
ساکن کوی خرابات و مغانیم هنوز
نو بهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل
همچنان در تف آسیب خزانیم هنوز
بس شگفت است که با این همه تابش
چو نخست در پس پرده پندار نهانیم هنوز
ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم
همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز
اوستاد همه فن بوده و هستیم ادیب
با همان نام همان شوکت و شأنیم هنوز

#ادیب_نیشابوری
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,605
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
طلایimc
دانشگاه
دامغان
رشته دانشگاه
داروسازی
پرسیدی
چگونه دوستت دارم؟
گفتم
پرنده ای عاشقم
که برخورد گلوله ای به سینه ام
تا مرگ
بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشد
و آن چند ثانیه را
به تو فکر خواهم کرد...
آریا معصومی
 

Zari78

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
271
امتیاز
708
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1397
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !

با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

مرحوم فریدون مشیری
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,605
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
طلایimc
دانشگاه
دامغان
رشته دانشگاه
داروسازی
گاهی؛
دلَت از سِن و سالت میگیرد
میخواهی
کودَک باشی،
کودکی که به هَر بهانه‌ای
به آغوشِ غمخواری پناه میبرد!
بزرگ که باشی ..
باید بغض‌هایِ زیادی را
بی صِدا دفن کنی ..
پرویز پرستویی
 

Radikal

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,576
امتیاز
31,306
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
داغ دیده ام بعله!
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
سیاستگذاری علم و فناوری
اینستاگرام
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را

چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را

گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را

چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری
نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را

ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

وحشی بافقی
 

"Mehrab"

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
445
امتیاز
3,720
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1398
در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب

تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عید وارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می‌شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شب

مولانا
 
ارسال‌ها
952
امتیاز
17,468
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1920
مدال المپیاد
نقره
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد

آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد

آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد

آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد

از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد

بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد

خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد

"مولانا"
 

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,008
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
 

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,008
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
خسته ام مثل جواني که پس از سربازي / بشنود يک نفر از نامزدش دل برده/ مثل يک افسر تحقيق شرافتمندي/ که به پرونده ي جرم دخترش برخورده /

خسته ام مثل پسر بچه که درجاي شلوغ / بين دعواي پدر مادر خود گم شده است / خسته مثل زن راضي شده به مهر طلاق / که پس از بخت بدش سوژه ي مردم شده است

خسته مثل پدري که پسر معتادش/ غرق در درد خماري شده فرياد زده/ مثل يک پيرزني که شده سربار عروس/ پسرش پيش زنش بر سر او داد زده

خسته ام مثل زني حامله که ماه نهم/ دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است/ مثل مردي که قسم خورده خيانت نکند/ زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است

خسته مثل پدري گوشه ي آسايشگاه/ که کسي غير پرستار سراغش نرود/ خسته ام بيشتر از پير زني تنها که / عيد باشد نوه اش سمت اتاقش نرود

خسته ام کاش کسي حال مرا مي فهميد/ غير از اين بغض که در راه گلو سد شده است/ شده ام مثل مريضي که پس از قطع اميد/ در پي معجزه اي راهي مشهد شده است...
 

*Kosar*

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
311
امتیاز
6,993
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خوی
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
تهران_مرکز
رشته دانشگاه
زبان و ادبیات انگلیسی
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست

با قهر میگریزی و گویا که غافلی
سرگشته سایه ای همه جا در قفای توست

چشمت رهم نمیدهد به گذرگاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست

سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست

خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست

ای دل، نگفتمت مرو از راه عاشقی؟
رفتی؟ بسوز کاینهمه آتش سزای توست

مارا مگو حکایت شادی که تا به حشر
ماییم و سینه ای که در آن ماجرای توست

بیگانه ام ز عالم و بیگانه ای ز ما
بیچاره آنکسی که دلش آشنای توست

بگذشت و گفت: این به قفس اوفتاده کیست؟
گفتم که: این پرنده ی محزون "همای" توست


#هما_ گرامی
 
آخرین ویرایش:
بالا