روز اول مهر

پاسخ : خاطرات روز اول

اولین روز آمادگی بود! سر صف مدیرمون اومد پرسی : بچه ها کی صبحونه نخورده؟؟؟؟!!!! ^-^
من از آخر صف (اینقدم فسقلی بودم) بلند گفتم : مـــــــَن!!!!!!! مدیرمون اینقد خندید بهم...
 
پاسخ : خاطرات روز اول

هنوز عکساشو دارم :-*
با یه عینک گنده =)) ... یه کوله پشتی پر از تغذیه =)) ... گریه نکردم :-" ... لباس قرمز پوشیده بودم >:D< ...
رفتیم سر کلاس :) ... عکس گرفتم ;) ... و دیگه چیزی یادم نمیاد :-/ ...

ولی سال دوم مدرسمو عوض کردم و اونجا بود که کلی گریه کردم :(( :(( :((
 
پاسخ : خاطرات روز اول

روز اول .... :x
دقیقا یادمه
تو حیاط مدرسه بودیم
با عمه ام و دختر عمه ام و مامانم و مهسا( خواهرم)
جشن شکوفه ها داشتیم >:D<
من چیزی که بیشتر یادمه از اون روز این بود که بچه هایی رو می دیدم که زار زار گریه می کردن
همیشه هم با خودم فکر می کردم که آخه چرا دارن گریه می کنن؟
مگه می خواستیم دیگه برنگردیم؟
انقدر واسه رفتن به مدرسه ذوق و شوق داشتم که همش به مامانم می گفتم که اینا واقعا خرن که دارن گریه می کنن :| 8-}
یادمه اون روز تو نمازخونه مدرسه جمع شدیم و واسمون کلی برنامه و اینا اجرا کردن
کلی هم عکس دارم از اون دوران
یادش به خیر :( :x :x
 
پاسخ : خاطرات روز اول

یادمه رفتیم تو صف واستادیم.بعد هر معلمی یه گل مقوایی آویزون کرد به گردنمون...مامانم هم عکس میگرفت.در ضمن نگران بود که من گریه کنم،آخه وقتی مهدکودک میرفتم گریه می کردم از دوریش:)) =))
 
پاسخ : خاطرات روز اول

معلم پیش دبسانیم فامیلون بود اول بااهاش روبوسی کردم :) بعد همش هرجا میرفتم دختر همسایمون بهم چسبیده بود (:|
 
پاسخ : خاطرات روز اول

ما رفتیم مدرسمون خیلی باحال بود
من چون یکم قد و هیکلم از بقیه درشت تر بودم مدیرمون فک کرد من کلا سومم رفتم و تو صف سوم وایسادم و بعد با کلی تحقیق فهمیدن من میرم اول
کلی تحقیق توی 2 دقیقه انجام گرغت ;D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

همه ی بچه ها داشتن زرزر گریه میکردن مامانشونو میخواستن...
ولی من شاد و خوشحال رفتم توکلاس..خدا خدا میکردم مامانم زود بره تنها شم!!!
;D ;)
 
پاسخ : خاطرات روز اول

هیییییییی!روزگار
روز اول که می خواستم برم آمادگی شب تا صبح نخوابیدم اینقد ذوق داشتم اصن یه وضعی بود.
روز اولم که می خواستم برم اول دو تا دختر دیدم که اون موقع با خودم گفتم اینا چقد شبیه قورباغن! =)) =))
بعدم باهاشن رفیق شدم ^-^
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من اون اولا عشق مدرسه بودم عین چی ....
 
پاسخ : خاطرات روز اول

یادمه از قطر اتاق میدویدم این ور اون ور(آخه اون روزا خونمون خیلی کوچیک بود ،تا میدویدی میخوردی به دیوار.اینه که باید از قطرش میدویدی)

بعد میرفتم رو پشتی ها میپریدم پایین.اصن یه وضی بودم ;Dکلن خوشحال بودیم :|
 
پاسخ : خاطرات روز اول

یادش بخیر
انقده ذوق ذاشتم که نگو
از 2روز قبل کیفمو اماده
کرده بودم
صبح مامانم کلی میوه برام پوست کند و....
بعدشم برا پاچه خواری رفتیم برل معلمم گل
خریدیم
یادش بخیر چه زود پیر شدیم :(
 
پاسخ : خاطرات روز اول

مثل ببعی های مثبت میز اول نشسته بودیم
تازه فکرم میکردیم تنها تیزهوش این مملکتیم
 
پاسخ : خاطرات روز اول

یعنی می دوئیم ! ساعت 5 بلند شدم مامانمُ بلند کردم که بریم! ;D

خلاصه از شوق رو پام بند نبودم! B-)

مامانم هم یکی دو دقیقه موند رفت! ;D

ملت گریه و اینا من غش غش میخندیدم ! ;D

بهم گل دادن و من نفر اول رفتم سره کلاس بقیه رو میکشیدن تو کلاس! :>

بعد با یه نفر دعوا کردم سره دماغم!!! =))

فرداش مامانمُ به زور فرستادم بره! میخواستم بمونه باز! ~X( ;D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

معلم ما روز اول واسمون نی و فلوت زد (انگار گوسفندیم !)، بعد خوش گذشت در کل. چون چند تا از دوستای پیش دبستانیم هم اونجا بودن. (یکیشون هم که پارسال به رحمت خدا رفت). بعد دوم ابتدایی ها هم مسخره مون میکردن. کلا همیشه با اونایی که یه سال بزرگتر از خودمون بودن دعوا داشتیم.
 
پاسخ : خاطرات روز اول

مهد کودک دانشگاه کاشان میرفتم... سرویسمم با سرویس بابام یکی بود.. ;D روز اول بابام بام اومد تو مهد بعد من ولش نمیکردم.. بعد معلمامون منو سرگرم کردن بعد یه لحظه به خودم اومدم دیدم بابام داره فرار میکنه.. حالا بابا بدو من بدو،معلمام دنبال من... :)) اون روز انقد گریه کردم... :( تا چندروزم بابام تا دم مهد میومد باهام ولی بعد دم در ورودی دانشگاه به یه بهونه ای پیاده میشد و راننده پاشو میذاشت رو گاز.... کلا یکی دو ماه اول هرروز با گریه وارد مهد میشدم... ;D
من از سال اول تا پنجم مقنعم دورش تور داشت.. همیشه هم موهام چتری بیرون بود... ;D
روز اول دبستان کل خانواده بسیج شده بودن منو حاضر کنن برا رفتن به مدرسه... ;D کلی با دسته گل عکس گرفتم.. :)
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من جشن و اینچیزا یادم نیس.ولی اون روزی که یادمه( ;D) از اونجایی که خیلی روابط اجتماعیم خوبه تو کل کلاس چرخیدم و به همه گفتم سلام من الهه ام (هنوزن اینکارو تو هر کلاسی که میرم انجام میدم ;D) و همون روز اول 12-13 تا دوست پیدا کردم
 
پاسخ : خاطرات روز اول

اصلا برام مهم نبود کجام نه خوشحال بودم نه ناراحت
ولی از دوستم بگم شاید جالب باشه
تمام مداداشو سر کلاس در اورد انداخت سطل آشغال دفتراشو پاره کرد کتاباشو پرت کرد بیرون از کلاس گریه میکرد میگفت مامانم کوش
نمیشد هم گرفتش بنده خدا معلممون مونده بود چی کارش کنه ناظم و مدیر معاون پژوهشی و خلاصه کل کادر مدرسه نتونستن جمعش کنن
بعد از اون روز دیگه بهتر شده بود .
 
  • لایک
امتیازات: tezar
پاسخ : خاطرات روز اول

منم کلی ذوق زده بودم فک میکردم چه خبره دیگه حالا! حس میکردم چقد بزرگ شدم! ;D
مامانم یه دسته گلم گرفته بود رفتم کلاس بدم به معلم انقد تو حیاط همه همدیگه رو هول میدادیم بیایم جلو و اینا، رسیدم کلاس گله پرپر شده بود!
من دبستان نرمال رفتار کردم!
اما سال قبلش آمادگی میخواستیم بریم جلسه اول رفتم، تا مامانم خدافظی کرد رفت شروع کردم جیغا بنفش کشیدن هی میدویدم سمت در معلمع مقاومت میکرد! منم زارت زارت بهش مشت میزدم میخوام برم! ;D اینم گیر داده بود بیا با بچه ها صندلی بازی کن بهت خوش نگذشت برو!
مام همون دست اول باختیم باز جیغو اینا که میخوام برم!
بعدم نشستم رو پای معلمه! 1 کیلو شکلات خوردم تا ساکت شم!
مامانم هم اومد دنبالم گفتن دیگه نیارینش! ;D
خونواده چقد نگران بودن اون روزا! ;D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من خیلی برام جالب نبود.میشه گفت بیخیال بودم
وقتی رسیدم مدرسه رفتیم سر کلاس و خیلی عادی
مامان بد بختم از ترس اینکه کریه کنم یا دلم تنگ بشه نرفت خونه زنگ تفریح اول که تو حیاط دیدمش بش گفتم چرا نرفتی؟گفت برم؟گفتم برو دیگه خب....(حسابی آقا بودم بنده B-) )
اها راستی تو حیاط که بودیم گل دادن دستمون از ما فیلم گرفتن بعد توی سالن که رسیدیم گفتن گل هارو بذارید توی اون سطل و تموم شد...
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من گریه نکردما
با مانتو و شلواری که توش گم میشدم و یه دست گل گنده که به زور نگهش داشته بودم
با یه کیف قرمز
اون روز کاملا از میمینم یادم رفته بود رفتم تو کلاس بعد نگران شده بود افتاده بود دنبالم
روز اول پیش دبستانیمم از ترس تو دستشویی ها قایم میشدم :))
 
  • لایک
امتیازات: tezar
Back
بالا