Scarlett
✷‿✷
- ارسالها
- 487
- امتیاز
- 8,398
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- -
- سال فارغ التحصیلی
- 2025
وقتی به دنیا میآییم افکاری نداریم.
این افکار از کجا میآیند؟
این افکار در مورد زندگی و مرگ؟
چرا برای به دنیا آمدن جشن میگیرم و برای مردن عزا؟ آیا نمیتوان اینطور فکر کرد که بریدن بند ناف شایدخودش یک مرگ باشد؟ چرا از این نمیترسیم؟ و از آن میترسیم؟
آیا ما وارث افکار هستیم؟
آیا ما در فکر کردن دنبالهروی دیگران هستیم؟ این که فکر کنیم چه چیز درست است و چه چیز نادرست؟
آیا اصولا درست و یا نادرست مطلقی در روی کرهی زمین می تواند وجود داشته باشد. در بعدی که هر درستیای معنایش را از نادرستی میگیرد، و حتی خود مطلق که معنایش را از نسبی میگیرد؟
پس شاید باید تجدید نظری در افکارمان بکنیم. بخصوص در آنهایی که برایمان تولید درد و رنج میکنند. شایدباید در نقطهی بین درستی و نادرستی قرار بگیریم، در نقطهی صفر، در نقطهی هیچ، در نقطهای که همهیافکارمان را، چه مثبت و چه منفی دور بریزم و از نو شروع به انتخاب بکنیم، هر چند که کاری بسیار سخت وطاقتفرساست، چون ما به افکارمان معتاد هستیم، درست مثل اعتیاد به مواد مخدر و حتی اگر بدانیم اشتباههستند و اعتباری ندارند باز هم ناخوداگاه به آنها چسبیدهایم و مشکل میتوانیم کنارشان بگذاریم.
اما وقتی در این مسیر راه بیفتیم و وقتی به اولین قله برسیم متوجهی دو چیز میشویم. اول این که متوجهمیشویم چشماندازی که از آن بالا میبینیم ارزش این مسیر سخت و طاقت فرسا را داشته است. دوم این کهمتوجه میشویم این قلهها بینهایت هستند. بینهایتی که در کنار نهایت معنا پیدا میکند و بینهایتیپارادوکسیکال است. آنوقت است که دیگر همیشه میخواهیم با تمام سختیها و با تمام طاقت فرساییها درمسیر باشیم، چون زندگی همین مسیر است.
این افکار از کجا میآیند؟
این افکار در مورد زندگی و مرگ؟
چرا برای به دنیا آمدن جشن میگیرم و برای مردن عزا؟ آیا نمیتوان اینطور فکر کرد که بریدن بند ناف شایدخودش یک مرگ باشد؟ چرا از این نمیترسیم؟ و از آن میترسیم؟
آیا ما وارث افکار هستیم؟
آیا ما در فکر کردن دنبالهروی دیگران هستیم؟ این که فکر کنیم چه چیز درست است و چه چیز نادرست؟
آیا اصولا درست و یا نادرست مطلقی در روی کرهی زمین می تواند وجود داشته باشد. در بعدی که هر درستیای معنایش را از نادرستی میگیرد، و حتی خود مطلق که معنایش را از نسبی میگیرد؟
پس شاید باید تجدید نظری در افکارمان بکنیم. بخصوص در آنهایی که برایمان تولید درد و رنج میکنند. شایدباید در نقطهی بین درستی و نادرستی قرار بگیریم، در نقطهی صفر، در نقطهی هیچ، در نقطهای که همهیافکارمان را، چه مثبت و چه منفی دور بریزم و از نو شروع به انتخاب بکنیم، هر چند که کاری بسیار سخت وطاقتفرساست، چون ما به افکارمان معتاد هستیم، درست مثل اعتیاد به مواد مخدر و حتی اگر بدانیم اشتباههستند و اعتباری ندارند باز هم ناخوداگاه به آنها چسبیدهایم و مشکل میتوانیم کنارشان بگذاریم.
اما وقتی در این مسیر راه بیفتیم و وقتی به اولین قله برسیم متوجهی دو چیز میشویم. اول این که متوجهمیشویم چشماندازی که از آن بالا میبینیم ارزش این مسیر سخت و طاقت فرسا را داشته است. دوم این کهمتوجه میشویم این قلهها بینهایت هستند. بینهایتی که در کنار نهایت معنا پیدا میکند و بینهایتیپارادوکسیکال است. آنوقت است که دیگر همیشه میخواهیم با تمام سختیها و با تمام طاقت فرساییها درمسیر باشیم، چون زندگی همین مسیر است.