__TITY__
کاربر نیمهفعال
- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 87
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- شیراز
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
یاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود شرح فراق می کنم، سینه کباب می شوددانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود شرح فراق می کنم، سینه کباب می شوددانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
در میان خوار ها هم میشود یک یاس بودیاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود شرح فراق می کنم، سینه کباب می شود
دلی کز معرفت نور و صفا دیددر میان خوار ها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ای
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
دست تو باز میکند ، پنجره های بسته رادلی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
آتش است این بانگ نای و نیست باددست تو باز میکند ، پنجره های بسته را
هم تو سلام میکنی، رهگذران خسته را
دلم را اهنی کردم مبادا عاشقت گرددآتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
يک شمع از اين مجلس صد شمع بگيرانددلم را اهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی اهنربا داری
الفبای درد از لبم می تراوديک شمع از اين مجلس صد شمع بگيراند
گر مرده اي ور زنده هم زنده شوي با ما
دلی دیرُم خریدار محبتالفبای درد از لبم می تراود
نه شبنم که خون از شبنم می تراود
سه حرف است مضموم سی پاره دل
الف لام میم از لبم می تراود
تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنویدلی دیرُم خریدار محبت
کزو گرم است بازار محبت
لباسی دوختُم بر قامت دل
ز پود مهنت و تار محبت
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتاتا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در جهان بال و پر خويش گشودن آموزشبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا
تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شددر جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
من از عهد عالم تو را دوست دارمدگرم مگو كه خواهم كه ز درگهت برانم
تو بر اين و من بر آنم كه دل از تو برندارم
من مست و تو دیوانه مارا که برد خانهمن از عهد عالم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم و نم تورا دوست دارم
هوای روی تو دارم نمیگذارندم. مگر به کوی تو این ابر ها ببارندممن مست و تو دیوانه مارا که برد خانه
صدبار تورا گفتم کم خور دو سه پیمانه
مثل همیشه مولانا
منم آن عاشق عاشقت که جز این کار ندارمهوای روی تو دارم نمیگذارندم. مگر به کوی تو این ابر ها ببارندم
ما ز خود سوی تو گردانیم سرمنم آن عاشق عاشقت که جز این کار ندارم
که بر آن کس که نه عاشق به جز انکار ندارم
راهی به جز او ندارند عاشقان!ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون تویی از ما به ما نزدیکتر