پاسخ : شیطنت ها
به نقل از Samaneh.Z :
هی روزگار ، امسال به ما خیلی خوش گذشت ، سال بعد ، بعد 4 سال از هم جدا میشیم!
ما شیطون ترین کلاس اول بودیم!
ما هم الان یه همچین وضعیتی داریم

بعد4سال از هم جدا میشیم

ما نیز شرترین کلاس بودیم-به گفته منابع موثق-

امسال خیلی خیلی باحال بود

یه دفعه دبیر کامپیوترمون(

) یه درسی داد و سه تاتمرین واسه2هفته بعدش(جلسه وسط تعطیل بود!)...دو هفته بعد شد و ما هیچ کدوم تمرینارو حل نکرده بودیم،حوصله و سواد حل کردنم نداشتیم

...خلاصه جونم براتون بگه قرار شد بگیم حلقه for رو که درس نداده بودین.....ع.اومد سرکلاس گفت خوب.....1/3.....فلانی بیا پای تخته بینم.....همه باهم:واسه چی؟!!

.....ع.:تمرینا رو حل کنیم دیگه.....ما:کدوم تمرینا؟!!!

.....ع.:مگه درس forرو ندادم؟!

.....ما:نـــــــــه!!
دوباره درس داد...ماخندیدیم

...تمرینارم کلا یادش رفت(که حتی دوباره بده)
یه بارم من و دوستم یه پنجشنبه بعد تعطیل شدن مدرسه مونده بودیم مدرسه واسه کارای پروژمون از اونجایی که بچه ها داشتن طبقه اولو واسه پروژه ها آماده میکردن،کلاسای المپیاد طبقه سوم برگزار میشد ما هم به تبع اونا رفتیم طبقه سوم تو یه کلاس خالی تلپ شدیم و نشستیم به کار

....بعد چند وقت کار مستمر خسته شدیم و رفتیم که یه کم تو سالن بگردیم و خستگی در کنیم که یه دفعه به یه در باز و در نهایت دفتر دبیرای مرد طبقه سوم -خالی-برخوردیم

....ما نه که خیلی کنجکاویم...رفتیم تو و به یه در دیگه برخوردیم....این دفعه در کمد یکی از دبیرا بود که کلیدم روش بود...من با فض...ببخشید...کنجکاوی تمام در کمدو باز کردم و به یه صحنه ی عجیب برخوردیم :-\ :-\ :-\...اگه گفتین چی بود؟!!!
به نقل از *sRina * :
جریان کلاس المپیاد ... و معلمش که اونم بیچاره از دسته ما کف کرده بودم بسی طولانیست و مایه ی خنده ی یه ساله بچه ها بود...!
معلم المپیاد ... و کارگاه ... که بچه ها زحمت کشیدن جوری بیرون کردن که دیگه از اون موقع پاشونو اصفهان نذاشتن!
(...به منظور جلوگیدی از تبلیغ سوع! بود)
آخ گفتی...بیچاره معلم المپیاد ما(نجوم میرم) از دستمون فراریه...
یه دفاولای سال بود یه یقه اسکی سبز تیره پوشیده بود...زنگ اول به خیر گذشت اما زنگ دوم...زنگ تفریح تموم شده بود و ما سرکلاس نشسته بودیم اون بیچاره هم داشت یه چیزی واسمون توضیح میداد که یهو یکی از دوستام دوید تو کلاس و یکی دیگه هم پشت سر اون...هیچ کدومشون معلمو ندیده بودن...دو تایی رفتن ته کلاس و بلند بلند شروع به حرف زدن کردن...دومی:آتوسا به خدا اگه نگی... ما:پگاه!پگاه!...بالا خره پگاه معلمو دید و دوید بیرون...معلمه هم در حین این اتفاق این جوری بود:

^-^
همین جا تموم نشد که کلاس که تموم شد رفته بودیم تو پاگرد راهرو و پگاهو دوره کرده بودیم که چه جوری معلمو ندیدی؟!!

:-\
پگاه گفت آخه این چه لباسیه که پوشیده؟رنگ تخته بود خوب ندیدمش...ما

... نگو هنگام مسخره بازی ما همون معلم که میخواسته از راهرو بره طبقه پایین درحال نزدیک شدن به محل استقرار مابوده که دقیقا سر اینجوری بودن ما

از کنارمون ردشد! بیچاره دیگه هیچیم نگفت!
یه بارم 14 اردیبهشت بود که تازه از سر جلسه یه امتحان پاشده بودیم و منتظر بودیم خورشیدگرفتگی شروع شه...
تو حیاط وایساده بودیم و داشتیم پشت سر همون بدبخت بلندبلند چرت و پرت میگفتیم و بلند بلندتر می خندیدیم

...
چندی بعدمن و دوستم رفتیم طبقه سوم ولگردی که دریافتیم بدبخت مذکور با دوما کلاس داشت...چه کلاسی؟...همون کلاسی که ما پایینش مشغول چرت گویی بودیم!!!
خیلی معلم مظلومیه!!!
