خسته!
کاربر فعال
- ارسالها
- 23
- امتیاز
- 41
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 2
- شهر
- تبریز
اونطور که من از کامنتا دریافت کردم اکثر چیزایی که میره رو مخ اکثرمون فوضولی های بیخود و بی جهت خانواده (بیشتر خواهر برادرا)است.
قبول دارم. وقعا رو مخه....
خب چیزایی ک اعصاب منو خورد میکنه یکیشون اینه تو یخچال هیچی نباشه تو خونه. حتی بستنی. دیوونه میشم. با اینک شاید نخورمش ولی کلا دیوونم میکنه....
دومیش فوضولی ها حرف های خاله زنکیه افراد فامیل هس. که خیلی خیلی رو مخنننن. با اون قضاوتای الکی شون....
سومیش: اینکه بشینم واسه ی امتحان وقتمو بزارم و درس بخونم بعد اون امتحان از همه امتحانام خراب تر شه....
بعدی اینکه درس بخونم بعد خونوادم بگه اگه نمره کم بگیری تقصیر خودته اصن درس نخوندی. بعد هی بگی خوندم خوندم اونا هم بگن ما که ندیدیم. ..
دوستام از دستم ناراحت شن یا گریه کنن یا حقشونو ازشون بگیرن. خیلی خیلی اتیشی میشم.
یکی باهام بازی کنه. ینی بگه از فردا فلان طور میشم فلان کار رو میکنم بعد فردا از روز قبلیشم گ* تر شه.
دوستام بهم شک کنن. و بدونم شکشون کاملا الکیه
ی نفر سرم منت بزاره که فلان کارو واست کردم
پول نداشتن در وقت نیاز واقعییی
و البت راه درمانم نداره. یا میشینم گریه میکنم. یا خودمو میزنم. یا اگه بحث انتقام باشه نقشه میکشم. ی لیوان آب سرد میخورم. سعی میکنم غمگین ترسن اهنگای دنیا رو گوش کنم. بخابم چند ساعتی و در آخر به اون موضوع فک نکنم.....
قبول دارم. وقعا رو مخه....
خب چیزایی ک اعصاب منو خورد میکنه یکیشون اینه تو یخچال هیچی نباشه تو خونه. حتی بستنی. دیوونه میشم. با اینک شاید نخورمش ولی کلا دیوونم میکنه....
دومیش فوضولی ها حرف های خاله زنکیه افراد فامیل هس. که خیلی خیلی رو مخنننن. با اون قضاوتای الکی شون....
سومیش: اینکه بشینم واسه ی امتحان وقتمو بزارم و درس بخونم بعد اون امتحان از همه امتحانام خراب تر شه....
بعدی اینکه درس بخونم بعد خونوادم بگه اگه نمره کم بگیری تقصیر خودته اصن درس نخوندی. بعد هی بگی خوندم خوندم اونا هم بگن ما که ندیدیم. ..
دوستام از دستم ناراحت شن یا گریه کنن یا حقشونو ازشون بگیرن. خیلی خیلی اتیشی میشم.
یکی باهام بازی کنه. ینی بگه از فردا فلان طور میشم فلان کار رو میکنم بعد فردا از روز قبلیشم گ* تر شه.
دوستام بهم شک کنن. و بدونم شکشون کاملا الکیه
ی نفر سرم منت بزاره که فلان کارو واست کردم
پول نداشتن در وقت نیاز واقعییی
و البت راه درمانم نداره. یا میشینم گریه میکنم. یا خودمو میزنم. یا اگه بحث انتقام باشه نقشه میکشم. ی لیوان آب سرد میخورم. سعی میکنم غمگین ترسن اهنگای دنیا رو گوش کنم. بخابم چند ساعتی و در آخر به اون موضوع فک نکنم.....