بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

Nice.Look

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
8
امتیاز
1
نام مرکز سمپاد
علّامه حلّی تهران
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

بزرگ بود

واز اهالی امروز بود

وبا تمام افق های باز نسبت داشت

ولحن آب وزمین را چه خوب می فهمید

صد ا ش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود

و پلک هاش

مسیر نبض عناصررا

به ما نشان می داد

و دست هاش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند

به شکل خلوت خود بود

وعاشقانه ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد

واو به شیوه باران پراز طراوت تکرار بود.

(قسمتی از شعر دوست، از سهراب سپهری)

امیدوارم همیشه دلی به طراوت دل سهراب داشته باشید.
 

po0ya

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
53
نام مرکز سمپاد
shahid ejei
شهر
esfahan
مدال المپیاد
سابقه دارم !
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم


اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم


شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم


چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش

که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم


صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

بود کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم


یکی از عقل می​لافد یکی طامات می​بافد

بیا کاین داوری​ها را به پیش داور اندازیم



بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم


سخندانی و خوشخوانی نمی​ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
 

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,089
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

می ترسم از جدایی و ویرانی دلم

از گریه های کودک زندانی دلم



از لحظه های دلهره انگیزِ بعد تو

از حال غم گرفته و بارانی دلم



دستت کجاست تا که بکارد شقایقی

در سرزمین خشک و بیابانی دلم



چشمان مهربان تو هم اعتراف کرد

هرگز دلی ندیده به آسانی دلم



ای کاش شانه های تو جایم دهد کمی

در لحظه های مبهم پایانی دلم



می خواستم که با تو بمانم ولی نشد

سهمم از عشق ، غیر پریشانی دلم



غمها دگر نشان مرا گم نمی کنند

آثار عشق مانده به پیشانی دلم . . .
 

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,089
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

وقتی دل از نبود تو دلگیر می شود

بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود



زل می زنم به شیشه ی ساعت بدون پلک

انگار پای عقربه زنجیر می شود



اشکم به روی نامه و پاکت نمی چکد

گویی کویر دیده و تبخیر می شود



در لابه لای لرزش حیران سایه ها

بد جور رنج فاصله تفسیر می شود



در گیرو دار کشمکش آب و نان شب

ابراز عشق باعث تحقیر می شود



من اشک می شوم و تو هم آه می شوی

با اشک و آه خانه نفس گیر می شود



ای بی خبر- از این شب پر التهاب من

وقتی که مرگ یک شبه تقدیر می شود



من می روم و زیر لحد خاک می خورم

بی شک برای بوسه کمی دیر می شود
 

po0ya

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
53
نام مرکز سمپاد
shahid ejei
شهر
esfahan
مدال المپیاد
سابقه دارم !
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

آمد درست زیر شبستان گل نشست
دربین آن جماعت مغرور شب پرست

یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت...
حالا درست پشت سر من نشسته است

این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست
این سومین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته اذان و من و های های های
الله اکبر و انا فی کل واد ... مست

سبحان من یمیت و یحیی و لا اله
الا هو الذی اخذ العهد فی الست

یک پرده باز پشت همین بیت می کشیم
او فکر می کنیم در این پرده مانده است

سارا سلام...اشهد ان لا اله... تو
با چشمهای سرمه ای...ان لا اله ...مست

دل می بری که...حی علی ...های های های
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست

بالا بلند ! عقد تو را با لبان من
آن شب مگر فرشته ای از آسمان نبست

باران جل جل شب خرداد توی پارک
مهرت همان شب..اشهدان..دردلم نشست

آن شب کبو... کبوتری از بامتان پرید
نم نم نما نماز تو در بغض من شکست

سبحان من یمیت و یحیـــــــــــــی و لا اله
الا هو الـــــــــــــذی اخذ العهــــد فی الست

سبحان رب هر چه دلم را ز من برید
سبحان رب هر چه دلم را ز من گســــست

سبحان ربی الــ... من و سارا .. بحمده
سبحان ربی الــ ... من و سارا دلش شکست

سبحان ربی الــ... من و سارا به هم رسیــ...
سبحان تا به کی من و او دست روی دست؟

زخمم دوباره وا شد و ایاک نستعین
تا اهدنا الـصـ ... سرای تو راهی نمانده است

مغضوب این جماعت پر های و هو شدم
افتادم از بهشــــــــــــت بر این ارتفاع پست

یک پرده باز بین من و او کشیده اند
سارا گمانم آن طرف پرده مانده است


محمد حسن بهرامیان
 

freebird

کاربر فعال
ارسال‌ها
45
امتیاز
16
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
کرج
مدال المپیاد
راهنمایی ریاضی تا استان!!
دبیرستان هم زیست!!
دانشگاه
تهران :D
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

دريا، - صبور وسنگين -

مي خواند و مي نوشت

- "... من خواب نيستم !

خاموش اگر نشستم ،

مرداب نيستم !

روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم

روشن شود كه آتشم و آب نيستم !"

فریدون مشیری
 

freebird

کاربر فعال
ارسال‌ها
45
امتیاز
16
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
کرج
مدال المپیاد
راهنمایی ریاضی تا استان!!
دبیرستان هم زیست!!
دانشگاه
تهران :D
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي خورد !



از دل تيره امواج بلند آوا،

كه غريقي را در خويش فرو مي برد،

و غريوش را با مشت فرو مي كشت،

نعره اي خسته و خونين ، بشريت را،

به كمك مي طلبيد :

- « آي آدمها ...

آي آدمها ... »

ما شنيديم و به ياري نشتابيديم !

به خيالي كه قضا،

به گماني كه قدر، بر سر آن خسته ، گذاري بكند !

« دستي از غيب برون آيد و كاري بكند »

هيچ يك حتي از جاي نجنبيديم !

آستين ها را بالا نزديم

دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتيم،

تا از آن مهلكه - شايد - برهانيمش،

به كناري برسانيمش ! ...



موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي ريخت .

با غريوي،

كه به خواموشي مي پيوست .

با غريقي كه در آن ورطه، به كف ها، به هوا

چنگ مي زد، مي آويخت ...



ما نمي دانستيم

اين كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است ،

اين نگونبخت كه اينگونه نگونسار شده است ،

اين منم،

اين تو،

آن همسايه،

آن انسان!

اين مائيم !

ما،

همان جمع پراكنده،

همان تنها،

آن تنها هائيم !



همه خاموش نشستيم و تماشا كرديم .

آن صدا، اما خاموش نشد .

- « ... آي آدم ها ... »

« آي آدم ها ... »

آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد ،

آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است !

تا به دنيا دلي از هول ستم مي لرزد،

خاطري آشفته ست،

ديده اي گريان است،

هر كجا دست نياز بشري هست دراز؛

آن صدا در همه آفاق طنين انداز ست .



آه، اگر با دل وجان، گوش كنيم،

آه اگر وسوسه نان را، يك لحظه فراموش كنيم،

« آي آدم ها » را

در همه جا مي شنويم .



در پي آن همه خون، كه بر اين خاك چكيد،

ننگ مان باد اين جان !

شرم مان باد اين نان !

ما نشستيم و تماشا كرديم !



در شب تار جهان

در گذركاهي، تا اين حد ظلماني و توفاني !

در دل اين همه آشوب و پريشاني

اين از پاي فرو مي افتد،

اين كه بردار نگونسار شده ست،

اين كه با مرگ درافتاده است،

اين هزاران وهزاران كه فرو افتادند؛

اين منم،

اين تو،

آن همسايه !

آن انسان،

اين مائيم .

ما،

همان جمع پراكنده، همان تنها،

آن تنها هائيم !

اينهمه موج بلا در همه جا مي بينيم،

« آي آدم ها » را مي شنويم،

نيك مي دانيم،

دشتي از غيب نخواهد آمد

هيچ يك حتي يكبار نمي گوئيم

با ستمكاري ناداني، اينگونه مدارا نكنيم

آستين ها را بالا بزنيم

دست در دست هم از پهنه آفاق برانيمش

مهرباني را،

دانائي را،

بر بلنداي جهان،

بنشانيمش ... !



- « آي آدم ها ... !

موج مي آيد ... »


فریدون مشیری
 

freebird

کاربر فعال
ارسال‌ها
45
امتیاز
16
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
کرج
مدال المپیاد
راهنمایی ریاضی تا استان!!
دبیرستان هم زیست!!
دانشگاه
تهران :D
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

در تاريكي بي آغاز و پايان

دري در روشني انتظارم روييد.

خودم را در پس در تنها نهادم

و به درون رفتم:

اتاقي بي روزن تهي نگاهم را پر كرد.

سايه اي در من فرود آمد

و همه شباهتم را در ناشناسي خود گم كرد.

پس من كجا بودم؟

شايد زندگي ام در جاي گمشده اي نوسان داشت

و من انعكاسي بودم

كه بيخودانه همه خلوت ها را بهم مي زد

و در پايان همه رؤيا ها در سايه بهتي فرو مي رفت.

***

من در پس در تنها مانده بودم.

هميشه خودم را در پس يك در تنها ديده ام.

گويي وجودم را در پاي اين در جا مانده بود،

در گنگي آن ريشه داشت.

آيا زندگي ام صدايي بي پاسخ نبود؟

***

در اتاق بي روزن انعكاسي سرگردان بود

و من در تاريكي خوابم برده بود.

در ته خوابم خودم را پيدا كردم

و اين هشياري خلوت خوابم را آلود.

آيا اين هشياري خطاي تازه من بود؟

***

د رتاريكي بي آغاز و پايان

فكري در پس در تنها مانده بود.

پس من كجا بدم؟

حس كردم جايي به بيداري مي رسم.

همه وجودم را در روشني اين بيداري تماشا كردم:

آيا من سايه گمشده خطايي نبودم؟

***

در اتاق بي روزن

انعكاسي نوسان داشت.

پس من كجا بودم؟

در تاريكي بي آغاز و پايان

بهتي در پس در تنها مانده بود.


سهراب سپهری
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

اجاق سرد:

مانده از شب هاي دورا دور
در مسير خامش جنگل
سنگچيني از اجاقي خرد
اندرو خاكستر سردي
همچنان كاندر غبار اندوده ي انديشه هاي من ملال انگيز
طرح تصويري در آن هر چيز
داستاني حاصلش دردي
روز شيرينم كه با من آتشي داشت
نقش ناهمرنگ گرديده
سرد گشته،سنگ گرديده،
با دم پاييز عمر من كنايت در بهار روي زردي
همچنان كه مانده از شب هاي دورا دور
بر مسير خامش جنگل
سنگچيني از اجاقي خرد
اندرو خاكستر سردي
(نيما يوشيج)
 

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,089
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!





بازی سرنوشت چه ها که نمی کند

خط نمی زند دوباره تکرار نمی کند

بیا کنار من باز از جنگ بگو

از خمپاره و صدای بنگ بنگ بگو

گفتی : بنگ حاجی دلم پر میزند

برای تمام نهی ها لک میزند

نهی شد تمام حرفهای دلم

نهی شد

مثل صدای بمبی که ریخت و محو شد

تو مرد جنگ بودی

سالها گلنگدن کشیدی و کشتی

حاجی تمام شد

خیابان کشی که مرد نیست

خواهر تو ناموس ؟

خواهر من ننگ نیست !

حاجی ندا مرد خدا شاهد بود

مثل همان روز که شهید. . . مرد

حاجی دروغ نگو تو اهل مکه ای

مثل تمام آدمهای این قصه ای

حاجی تو پایت تیر خورده لنگ ست

پا. . . سر. . .تمام زندگی ما لنگ ست

حرف حرف توست

ما نه ملحدیم نه ضد شما

رای رای توست

ما نه مرشدیم نه شکل شما

حاجی معادلات را بهم نزن

بجنگ نرم و سخت

گرم و سرد دلم را بهم نزن

نزن

نزن

نبر . . .

نبند . . .

نزن

شعرم را بهم نزن

دلم دینم

تنم وطنم

جانم فدای ایران

بزن

بزن

بزن !

حاجی می بینی چقدر این شعر مبهم ست

فضا. . . تصویر. . . شاعرانگی. . . درهم ست

گم. . .گور

گیج

حالتی مثل برزخ

گمنام

بی نام

چشم هایش را ببند

این شعر مفسد فی الارض

اعدام

تمام.
. . .

تنم وطنم

جانم فدای

ا. . . . .ی

. . . . . ر . . . . .

. . . . ا . . . . . ن

می بینی هنوز جان می کند

حاجی!




بابک کامکار
 

hermes

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
908
امتیاز
2,877
نام مرکز سمپاد
دبیرستان شهیداژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
صنعتى اصفهان
رشته دانشگاه
مكانيك
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جـدايي
چــه کنم که هست اينها گل باغ آشنــــايــي
همه‌شب نهاده‌ام سر، چو سگان بر آستانت
کــــه رقـيـب در نيـايـد به بهانــهء گدايـــــــــي
مـــژه‌ها و چـــشم يارم به نظر چـــنـان نمايد
که ميـان سنبلستـان چرد آهـــوي ختــايـــي
در گلستان چشمم زچه رو هميشه باز است
به اميـــد آنکه شايد تو به چــشم من درآيــي
ســر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گــلشن
که شنيــــده‌ام ز گلها همه بوي بــــــي‌وفايي
به‌کدام مذهب‌ست اين به‌کدام ملت‌است اين (اينجوريشم ديدم: به كدام مذهب ست اين،‌اين به كدام ملت است اين
که کشند عاشقي را، که تو عاشقم چــرايي
به طـــــواف کعبه رفتم به حــــــرم رهم ندادند
که برون در چـــــه کردي که درون خـــــانه آيي
به قــــــمارخــــــانه رفــتـم، همـه پاکـباز ديدم
چو به صــــــومــــعه رسيـدم همه زاهد ريايي
در ديـــر مــي‌زدم من، که يـکـــي ز در در آمد
که: درآ، درآ، عراقي! که تو خاص از آن مـايي

فحر الدين عراقي
 

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,089
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

سالها میگذرد

و تو ملموس ترین پاسخ را

به معمای دل من دادی

واژه گمنامیست، وا ژه ی آزادی


* * *

آخرین واژه ی گمنام بشر آزادیست

که میان قفسی تیره وتار

زیر چنگال ابر قدرت هاست
 

nazaninpary

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
125
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
مدال المپیاد
به اندازه موهای سرم......
دانشگاه
علوم پیرا پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

یه قسمت از یه شعری:
پدرم
یعقوبم
شمع چشمان تو در کنعانت
با کدامین امید
پرتو افشان باشد؟
یوسفت پیرهنش عریانی است....
 

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

اند رفاقت

نوشتم یادگاری ها چه بسیار
بیا تا ما بگردیم یار و غمخوار
بیا تا دور یکدیگر بچرخیم
تو نقطه باش و من مانند پرگار!

نوشتم یادگاری روی جامیز
به روز هیجدهم از فصل پاییز
بیا تا دست یکدیگر بگیریم
که صابون رفاقت ها شده لیز!

نوشتم یادگاری روی وایت برد
چرا شیشه ی چشمم را کنی خرد
بیا تا دوست یکدیگر بمانیم
برای مهربانی می شود مُرد!

نوشتم یادگاری در کتابت
بِکَن آن را بزن توی اتاقت
بیا تا دستمال تو بگردم
مرتب پاک کن با من دماغت!

نوشتم یادگاری توی دفتر
تلسکوپت منم، تویی چو اختر
بیا ای کشک ساییده ی اعلا
اگر من بد کنم مکن تو بدتر
شاعر : خودم(((نگین مال خودم نیس وگرنه :(( X-( :(( X-( =(( =(( =(()
 

po0ya

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
53
نام مرکز سمپاد
shahid ejei
شهر
esfahan
مدال المپیاد
سابقه دارم !
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

دیدم تاپیک اشعار بهترین شاعران ایرانیه گفتم مسخره س از سعدی که استاد سخن و بدون شک معیار شعر پارسیه شعر نباشه !

تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت ، شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت

اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدست مکان آدمیت


طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
 

armita

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,204
امتیاز
686
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
‫علوم کامپیوتر‬‎
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

مناظره خسرو و فرهاد


نخستین بار گفتش کز کجائی

بگفت از دار ملک آشنائی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند

بگفت انده خرند و جان فروشند

بگفتا جان فروشی در ادب نیست

بگفت از عشقبازان این عجب نیست

بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟

بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان

بگفتا عشق شیرین بر تو چونست

بگفت از جان شیرینم فزونست

بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب

بگفت آری چو خواب آید کجا خواب

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک

بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

بگفتا گر خرامی در سرایش

بگفت اندازم این سر زیر پایش

بگفتا گر کند چشم تو را ریش

بگفت این چشم دیگر دارمش پیش

بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ

بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ

بگفتا گر نیابی سوی او راه

بگفت از دور شاید دید در ماه

بگفتا دوری از مه نیست در خور

بگفت آشفته از مه دور بهتر

بگفتا گر بخواهد هر چه داری

بگفت این از خدا خواهم به زاری

بگفتا گر به سر یابیش خوشنود

بگفت از گردن این وام افکنم زود

بگفتا دوستیش از طبع بگذار

بگفت از دوستان ناید چنین کار

بگفت آسوده شو که این کار خامست

بگفت آسودگی بر من حرام است

بگفتا رو صبوری کن درین درد

بگفت از جان صبوری چون توان کرد

بگفت از صبر کردن کس خجل نیست

بگفت این دل تواند کرد دل نیست

بگفت از عشق کارت سخت زار است

بگفت از عاشقی خوشتر چکار است

بگفتا جان مده بس دل که با اوست

بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست

بگفتا در غمش می‌ترسی از کس

بگفت از محنت هجران او بس

بگفتا هیچ هم خوابیت باید

بگفت ار من نباشم نیز شاید

بگفتا چونی از عشق جمالش

بگفت آن کس نداند جز خیالش

بگفت از دل جدا کن عشق شیرین

بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین

بگفت او آن من شد زو مکن یاد

بگفت این کی کند بیچاره فرهاد

بگفت ار من کنم در وی نگاهی

بگفت آفاق را سوزم به آهی

چو عاجز گشت خسرو در جوابش

نیامد بیش پرسیدن صوابش

به یاران گفت کز خاکی و آبی

ندیدم کس بدین حاضر جوابی
 

ibtkm

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,678
امتیاز
3,394
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .

سهراب سپهری
 

Mahdiye.Z

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
274
امتیاز
1,899
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به تماشا سوگند و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن واژه‌ای در قفس است

حرف‌هایم مثل یک‌تکه چمن، روشن بود

من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می‌تابد

و به آنان گفتم: سنگ، آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ

در کف دست زمین، گوهر ناپیدایی‌ست که رسولان، همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

لحظه‌ها را به چراگاه رسالت ببرید

و من آنان را به صدای قدم پیک، بشارت دادم

و به نزدیکی روز، و به افزایش رنگ به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن‌های درشت

و به آنان گفتم: هر که در حافظة چوب، ببیند باغی

صورتش در وزش بیشة شور ابدی خواهد ماند

هر که با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد بود

آنکه نور از سرِ انگشت زمان برچیند

می‌گشاید گره پنجر‌ه‌ها را با‌ آه

زیر بیدی بودیم برگی از شاخة بالای سرم چیدم، گفتم‌: چشم را باز کنید

آیتی بهتر از این می‌خواهید؟

می‌شنیدم که به هم می‌گفتند: سِحْر می‌داند، سِحْر!

سر هر کوه، رسولی دیدند ابر انکار به دوش آوردند

باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد خانه‌هاشان، پُر داوودی بود چشمشان را بستیم دستشان را نرساندیم به سر‌شاخة هوش

جیبشان را پُر عادت کردیم خوابشان را به صدای سفر آینه‌ها آشفتیم ...

سهراب
 

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شبی مست رفتم اندر ویرانه ای
ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم
در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای
پیرمردی کور و فلج درگوشه ای
مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای
پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای
پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای
تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای​
 

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

چند روزیست که دنیا شده یکسر تیره / چشمهایم دو سه روز است به عکست خیره
سعی دارم که کنم یاد تو را پاک از ذهن / ناتوانم شده یاد تو به ذهنم چیره
<D= خودمان <D=
 
بالا